جهان را کیها به آشوب میکشانند ـ با اکواریوم آشوب جهانی آشنا شوید !
۱۴ دلو ۱۳۹۸
ویلیام لانگِویشه، ونیتیفر —
۱. مرگ روی رود نیل
اواخر پاییز سال گذشته و با شروع فصل بیآبی در کشور جدیدالتأسیس سودان جنوبی، سربازی مزدور بهنام پیِر بویز هدایت یک تیم مینیاب را از جوبا، پایتخت این کشور، به سمت غرب به عهده داشت. این تیم میخواست چند هفته بدون سلاح در بیابانهای دورافتاده و پرخطر بماند. بویز مردی آرام از قومیت آفریکانر است که ۴۹ سال دارد. او متخصص مهمات است و زمانی جوانترین سرهنگِ ارتش آفریقای جنوبی بوده است. ریش خاکستری انبوهش باعث میشود کمتر شبیه یک نظامی باشد. او پس از ترک ارتش، یک مغازۀ رختخوابفروشی در ساحل عاج باز کرد و در آنجا به فروشندۀ مشهورِ محصولات سیلی پاسچرپدیک تبدیل شد. بعدها یک بارِ ورزشی نیز باز کرد. اما چندی بعد برای نجات زندگی زناشوییاش و ساختنِ محیطی بهتری برای دختر کوچکش هر دو کسبوکارش را فروخت. دخترش رشد کرد و بالید، اما زندگی زناشوییاش به سامان نرسید. بویز به کاری بازگشت که بهتر از هر چیز دیگری در آن سررشته داشت و در نخستین مأموریت نظامیِ خصوصیاش پس از سقوط قذافی، به لیبی رفت تا در آنجا ششماه به کاوش انبارهای مهمات، مخصوصاً موشکهای زمینبههوا، مشغول شود. این کار در آن سرزمین پرآشوب بسیار خطرناک بود، قرارداد بعدیاش که او را به درگیریهای مناطق شرق کنگو کشاند نیز دستِ کمی از مأموریت اول نداشت. از آنجا نیز به سودان جنوبی آمد تا برای شرکت G4S عملیات نقشهکشی میدان مین و انهدام مهمات انجام دهد؛ G4S یک شرکت امنیتی بزرگ است که هیئت مستقرِ سازمان ملل برای انجام چنین وظایفی از آن کمک میگیرد.
مقر شرکت G4S در نزدیکی لندن قرار دارد و سهامش در بازار بورس آنجا معامله میشود. هرچند این شرکت معمولاً برای عموم ناشناخته است، اما با بیش از ۶۲۰۰۰۰ نیرو در ۱۲۰ کشور جهان فعالیت دارد. شرکت G4S در سالهای اخیر از لحاظ بزرگی به سومین کارفرمای بخش خصوصی در دنیا بدل شده است، پس از والمارت و شرکت تایوانی فاکسکان که یک شرکت خوشهای تولیدکنندۀ قطعات الکترونیکی است. اینکه چنین مؤسسۀ خصوصی عظیمی یک شرکت امنیتی است، به خودی خود نشان میدهد که دوران ما چگونه دورانی است. اکثر کارکنان G4S را نگهبانان ردهپایین تشکیل میدهند، اما روزبهروز بر تعداد متخصصان نظامی این شرکت نیز افزوده میشود که به «محیطهایی پیچیده» اعزام میشوند تا وظایفی را عهدهدار شوند که ارتشیان کشورهای محل مأموریت مهارت یا ارادۀ انجام آنها را ندارند. بویز به بزرگی شرکت فکر نمیکرد. از نظر او، شرکت عبارت بود از چند نفری که دور از وطن در قرارگاه جوبا جمع شده بودند، طی قراردادی ششماهه بهقیمت ۱۰۰۰۰دلار در ماه، بهازای چند کار صحرایی مشخص که باید به انجام میرساندند. او احساس میکرد دیگر کمکم دارد برای زندگی در چادر و خاک پیر میشود، ولی شرکت G4S را دوست داشت و علیرغم خستگی به کارش باور داشت. تیم بویز هنگام عزیمت به غرب هفت نفر بود: چهار مینیاب، یک راننده، یک افسر رابط و یک پزشک. پزشک اهل زیمبابوه بود. بقیۀ افراد از سربازان ارتش آزادیبخش خلق سودان بودند که موقتاً به مأموریت شرکت G4S گماشته شده بودند، که طبق معیارهای محلی مزد خوبی میداد – حدود ۲۵۰ دلار در ماه. آنّها دو لندکروزر قدیمی در اختیار داشتند که در عقب یکی از آنها تخت درست کرده بودند و بهعنوان آمبولانس از آن استفاده میکردند.
ماشین بویز در چهار مایلی شهر جوبا خراب شد و بویز با بیسیم کمک خواست. جوبا شبکۀ مسکونیِ ویرانهای درکنار رود نیل است، روستایی عظیم با چند صدهزار نفر جمعیت. این شهر از آب شهری، شبکۀ فاضلاب و برق محروم است. مقر شرکت به مرکز شهر نزدیک است. بالاخره سروکلۀ یک بیسیمچی با کتوشلوار صورتی و کراوات پیدا شد و به بویز اطلاع داد که برای حل مشکلْ مکانیک اعزام خواهد شد. زمان رسیدنِ مکانیک مسئلۀ دیگری بود که بویز آن را نپرسیده بود. او ساعتها با افرادش در کنار جاده منتظر ماند. سپس بیسیمچی دوباره تماس گرفت و این بار از انفجاری مرگبار در بازار محلی خبر داد که در اثر انفجار مهمات انجام گرفته و همهچیز را به هم ریخته. سازمان ملل از شرکت G4S خواست تا سریعاً وارد عمل شود. بویز آمبولانس را برداشت و بهسرعت به سمت شهر رفت.
بازار شهر سوقِ سیتا نام دارد و روی تقاطع چندین پیادهرو و جادۀ خاکی در محلهای موسوم به خور ویلیام واقع شده است – ناحیهای مملو از آشغال با خانههای محقر و آلونکهای گِلی که عمدتاً سکونتگاه سربازانی فقرزده و خانوادههایشان است و در مرکز آسایشگاههای فرسودۀ متعلق به ارتش آزادیبخش خلق سودان قرار دارد. آنجا برخی از کودکان -احتمالاً بیخانمان- روز خود را صرف جمعآوری ضایعات فلزی برای فروش به دستفروشان اوگاندایی میکنند، که گهگاهی سوار بر کامیون از راه میرسند و ضایعات را به قیمت ناچیز میخرند یا درعوض گانجا میدهند که نوعی ماریجوانای قوی و ظاهراً آغشته به مواد شیمیایی است. معمولاً در بین ضایعات جمعآوریشده مواد منفجرۀ عملنکرده نیز دیده میشود. آن روز صبح نیز دستفروشان اوگاندایی طبق معمول از راه رسیده بودند و -براساس محتملترین سناریو- پسربچهای شاید ۱۰ساله که سعی داشته مهمات را باز کند تصادفاً چاشنی را فعال میکند. انفجار به مرگ او و سهپسربچۀ دیگر که تقریباً همسنوسالش بودند و نیز یک بزرگسال اوگاندایی منجر شده بود.
بویز ساعت ۳:۳۰ بعدازظهر به سوق سیتا رسید، یعنی پنجساعت پس از وقوع انفجار. تا آن موقع اجساد به سردخانه منتقل شده بودند و از آن کشتار فقط یک چالۀ کوچک انفجاری و چند کفش خونآلود به جا مانده بود. مسئلۀ فوری برای بویز از بین بردن مهمات قبل از تاریک شدن هوا بود، یعنی فقط سهساعت دیگر، چون محل انفجار خیلی خطرناک بود و نمیشد آن را به محاصره درآورد. درحالیکه در لابلای مهمات و جنگافزارها بهآرامی گام برمیداشت حساب میکرد: سه خمپارۀ ۸۳میلیمتری، دو خمپارۀ ۶۲میلیمتری، هفت کلاهک راکت ۱۰۷میلیمتری، یک راکت کامل ۱۰۷میلیمتری (چاشنیگذاری و شلیک شده و بنابراین مستعد انفجار)، هفت گلولۀ ۳۷میلیمتری ضدتانک آتشزا، یک نارنجک دستی که فیوزش کنده شده بود و یک آرپیجی که فرورفتگی عمیقی روی آن وجود داشت. بویز به افرادش دستور داد جعبۀ فلزی نازکی از آمبولانس بیاورند و ابتدا آن را با چند اینچ ماسه پر کنند تا بستری ثابت برای مهمات فراهم شود. چند ساعت طول کشید تا او مواد منفجره را بهآرامی داخل جعبه بگذارد و در این مدت قطعات را در دل لایهای از شن میپوشاند. هوا گرگومیش بود که با بار مهمات حرکت کرد و مواظب بود که جعبه در خیابانهای پر از دستانداز جوبا تکان نخورد و درنهایت بار را به زاغهای تحویل داد که برای این منظور در پایگاه لجستیک شرکت G4S در ضلع شمالی شهر ساخته شده بود.
صبح روز بعد بویز و تیمش به محل انفجار برگشتند و به کار پاکسازی ادامه دادند، خردههای فلزی را یکجا جمع و مهمات سبک زیادی پیدا کردند. دو روز بعد، وقتی او را دیدم همچنان با جدیت مشغول کار بود. مردی ریشو با عینک آفتابی و دستمال سر، همراه یکی از مینیابها زیر گرمای سوزان کار میکرد، درحالیکه بقیۀ اعضای تیم خانهبهخانه به دنبال مهمات بیشتر میگشتند و سعی داشتند هویت قربانیان را شناسایی کنند. بویز مرا به محوطۀ کارش دعوت کرد و گفت: «احتمالاً امن است – فقط لطفاً پاهایت را محکم روی زمین نکوب». کنار چالۀ انفجار ایستادیم. حدسش این بود که چاله حاصل انفجار خمپارهای با اندازۀ متوسط است. همکار مینیابش با دستگاه ردیاب که صدای بلندی داشت مسیری را روی زمین جارو کرد. بویز مسیر را بررسی و یک قاشق، یک مهره، یک میخ، انبوهی سیمپیچ و چند فشنگ کلاشنیکف پیدا کرد. درحالیکه خم شده بود و عرق میریخت گفت: «هرچه بیشتر پایین بروید، چیزهای بیشتر و بیشتری پیدا میکنید». اما شانس یافتن چیزی بزرگتر زیاد نبود. جستوجوی خانهبهخانه هم نتیجۀ بهتری نداشت. صبح آن روز تیم جستوجو پنج خمپارۀ عملنکرده پیدا کرده بودند، اما دوتا از آنها قبل از جمعآوری گم شده بود. اکثر ساکنان اظهار بیاطلاعی کرده بودند، تعدادی نیز پول خواسته بودند. بویز بیش از آنکه بخواهد شوخی کند، با لحنی خسته گفت: «میدانی که نقطۀ نهایی نقشههای راهبردی در آفریقا این است که ’چی به من میرسد؟‘»
چهار روز از حادثه گذشته بود و هویت جانباختگان همچنان نامعلوم بود و دولت سودان جنوبی را نمیشد از خواب بیخیالی بیدار کرد. حالا عملیات در اولویت قرار گرفته بود، چون از نظر سازمان ملل تا وقتی که تشریفات اداری به اتمام نرسد، هیچ مأموریتی انجامشدنی نیست. درحالیکه بویز مشغول تأمین امنیت بازار بود، مدیران شرکت G4S به این نتیجه رسیدند که کسی به سردخانه برود تا شاید چیزی دستگیرش شود. آنها مرد حیاتیِ شرکت را برای این منظور به کار گرفتند، مرد بلندقد و ۳۴ سالهای از قبیلۀ دینکا بهنام مِیکث کول که اولین بار در سال ۱۹۸۷ در ۹سالگی به جنگ رفت و اکنون -که در لباس غیرنظامی بهعنوان ستوان در ارتش آزادیبخش خلق سودان خدمت میکند- افسر رابط و کارچاقکن شرکت G4S است. مردم سودان جنوبی اغلب از قبیلۀ دینکا هستند، که مردمانش مادرزادی حاکممآب به دنیا میآیند و یاد میگیرند کارهای نوکرمآبانه را خوار بشمارند، اما کول فقط عضو قبیلۀ دینکا نیست، عضو شبکۀ اجتماعی لینکدین هم هست. او در صفحۀ خود G4S را یک شرکت تفریحی معرفی کرده است، اما این فقط ردگمکنی است. اگر ایدۀ تجاری خوبی دارید، میتوانید مستقیماً با او تماس بگیرید. کول فراتر از وظایفش در مقر فرماندهی شرکت، کارآفرینی پرانرژی است. یکی از فعالیتهای اقتصادی کول مالکیت یک شرکت دفع فاضلاب و تخلیۀ مخازن فاضلاب برخی تأسیسات شهری و دفع مواد زائد در بیرون شهر است. همچنین میتواند شریک خوبی در کارهای دیگر باشد. او دستکم چهار زبان بلد است. قابل اعتماد است. متأهل است و سه فرزند کوچک دارد که در کنیا زندگی میکنند، چون آنجا مدارس بهتری پیدا میشود. کول ۲۰سال از عمرش را در آرزوی آزادسازی در جنگی بهشدت خشونتبار -با دومیلیون نفر کشته و خیل عظیمی از جمعیتهای آواره- سپری کرد، اما به نظر میرسد نمیداند ممکن است دچار آسیب روانی شده باشد.
کول از من خواست همراهش به سردخانه بروم. سردخانه در ساختمانی کوچک در پشت بهاصطلاح «بیمارستان آموزشی جوبا» قرار دارد، ساختمانی غرق در کمبود. پس از پارککردن لندکروزر مسیر کوتاهی را پیاده رفتیم و به گروه کوچکی از افراد ماتمزده نزدیک شدیم که در ایوانی بتونی به انتظار نشسته بودند. در کنار آنها نیز آمبولانسی قدیمی ایستاده بود و درِ عقبیاش باز بود، طوری که فضای خالی داخل و کف فلزیِ فرسودهاش پیدا بود. کول ماجرا را بیسروصدا فهمید. وقتی خبر انفجار در سراسر جوبا پخش شد، موجب نگرانی ناگهانی مردم نشد چون این روزها کودکان
زیادی خودسر شدهاند و جدیداً تعداد زیادی به جنگ رفتهاند. اما خانوادهای در خور ویلیام پس از آنکه چهار روز خبری از دو نفر از نزدیکانشان نشد، بسیار نگران شدند و دو نفر از فامیل -یک زن و یک مرد- را به سردخانه فرستادند. این خانواده از قبیلۀ نوئر هستند، دشمن دیرینۀ دینکاها که در ظاهر وارد بدنۀ دولت شدهاند -و برخی نیز به گارد ریاستجمهوری پیوستهاند- اما رفتهرفته به حاشیه رانده شدهاند. زن ۲۰ساله بود و مرد مسنتر به نظر میرسید. در سردخانه، مرد به زن گفت بیرون بماند و خودش تنها وارد ساختمان شد.
مرد در آنجا با جنازۀ بچهها روبرو شد که کنار هم آرمیده بودند. پسربچۀ دیگر را هم شناخت. او بچۀ یکی از اهالی محله بود اما اسمش را نمیدانست. بقایای تکهپارۀ مرد اوگاندایی و پسرک چهارم را به جای دیگری برده بودند، همان پسربچهای که ظاهراً باعث انفجار شده بود. مرد ترتیب انتقال سه جسد باقیمانده را به محله داد تا فوراً دفن شوند. سردخانه برق و سرمایش کافی نداشت، بنابراین فرایند تجزیه بهسرعت پیش میرفت و بوی تند و زنندهای فضای سردخانه را گرفته بود. کول اسامی مردهها را از کارکنان بیمارستان گرفت. مرد اوگاندایی مالائو دانیل نام داشت و ۲۴ساله نشان میداد. اسم پسری که تکهتکه شده بود و او را به جای دیگر برده بودند جیمز فاری لادو، حدوداً دهساله و از قبیلۀ مانداری ساکن در زمینهای گاوداریِ شمال شهر بود. دو پسرک دیگر بهنامهای گارمای بیلیو و لیم سیل هر دو ۱۳ ساله، اهل خور ویلیام و از بستگان آن زن و مرد بودند. اسم پسر آخری، دوست و همسایۀ بچههای دیگر، همچنان ناشناس ماند.
در باز شد. کارکنان سردخانه با ماسک جراحی جسد بچهها را روی برانکارهای فلزی آوردند و به پشت آمبولانسِ منتظر انداختند. اجساد برهنه بودند، از گرسنگی لاغر و نحیف شده بودند و سنشان کمتر از ۱۳سال به نظر میآمد. برانکاردها به خونشان آغشته شد و رد خون قطره قطره روی زمین کشیده میشد. شل و ول افتاده بودند، دهانشان گویی با فریادی وحشتناکی باز مانده بود ودندانهای سفیدشان با رنگ پوستشان تقابل شدیدی داشت. راننده درهای آمبولانس را بست و آمادۀ رفتن شد. زنی که از بستگان بچهها بود زد زیر گریه و شانههایش به تکانخوردن افتاد. مرد نیز با حالتی درمانده و دست به سینه ایستاده بود. کول از آنها خواست سوار ماشینش شوند، به زن کمک کرد روی صندلی جلویی بنشیند سپس آمبولانس را دنبال کرد. من و مردی که از بستگان بچهها بود روی نیمکتهای کناریِ پشت ماشین نشستیم. در محلۀ خور ویلیام، در آنسوی سربازخانههای ارتش آزادیبخش، آمبولانس از تپهای کوچک بالا رفت و برای مراسم تدفین زیر سایۀ درختی ایستاد؛ ما هم از تپۀ کوچک دیگری مشرف به اردوگاه نوئرها بالا رفتیم. به محض اینکه به کلبهها نزدیک شدیم، زن شیون سر داد. انبوهی از زنان از خانههایشان بیرون ریختند و در اطراف مادران داغدیدهای که بیهوش نقش زمین شدند جیغ و داد راه انداختند.
صحنۀ دلخراشی بود. کول هنوز اسم دوست ناشناس پسربچهها را نمیدانست. از زنانی که در اطراف جمعیت عزادار ایستاده بودند پرسوجو کرد. آنها نیز به کلبههای اطراف اشاره میکردند و میگفتند ممکن است مردانِ آنجا او را بشناسند. من و کول ماشین را همانجا گذاشتیم و پیاده به سمت کلبهها رفتیم. افرادی برای دیدن ما بیرون آمدند. آنها از گارد ریاستجمهوری و نوئری بودند. فقط چندتایی از آنها یونیفرم به تن داشتند و چندنفرشان هم مست بودند. آنها با کول محتاطانه حرف میزدند، دینکای بلندقامتی که سؤالهایی میپرسید که ممکن بود تله باشد. درنهایت یکی از آنها خودش جلو آمد و گفت که آن پسر معروف به غفور بود و مادرش چند روزی است گم شده. همین اطلاعات برای کول کافی بود و به سمت ماشین برگشتیم. مردان محله نیز پابهپای ما حرکت کردند و جمعیت بیشتر و بیشتر شد. خُلق مردم به تندی گرایید، ابتدا زیاد مشخص نبود اما بعداً به ما اتهام میزدند که اجازه دادهایم پسربچهها کشته شوند. کول بهآرامی دربارۀ نقشش توضیح میداد، حتی هنگامی که سوار لندکروزر شده بودیم و پس از چند بار تلاش، ماشین روشن شد. مردم ماشین را محاصره کرده بودند، اما بالاخره راه را باز کردند و ما آرام آرام دور شدیم و پس از عبور از اردوگاههای ارتش آزادیبخش به طرف مرکز شهر رفتیم.
در یکی از خیابانهای اصلی کاروانی از آمبولانسها در جهت مخالف از کنارمان رد شدند. آنها حامل قربانیان حملاتِ شب گذشتۀ شورشیان به روستاهای اطراف بودند. شورشیان از اعضای گروهی منفور بهنام مورلها و تحت فرماندهی دیوید یائویائو بودند، نامزد سیاسی پیشین که بهخاطر شکست در انتخابات تقلبی خشمگین بود. افراد تحت امر یائویائو احتمالاً بیش از آنکه به سیاست علاقمند باشند، در پی بهدستآوردن زنان، کودکان و احشام بودند. کشور سودان جنوبی فقط دو سال پس از استقلال رسمی دچار فروپاشی شد، اما حالا اسامی قربانیان سوق سیتا را میشد وارد فرمهای سازمان ملل کرد و آن روز برای شرکت G4S روز موفقیتآمیزی بود.
۲. قواعد بازی
نقشههایی که سراسر جهان را طوری نشان میدهند که گویی به کشورهایی دارای حاکمیت مستقل تقسیم شده، کشورهایی که هرکدام مرزهای مشخص و دولتی مرکزی دارند، مبتنی بر الگویی سازمانیافتهاند که در واقعیت، خیلی جاها هرگز نتوانسته است عملی شود. به همین دلیل این نقشهها اکنون رفتهرفته منسوخ مینماید. این موضوع ارتباط نزدیکی دارد با جهانیشدن، ارتباطات، حملونقل سریع، دسترسی آسان به فناوریهای ویرانگر. علاوهبراینها، واقعیت این است که همۀ نظامها درنهایت از پا درمیآیند و حقیقت آنکه آینده را نمیتوان در کلاسهای درس ساخت. به هر دلیلی، ادارۀ دنیا در همهجا سختتر و سختتر میشود و رفتهرفته دولتها دیگر نمیتوانند مداخله کنند.
طبیعتاً جای خالی ناشی از عقبنشینی دولتها را شرکتهای امنیتیِ خصوصی پر کردهاند. با توجه به دقیقنبودنِ تعاریف و هزاران شرکت خردهپا که وارد این کسبوکار میشوند شناسایی حجم این صنعت ممکن نیست، اما شمار محافظان امنیتی بهتنهایی در آمریکا ممکن است به دومیلیون نفر برسد، نیرویی بزرگتر از کل نیروی پلیس، و در جنگِ عراق پیمانکاران نظامیِ بخش خصوصی گاهی پرشمارتر از سربازان آمریکایی میشدند، همانند وضعیت کنونی افغانستان. گفته میشود ارزش بازار شرکتهای امنیتی خصوصی در دنیا سالانه بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار است و انتظار میرود این رقم در سالهای آینده بیشتر هم بشود. برپایۀ یک تخمین محتاطانه، این صنعت در حال حاضر حدود ۱۵میلیون نفر را به استخدام خود درآورده است. منتقدان نگران اثر تفرقهافکنانۀ صنعتی هستند که ثروتمندان را از پیامدهای حرص و طمعشان دور نگه میدارد و در نهایت به شرکتهای چندملیتی خاصی بهویژه در حوزۀ نفت و معدن امکان میدهد فقرا را لگدمال کنند. همچنین مردم اصولاً به ماهیتِ سودمحورانۀ این صنعت اعتراض دارند، هدفی که منجر به سوءاستفاده میشود و در مقایسه با اهداف والای منتسب به دولت انگیزههای بیارزشی به نظر میآید. بااینحال تاریخ بارها و بارها نشان داده است که دولتهای ملی و طالبان قدرت ملی معمولاً دست به سوءاستفادههایی بهمراتب بزرگتر از شرکتهای امنیتی بخش خصوصی میزنند. بهعلاوه، نکتۀ مهم در درک این صنعت آن است که: رشد و توسعۀ شرکتهای امنیتی خصوصی قطعاً موضوعی فراسیاسی است. این شرکتها خدماتی ارائه میکنند که افرادی با هر گرایش سیاسی بتوانند خریدارش باشند.
G4S عمدتاً بهخاطر اندازهاش برجسته شده است. برای تجسم بزرگی آن میتوان گفت که نیرویی سهبرابر ارتش بریتانیا را به کار گرفته است (هرچند اکثراً غیرمسلحاند) و درآمد سالانۀ آن به ۱۲میلیارد دلار میرسد. بااینحال، دفاتر مرکزی شرکت در انگلستان بسیار کوچکاند. مقر این دفاتر ساختمانی نقلی در کراولی، یک شهرک خدماتی آرام در نزدیکی فرودگاه گاتویک و طبقۀ پنجم ساختمانی مدرن با چند مستأجر در مرکز لندن در نزدیکی ایستگاه ویکتوریاست. هر دو محل با روشنایی زیاد نورپردازی شدهاند و بهشدت کنترل میشوند و مأموران بدرقه همه را تا بیرون از قسمت پذیرش همراهی میکنند. این کار ظاهراً بهخاطر تظاهرات همیشگیای است که برخی کنشگران بریتانیایی در برنامۀ پرکار اعتراضاتشان میگنجانند.
اکنون به نظر میرسد موضوع منازعۀ اصلی، نقش شرکت در اسرائیل باشد. G4S در اسرائیل در پستهای بازرسی و زندانها دوربین مداربسته نصب میکند و در فلسطین امنیت سوپرمارکتها را در مقابل شهرکهای یهودینشین تأمین میکند.
تظاهرکنندگان نمیتوانستند هدفی دشوارتر برای نگرانیهای خود پیدا کنند. چون G4S یک شرکت سهامی عام است، زیر فشار سهامداران قرار دارد، اما سرمایهگذاران باید بدانند که علت وجودیِ شرکت ایستادگی درمقابل آشفتگی و مشکلات است. باید گفت که همیشه اینگونه بوده است. این سازمان بیش از یکقرن پیشینه دارد و تأسیس آن به سال ۱۹۰۱ برمیگردد، وقتیکه یک تاجر پارچه در دانمارک یک شرکت نگهبانی ِ ۲۰نفره بهنام «کوپنهاگن فردریکسبرگ نایتواچ»۱ بنیان نهاد. این شرکت اندکی پس از تأسیس، به تملّک حسابدار شرکت درآمد، مردی بهنام ژولیوس فیلیپ سورنسن که اولین قانون از سه قانون اصلی شرکت را خوب درک کرد، این سه قانون همچنان هم در شاکلۀ شرکت جاری اند. قانون شمارۀ ۱ میگوید در کسبوکاری که از واحدهایی با ارزش افزودۀ کم ساخته میشود (نیروی کار متشکل از نگهبانهای شیفت شب) توسعۀ حجم شرکت ضروری است و بهترین روش برای این منظور جذب شرکتهای موجود است که کارکنان و مشتریانشان را با خود میآورند.
پس از تأسیس شرکت اولیه با هدف نگهبانی شبانه، ماجرای ادغامها، جداییها و تغییر نامها داستانی پیچیده دارد اما میتوان آن را در چند عنصر اصلی خلاصه کرد. دانمارک در جنگ جهانی اول بیطرف ماند و از راه فروش محصولات و خدماتش به هر دو طرف جنگ رشد و توسعه یافت. کسبوکار فیلیپ سورنسن رونق گرفت و پس از جنگ نیز به بالندگی خود ادامه داد. دو دهه بعد، سرنوشت شرکت در زمان اشغال دانمارک بهدست نازیها روشن نیست، یعنی سوابقی از آن دوره در دسترس نیست. ژولیوس فیلیپ سورنسن هنگام مرگ در سال ۱۹۵۶ مردی ثروتمند بود، درست زمانی که خانوادهاش با فروش بنگاههای امنیتی خُرد در انگلیس وارد بازار آنجا شدند. این خانواده در سال ۱۹۶۸ با ادغام چهار بنگاه بریتانیایی شرکتی موسوم به گروه ۴ را شکل داد، با مدیریت یک وارث جوان از نسل سوم خانواده بهنام یورگن فیلیپسورنسن. گروه ۴ با پیروی از قانون اولِ توسعه در زمانی کوتاه با پوشش خدماتی مانند مدیریت نقدینگی و خودروهای زرهپوش و با ورود به بازارهای مختلف در دهۀ ۱۹۸۰ از جمله بازارهای جنوب آسیا و قارۀ آمریکا بزرگتر شد. این شرکت با اینکه در اوایل دهۀ ۱۹۹۰ در کار زندان خصوصی و خدماتِ حمل و نقلِ زندانی در بریتانیا پیشگام بود، پس از فرار هشت زندانی فقط چند هفته پس از انعقاد قرارداد و شورش در مرکز نگهداری مهاجران که بهدست شرکت اداره میشد، اعتبارش خدشهدار شد. مدتی گروه۴ موضوع طنز و تمسخر مطبوعات بود. چندسال بعد که شرکت زمام قلمرو حفاظتیِ خود را محکمتر کرده بود، یورگن فیلیپسورنسن اظهار کرد که هرچند گروه۴ عملکردی ضعیف داشته، اما بهطورکلی دولت بریتانیا -با فرارها و شورشهای
بیشتر و با صرف هزینۀ هنگفتتر- عملکرد بدتری از خود نشان داده است. از اینجا به قانون دوم صنعتِ موردنظر میرسیم: امنیت بهطورذاتی کاری آشفته است، اما یک شرکت برای توجیه پیشنهادهای خود باید عملکردی بهتر از دولت داشته باشد.
این شرکت تا سال ۲۰۰۲، با یک ادغام دیگر و تغییر نام به گروه۴ فالک۲، ۱۴۰هزار نفر را به کار گرفته بود، در بیش از ۵۰ کشور فعالیت داشت و درآمد سالانهاش به ۵/۲ میلیارد دلار میرسید. شرکت همچنان به خریداری و تملّک بنگاههای دیگر ادامه داد، از جمله شرکت آمریکایی واکنهات که در زمینۀ امنیت و زندان خصوصی فعالیت میکرد. سپس در ژوئیۀ ۲۰۰۴ با یک غول بریتانیایی بهنام سکیوریکور ادغام شد که خودش در سال ۱۹۳۵ با هدف ارائۀ خدمات نگهبانی شبانه تأسیس شده بود. شرکت خوشهایِ حاصل این کار، گروپ ۴ سکیوریکور (بهاختصار G4S)، با جهشی رو به جلو در صنعت تأمین امنیت، ۳۴۰هزار نفر را به استخدام خود درآورد که در ۱۰۸ کشور جهان فعالند و سالانه ۳/۷ میلیارد دلار درآمدزایی دارند. رئیس جوان و پرانرژی شرکت سکیوریکور، نیکولاس باکِلز، در شرکت جدید مدیر عامل شد. باکلز در آن زمان ۴۴ساله بود، مردی پرجذبه از خانوادهای معمولی که با فولکس قورباغهای سر کار میرفت. او ۲۰ سال پیش بهعنوان حسابدار پروژه به سکیوریکور پیوسته بود و با شخصیت قدرتمندش خود را بالا کشیده بود. او در سال ۲۰۰۶، یعنی دوسال پس از ادغام شرکت، هنگامی که سکان شرکت را با قدرت تمام به دست گرفته بود، وجهۀ شرکت را با نام جدید G4S بازسازی کرد و بدون هیچ محدودیتی به روند توسعۀ آن شتاب بخشید: ۴۰۰هزار، ۵۰۰هزار، چرا به یکمیلیون پرسنل فکر نکند؟ باکلز میخواست G4S را به بزرگترین کارفرمای خصوصی تاریخ بدل کند.
با گذشت زمان مشخص میشد که شاید باکلز زیادی اعتماد به نفس دارد، اما قیمت سهام به این بلندپروازی پاسخ مثبت داد و G4S را دُردانۀ بازار بورس لندن کرد. رشد و توسعۀ شرکت ادامه یافت. خدمات اصلی این شرکت نگهبانی بود – نگهبانی برای شرکتها، ساختمانهای دولتی، محوطۀ دانشگاهها، بیمارستانها، مناطق محصور و دروازهدار، مجتمعهای مسکونی، کنسرتهای موسیقی، رویدادهای ورزشی، کارخانهها، معادن، میدانهای نفتی و پالایشگاهها، فرودگاهها، بندرها، نیروگاههای هستهای و تأسیسات سلاح هستهای. اما خدمات دیگری هم ارائه میکرد، همچون پشتیبانی پلیسی، گشتزنی، جوخههای واکنش سریع، فوریتهای پزشکی، مقابله با حوادث، نصب تجهیزات دزدگیر و آژیر آتشنشانی، سیستمهای کنترل دسترسی الکترونیکی (ازجمله در پنتاگون)، نرمافزارهای امنیتی، نظارت بر امنیت فرودگاهها، امنیت سیستم حملونقل اتوبوس و قطار (ازجمله کنترل فرار از پرداخت کرایه)، مدیریت مهندسی و ساخت، مدیریت تأسیسات، مدیریت زندان (از زندان با شدیدترین تدابیر امنیتی گرفته تا بازداشتگاههای مهاجران و اطفال)، انتقال متهم، انتقال زندانی، استرداد مهاجران و پایش و ردیابی الکترونیکی افرادی که در بازداشت خانگی به سر میبرند یا با قرار موقت آزاد میشوند. علاوه بر این، شرکت G4S یک شاخۀ مدیریت نقدینگی جهانی داشت برای خدمترسانی به بانکها، فروشگاهها و دستگاههای خودپرداز، تأمین خودروهای زرهی و ساختمانهای امن بهمنظور نگهداری و دستهبندی پولها و تأمین امنیت انتقال بینالمللیِ جواهرات و وجوه نقد.
اما همۀ اینها برای باکلز کافی نبود. او با میل خود به توسعهطلبی، میکوشید نهتنها در سطح بلکه در عمق نیز پیشرفت کند. او فهمید که G4S در کسبوکار مدیریت ریسک فعالیت میکند و مشکل ارزش افزودۀ پایین (نگهبانیهای شبانۀ تکی) به این خاطر بود که عمدۀ عملیاتش در کشورهایی صورت میگرفت که از قبل آرام بودند. واضح بود که محصولی با ارزش افزودۀ بیشتر را میتوان در جاهایی با ریسک بالاتر فروخت؛ مثلاً در آفریقا یا در کشورهای جنگزدۀ جنوب غربی آسیا و خاورمیانه. این نکته در قانون سوم خلاصه شده است: بین سطح ریسک و سود همبستگی مستقیم وجود دارد. در آن زمان، کشمکش در افغانستان چندین سال در غلیان بود، اختلاف در عراق به اوج خود نزدیک میشد و پیمانکاران پولهای هنگفتی از صندوقهای انگلیسی و آمریکایی به جیب میزدند. در سال ۲۰۰۸، باکلز فوراً تشکیلات بریتانیاییِ آرمرگروپ را بهقیمت ۸۵ میلیون دلار خریداری کرد، که در ابتدای کار یک شرکت امنیت شخصی باکیفیت بود و خیلی زود وارد بغداد شده بود. این شرکت در بغداد به یک نیروی نظامی تمامعیار بدل شده بود و نهفقط مأموریتهای سنتی خود بلکه فعالیتهای پرخطر را نیز دنبال میکرد، کارهایی مثل اسکورت کاروان و دفاع از پایگاههای نظامی. اینگونه شرکتها ارتباطی با تصویر کاریکاتوری ما از سربازان مزدور ندارند – قاتلان ماهری که غارت و ویرانی به بار میآورند و رژیمها را سرنگون میکنند- اما بهشدت درگیرِ جنگ شدهاند. هنگامی که G4S شرکت آرمرگروپ را خرید، ۳۰ نفر از کارکنان آرمرگروپ در عراق کشته شده بودند.
آرمرگروپ یک رستۀ مینیاب و تخریبچی داشت. یکی از متخصصان این شرکت بهنام دامیان واکر، از فرماندهان سابق ارتش بریتانیا، اکنون در لندن مدیر توسعۀ کسبوکار شرکت G4S است. واکر مردی ۴۱ساله با جثهای کوچک اما خوشچهره است که هیچوقت ازدواج نکرده، چون مأموریتهای مکررش هرگونه رابطۀ عاشقانه را در زندگیاش مختل میکند. او پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه منچستر در رشتۀ مهندسی عمران، برای مدتی در مرکز خدمات مشتری شرکت بارکلیکارت مشغول به کار شد، از آن کار خسته شد، به ارتش بریتانیا پیوست، دوسال بهعنوان مهندس نظامی مشغول آموزش شد سپس با ناتو به کوزوو رفت و در چندهفتۀ اول بیشتر روی اجسادی کار میکرد که احتمالاً گرفتار تلۀ انفجاری شده بودند. این اتفاق گاهی در ایرلند شمالی هم پیش میآمد. واکر در سالهای بعد در بوسنی و افغانستان در دورههای آموزشی (تجسس و مینیابی زیرآبی) خدمت کرد و دوباره به بریتانیا برگشت. در این اثنا، بهخاطر عملیاتهای متعددی که انجام داده بود، از ملکۀ انگلستان مدال شجاعت گرفت، مثلاً بهخاطر استفاده از ابزار چندکارۀ لدرمن برای غیرفعال کردن یک بمب آمریکاییِ عملنکرده در یک کارخانۀ مواد شیمیایی در کوزوو و خنثیسازی یک بمب آلمانی بهجامانده از جنگ جهانی دوم که در حیاط خانهای از شهر ریدینگ در غرب لندن پیدا شده بود و خطر زیادی برای خود واکر داشت. او در سال ۲۰۰۳ ارتش را ترک کرد، به استرالیا رفت و یک سال برای یکی از دوستانش کار کرد که در کار فروش لباس مخصوص خنثیسازی بمب و آموزش تخریب بود. در ژانویۀ ۲۰۰۵ به آرمرگروپ پیوست و از طرف این شرکت برای مدیریت برنامۀ انهدامِ مهماتِ ضبطشده به عراق اعزام شد. آن روزها عراق در کوران جنگ بود و بغداد امنیت نداشت. واکر ۱۶ماه آنجا ماند و در این مدت در اردوگاه حفاظتشدۀ شرکت در نزدیکی منطقۀ سبز بغداد زندگی میکرد، اما مرتباً به مناطق خطرناک میرفت، ترجیحاً با خودروهای غیرزرهی. گاهی رهگذران دیوارهای اردوگاه را به رگبار میبستند و یک روز صبح جنازۀ مردی عراقی را بیرون دروازه پیدا کردند که چاقویی در بدنش فرورفته بود و یادداشتی که هشدار میداد دفعۀ بعدی نوبت افراد داخل اردوگاه خواهد بود. واکر این را بلوف تلقی کرد. او نیز مثل دیگر پیمانکاران آرمرگروپ سه سلاح حمل میکرد: یک تپانچه، یک تیربار دستی امپی۵ و یک کلاشنیکف. این تجهیزات تضمین میکرد که بهجای اسیرشدن خواهد مرد.
در سال ۲۰۰۵ جنگ داخلی دیرینه در سودان با انعقاد یک قرارداد صلح به پایان رسید و ارتش شمال با عقبکشیدن نیروهای خود، عملاً استقلال را به کشور جدیدالتأسیس سودان جنوبی واگذار کرد. در سال ۲۰۰۶ سازمان ملل طی قراردادی آرمرگروپ را مأمور جستوجوی مهمات عملنکرده در آن کشور کرد و نقشهکشی و پاکسازی میدانهای مین را آغاز کرد. واکر برای شروع عملیات جوبا از ابتدا به یکی دیگر از افراد چیرهدست شرکت ملحق شد.
مأموریت سختی بود؛ زندگی در چادر و زیر حملات هوایی و نزاعِ جنگجویان شورشی سابق که به نظر میرسید بیشترشان را ارتش آزادیبخش خلق سودان فقط بهخاطر نامطلوببودنشان دستچین کرده بود و حالا باید ساماندهی میشدند، تاحدی آموزش میدیدند و بهسرعت وارد میدان میشدند. همۀ این کارها بهدست پیمانکاران خارجی انجام میشد که بیشترشان اگر از دستشان برمیآمد میخواستند از آنجا بروند. اردوگاه اولیه در شرق نیل و خارج از شهر قرار داشت با ماشین راه زیادی تا آنجا نبود. اوضاع منطقه بدوی بود و غذای اصلی از حبوبات و برنج تشکیل میشد. درمقایسه، بغداد شهری مجلل به حساب میآمد. یک روز صبح پس از تیراندازی شبانه فهمیدند که روستای بالای جاده غارت شده و در آتش سوخته است. ارتش آزادیبخش ادعا کرد که حملهکنندگان احتمالاً اوگاندایی و از «ارتش مقاومت خدا»۳ بودهاند؛ توضیحی متعارف برای تفرقه در سودان جنوبی. شب بعد روستای دیگری در همان نزدیکی ویران شد. واکر تصمیم گرفت تغییر موقعیت دهد. دولت موقت در پاسخ به این تصمیم واکر کارکنان آرمرگروپ را آوارگان جنگی معرفی کرد و به آنها اجازه داد در محلی امنتر چادر بزنند، روی زمینی تنگ و باریک بین محلۀ جزامیها و یک میدان مین. آنجا چندماه خانۀ آرمرگروپ در سودان جنوبی شد تا وقتی که شرکت بتواند در شهر خانهای مخروبه بگیرد. این همان عملیاتی بود که G4S در سال ۲۰۰۸ واردش شد، وقتی که باکلز تصمیم گرفت با رفتن به جنگ کارش را گسترش بیشتری بدهد. واکر آرمرگروپ را آن موقع ترک کرده بود تا به مسیر شغلی ایمنتری بیاندیشد، اما متقاعد شد برگردد تا طی سهسال آینده رئیس شرکت G4S در سودان جنوبی باشد، برای نخستین بار ماشین مینروب به کار بگیرد، سرپرست انتقال به مرکز فرماندهی کنونی باشد، از دست بدترین سربازان ارتش آزادیبخش رهایی یابد، بر کارایی ۱۹ تیم حاضر در میدان نظارت کند، مشغول تخریب مهمات شود و زمینهایی را که پیشتر خطرناک اعلام شده بود به نحوی مؤثر مینزدایی کند.
۳. مرکز فرماندهی
جوبا از اولین سفر واکر تاکنون تغییر کرده است. این شهر اکنون بزرگتر شده است، با خیابانهایی سنگفرششده و ساختمانهای دولتی جدید، ازجمله یک مقر فرماندهی برای ارتش آزادیبخش که آمریکا آن را تأمین مالی کرده است، کاخ ریاستجمهوری که با هزینۀ ۲۴میلیون دلار نوسازی شده است و یک پایانۀ هواپیمایی ویآیپی که با جادۀ آسفالت از جادۀ عمومی فرسوده جدا میشود، با فرشهای قرمزی که برای راحتی شخصیتهای برجسته پهن میشوند.
بااینحال، در خیابانهای بیرون از محدودۀ شرکت G4S بهسختی میتوان جایی عاری از گلولای پیدا کرد، خیابانهایی که هنگام بارندگی با لاستیک خودروهای درحال تقلا برای عبور کنده شده و با آفتاب سوزان استوایی پخته و سفت شدهاند. خود پادگان دیوارهایی بلند از جنس بلوک سیمانی دارد که بالای آنها سیم خاردار کشیدهاند؛ محدودۀ باریکی است و پیمودنِ آن با پای پیاده یک دقیقه طول میکشد. G4S ملک را از یک کلیسای لوتری کوچک اجاره کرده که در دورترین نقطه با حصاری از جنس خیزران از آن جدا شده است. پادگان یک پارکینگ خاکی بزرگ دارد که یک دوجین لندکروزر را در خود جای میدهد. تابلوی نصبشده در دروازۀ پادگان سرعت مجاز را ۱۰مایل در ساعت نشان میدهد، گرچه وضعیت موجود بهسختی نصف این سرعت را ممکن میکند. این سرعت مجاز از قوانین لندن و در جهتِ تلاش شرکت برای یکدستی است. همینطور گهگاهی مدیران سلامت و ایمنی برای بازرسی و تأیید استانداردها با هواپیما به آنجا میآیند. مدیر فعلی زنی است که در شرکت هتلهای
اینترکانتیننتال کاری مشابه انجام میدهد. برخی از مردان از او دوری میکنند، چون برای استقلالشان ارزش قائلند و پذیرفتهاند که اوضاع میدان جنگ نه بهداشتی است نه ایمن.
اما خود پادگان ظاهراً وضعیت قابلقبولی دارد، با دو ژنراتور بزرگ که خیلی کم پیش میآید هر دو با هم از کار بیفتند، یک چاه اختصاصی با آب نسبتاً تمیز و یک مخزن فاضلاب که بوی گند نمیدهد، تجهیز شده است. درون دیوارهای خارجی، بخشی از محوطۀ پارکینگ به یک اتاق کوچک بیسیم با دیوارهای فولادی منتهی میشود، و دو کانتینر بزرگ که به شکل چند دفتر کار درآمدهاند، با میز و رایانه و نمودارهایی روی دیوار. همچنین یک دیش ماهوارهای وجود دارد که اتصال اینترنت کمسرعتی فراهم میکند. آسایشگاهها کمی دورتر در آن سوی محوطۀ پارکینگ قرار دارند و شامل دوازده کانتینرِ کوچکِ تکنفره و سه خانۀ پیشساختۀ کوچک و هماندازه میشوند که همگی بهشکل بلوکهای مجزا درست شدهاند، با سقفهای چپری پوشیده شده و با پیادهروهای شنی به هم وصل شدهاند. روشنایی اتاقها با نور مهتابی است و کف مشمعی اتاقها تاب برداشته است. فضای هر اتاق تقریباً با اثاثیۀ خودش پر شده است: تختخوابی باریک که بالایش پشهبند نصب شده، میز، صندلی، قفسه، یخچالی کوچک، کولری پرسروصدا که درست کار نمیکند، روشویی، کاسه توالت و دوش آب سردی که چکه میکند. یکی از اتاقها را برای اقامت در آن کشور به من پیشنهاد کردند. روی دیوار اتاق عکس مدلهای برهنه چسبانده شده بود که یکی از آنها نژاد اوراسیایی داشت و به طرز فریبندهای خجالتی به نظر میرسید. صاحب عکسها جوانی مشهور از کشور استونی بود که پیشتر در آنجا ساکن بود و قصد داشت با دوستدخترش ازدواج کند و برای تحصیل در رشتۀ فیلمسازی به لسآنجلس بروند، اما پیش از این کار، سال گذشته با یک شرکت مینروبی در لیبی قرارداد بست و سال ۲۰۱۲ در سن ۳۱ سالگی در اثر انفجار یک مین ضدتانک ساخت چین کشته شد؛ ابزاری شیطانی و مجهز به چاشنی مجاورتیِ مغناطیسی که بهسادگی با نزدیکشدنِ جوان به آن فعال شده بود. پس از این حادثه هیچیک از کارکنان G4S آن پوسترها را از روی دیوار پایین نکشیدند.
معمولاً در روزهای کاریِ هفته تقریباً نصف پادگان پر میشود. اما در آخر هفته ازدحام زیاد میشود، چون افرادی از دوردستها به آنجا سرازیر میشوند تا یکی دو روز استراحت کنند. هنگامی که جوبا آرام است و میتوان شبانه با جرئت به خرج داد و بیرون رفت، چند نفری برای سرگرمی به بارهای موسیقی زنده در شهر میروند اما بیشتر افراد در داخل محدودۀ سیمخاردار میمانند و با خیال آسوده استراحت میکنند. مرکز اجتماعیِ پادگان آشپزخانهای با سقف فلزی است که از بالای دیواری زرد و روشن به بیرون باز است. شرکت آشپز ندارد، بنابراین افراد خودشان خرید میکنند و گروهی آشپزی میکنند. شنبهشبها شبهای خاصی است، چون روزهای یکشنبه هیچ کاری انجام نمیدهند. افراد برای مقابله با پشههای ناقل مالاریا پیراهن آستین بلند میپوشند و پس از شام در بار کوچکِ پادگان در فضای باز دور هم جمع میشوند و در حالی که قطرات عرق زیر گرمای جهنمی روی پوستشان میدرخشد مشروب میخورند.
مردانی جدی هستند و گفتوگوی خودمانیشان اغلب بر سر موضوعات فنیِ میدان جنگ، مشکلات سودان جنوبی یا ماجراهایی دربارۀ مرگومیر و جراحت همقطارانشان است؛ اشتباهاتی که مرتکب شدهاند و مخاطراتی که هیچوقت از بین نمیروند. اما شنبهشبها، آنها نیز خود را به بیخیالی میزنند و شروع میکنند به دست انداختن یکدیگر. وقتی آنجا بودم جوانی پرانرژی و اهل آفریقای جنوبی بهنام آدریان مککِی را برای این کار انتخاب کرده بودند که از روی صمیمیت «اِیدی» صدایش میکردند. او وقتی برای مرخصی به خانه میرفت حسابی سرش گرم دخترها بود. یکی از آن دخترها از او خواسته بود شهریۀ دانشگاهش را پرداخت کند، او نیز (پس از کلی تأمل) تصمیم به قطع رابطه با او گرفته بود. مککی حدوداً ۳۰ساله بود. او پیشتر سرباز ارتش بریتانیا بود و این کار اولین قرارداد غیرنظامیاش بود که با شرکت G4S بست. یک روز که تازه وارد منطقه شده بود به همراه یک تیم از شانۀ تپهای در نزدیکی اوگاندا میگذشتند که بهمحض دیدن رود نیل که مه غلیظی پاییندست آن را پوشانده بود فریاد زد: «نگاه کنید! دریا!» این جمله در تاریخ G4S بیسابقه بود. معلوم شد که مککی نمیداند سودان جنوبی در خشکی محصور شده و به دریا راه ندارد و فکر میکند در سودان دیگری (کشوری در شمال) است و تاکنون نمیدانسته در کجای نقشه قرار دارد. بویز میگوید: «برای این شغل لازم نیست باهوشترین فرد گروه باشی». و احتمالاً راست میگفت. براساس مقدار مهمات تخریبشده، مککی کارآمدترین نفر در میدان بود.
اواخر همان شب بریتانیاییها آهنگهای دستجمعی مبتذل میخواندند. یادم میآید که یکی از آنها دربارۀ دختر یک کشیش بود که در یک پارتی نظامی از لوستر آویزان شده بود. چه روزهایی بود در فالکلند، عراق، کردستان، کامبوج، افغانستان، بوسنی، کوزوو، کویت، موزامبیک، موریتانی، آنگولا، لیبی، لبنان و کنگوِ خرابشده. جنگ زیاد هم بد نیست. برخی از مردان زندگی مجردی پیشه میکنند و با زنان محلی دمخور میشوند که این وضع به شرطی خوب پیش میرود که با شغلشان تداخل نداشته باشد. در این میان ایدز نگرانی بزرگی است. همینطور آوردن زنان روسپی برای شب، هرچند فقط بهخاطر دزدی، نگرانکننده است. صبح روز یکشنبه، عبادتکنندگان در کلیسای مجاور سرود «مسیح دوستم دارد» را همخوانی میکردند و محکم بر طبل میکوبیدند. خوشگذرانهای شب پیش که از خواب بیدار شده بودند قهوۀ غلیظ میخوردند و حرفی نمیزدند. نطقشان بسته بود. بعضی از آنها به تماشای مسابقۀ کامیونهای غولپیکر در تلویزیون آفریقای جنوبی نشسته بودند. معلوم بود که فکر نمیکنند مسیح دوستشان دارد یا جهان باید توجهی به نیازهایشان بکند.
این از ویژگیهای سربازهای خصوصی است. چنین شغلی عاری از وهم و خوشخیالی است. افراد شرکت G4S میدانند که نمیتوانند قهرمانانه به خانه برگردند یا حتی انتظار داشته باشند اگر بمیرند نامی از آنها بماند. آنها همان خطرات همتایان خود در بین سربازان متعارف را با هزینۀ کمتر به جان خواهند خرید -منطق کسبوکار چنین حکم میکند- اما کسی از شجاعت و فداکاری آنها حرفی نخواهد زد. گذشته از اینها: خارج از محافلِ کوچک خودشان، با تردید و بیاعتمادی با آنها برخورد خواهد شد. در سودان جنوبی در این باره صحبت نمیکنند، اما بهوضوح در فرهنگشان دیده میشود. همچنین، گرچه خنثیسازی انواع و اقسامِ مواد منفجره ممکن است منجر به مرگشان شود -و انهدام آنها رضایتبخش است- میدانند که برخلاف شغل پاکسازی میدان جنگ، در عصری کار میکنند که در سراسر دنیا مینگذاری سریعتر از مینیابی صورت میگیرد. مشکل فقط این نیست که مینها بادوامتر و مؤثرتر شدهاند، بلکه در پنهانشدن نیز خیلی خوب عمل میکنند. تنها در سودان جنوبی، تلاشهای مشترک شرکت G4S و دیگر گروههای مینروب که زیر نظر سازمان ملل کار میکنند، پس از هفت سال منجر شده است به پاکسازی فقط ۸۳۵ مایل مربع از زمینهای مشکوک و این درحالی است که بخشهای وسیعی هنوز باقی ماندهاند. از این گذشته، روزبهروز بر میدانهای مین افزوده میشود؛ در برخی از این میدانها مینهایی کاشته میشوند که ارتش آزادیبخش از خودِ گروههای مینروب ضبط میکند. مردان G4S با توجه به این واقعیتها و نبود هدفی والا و الهامبخش -عیسی مسیح یا پرچم ملی- با تاریخ کاری ندارند بلکه حواس خود را روی وظایف ملموس و عاجل جمع میکنند.
در کوهستانهای نزدیک اوگاندا، یکی از تیمهای G4S طی چهار فصل خشک با ماشینهای مینروب مشغول پاکسازی چندین میدان مین به مساحت ۷.۳ مایل مربع بوده است، مینهایی که از دهۀ ۱۹۹۰ و جنگ شمال و جنوب به جا ماندهاند. در انتهای این منطقه ویرانۀ یک کلینیک پزشکی قرار دارد و از هر دو طرف مینگذاری شده است. زمانی یک مسیرِ پوشیده از گیاه جادۀ اصلی به اوگاندا را ساخته بود، اما این جاده پر شده بود از مینهای ضدتانک که برخی از آنها هنوز هم در لابلای علفهای کنار جاده به کمین نشستهاند. این راه به رود خروشان آسوا و پلی تخریبشده میرسد. کنار آن در داخل گل و لای یک مین دیده میشود که در اثر طغیان آب رویش باز شده است. آن سوی کلینیک جمعیتی نزدیک به ۲۰۰۰ نفر زندگی میکردند که امروز کاملاً ناپدید شدهاند. بعضی افراد محلی هنوز هم جرئت به خرج داده با کمان و نیزه به شکار و ماهیگری میروند و نگهبانی میدهند تا میمونها باغهایشان را غارت نکنند، اما مینها مثلِ سربازانی کوچک و خشن کمین کردهاند و از تسلیم شدن امتناع میورزند. این سرزمین همچنان خطرناک است.
بهدستآوردن آمار قربانیان در سراسر کشور دشوار است، هرچند مسلماً برخی اتفاقات گزارش نمیشوند چون بسیاری از آسیبپذیرترین مردمان، روستاییانی دورافتاده، فعالانه علیه دولت به شورش برخاستهاند. اما کلینیک آسوا جدا نیفتاده است و در نزدیکی یگانه بزرگراه سنگفرششدۀ سودان جنوبی قرار دارد، مسیری دوباندی که با حمایت مالی آمریکا ساخته شده و جوبا را به مرز اوگاندا وصل میکند. پس از کشتهشدن دو نفر در آنجا در اثر انفجار مین، سازمان ملل در واکنش به این اتفاق شرکت G4S را وارد عمل کرد، شرکتی که از آن زمان تاکنون از ماشینهای مینروب برای پاکسازی منطقه و آزادسازی آن برای استفادۀ عادی بهره برده است. ماشینهای مینروب بولدوزر یا تراکتورهایی زرهیاند که زنجیرهای سنگین یا تیلر چرخانی را به جلو هل میدهند و در مسیرشان هرچیزی را بهعمق چند اینچ خرد میکنند. این ماشینها فقط در مقایسه با پیشرفت مشقتبارِ انسانهای مینیاب سریع عمل میکنند، انسانهایی که با مینروبهای دستی کار میکردند و با میلههایی در دست روی خاک زانو میزدند.
۳/۷ مایل مربع یعنی زمینی به وسعت ۱۹میلیون متر مربع. چون هر متر مربع میتواند حدود شش مین کوچک در خود جای دهد، پس G4S برای پاکسازی ۱۱۴ میلیون موقعیت احتمالی مین قرارداد بست؛ معنای این قرارداد پاکسازی در زمینهایی سوزان، پر فراز و نشیب، پر از پرتگاه، با پوشش گیاهی و علفزارهای بلند، پر از پشۀ مالاریا و مار بود. بنابراین باید با ترفندی نقشه را بازبینی میکردند و ناحیههایی را که لازم نبود ماشینها به آنجا بروند مشخص میکردند. یکی از مدیران شرکت بهنام جان فوران برای نظارت بر این مأموریت اعزام شد. فوران یک ایرلندی خوشخلق است که ۵۸ سال دارد. او در ابتدا شاگرد نجار بود و خدمت ۳۰سالهاش در ارتش بریتانیا را با سربازی شروع و با درجۀ سرگردی تمام کرد. هنگامی که سرجوخه بود، در جزایر فالکلند جنگید و در آنجا بهخاطر بیرون کشیدن سربازان زخمی از میدان مین در زیر آتش دشمن نشان شجاعت ارتش انگلیس را کسب کرد. طی سالهای بعد در ۱۴ کشور و در مناطق مختلف درگیری به کار مهندسی رزمی مشغول بود. او در شرکت G4S بهخاطر ذکاوت و صلاحیت اخلاقیاش جایگاه قابل توجهی داشت. در نخستین ماههای حضورش در پروژۀ آسوا به نحوۀ زندگی و جابجایی روستاییانِ اطراف دقت میکرد، آنها را همراهی میکرد و از خود میپرسید: دوست دارند کجا بروند؟ کجا آزادانه شکار میکنند؟ کجا ماهیگیری میکنند؟ کجا کشاورزی کردهاند؟ اکنون درختانِ کجا را میبُرند؟ همچنین میپرسید: از لحاظ نظامی چه
کاری منطقی است و هماکنون چه کسانی در روستاها حضور دارند؟ چه چیزی به یاد میآورند؟ گاهی مردم سردرگم میشدند یا پول میخواستند یا از خطرات آشکاری که در نزدیکیِ مسیرِ همیشگیشان بود بیخبر بودند یا بهدروغ ادعا میکردند در زمینشان مین هست تا مأموران آنجا را با دستگاه شخم بزنند. اما فوران تا پایان فصل اول توانست بخشهای وسیعی را امن تشخیص دهد و از فهرست جستوجو خط بزند. او با استفاده از روشِ مشاهدهایِ خودش توانسته تقریباً ۱۱میلیون متر مربع از ۱۹میلیون مترمربع زمینهای اولیه را امن کند، بدون اینکه حتی بیلی به زمین زده شود. بااینحال، هشت میلیون متر مربع یا به عبارتی ۴۸ میلیون محل احتمالی مینگذاری شده باقی میماند که باید به صورت مکانیکی مینروبی شود.
پایگاهی موقتی برای عملیاتهای زمینی خاکی جلوی خرابههای کلینیک آسوا برپا شده است. با چند سایهبانِ چادری و یک توالت صحرایی در پشت. هنگام ورودم به آنجا، با شروع فصل چهارم، G4S بهصورت مکانیکی سه میلیون متر مربع از مشکوکترین زمینها را پاکسازی کرده بود: اطراف کلینیک و کنار نهرها و آبگذرها را. در طول این عملیات ۶۶۰ مین منفجر و ۲۳۱ بمب عملنکرده کشف شده بود. دستگاه مینروب اصلی یک مینیماینوولفِ ۲۴۰ با کنترل از راه دور بود که از یک تانک زرهی بهنام کاسپر هدایت میشد که پشت سرش حرکت میکرد و حامل خدمۀ مینروب و اپراتور دستگاه ماینوولف بود. فرمانده عملیات مردی کمحرف و اهل بوسنی بهنام حجرالدین عثمانوویچ بود که تا سن ۴۳سالگی تقریباً تمام عمرش را در جنگ سپری کرده و آسیبهای روانی زیادی دیده بود که هنوز هم آثارش در او مشهود بود اما به شغلش لطمه نمیزد. او بیامان کار میکرد. انگلیسی را بریده بریده صحبت میکرد. توصیههای ایمنی ضروری را با حالتی حاکی از عذرخواهی به من میگفت. از روی فهرست برای میخواند: «بسیار خوب. ۱- در میدان مین ندوید. ۲- در میدان مین چیزی از روی زمین برندارید. ۳- از مسیر خود دور نشوید. ۴- حواس مأموران مینیاب را هنگام کارکردن پرت نکنید. ۵- درصورت انفجار، همانجا که هستید بمانید. جابجا نشوید. خودتان را وارسی کنید. تکان نخورید. منتظر دستور باشید. ۶- اگر مطمئنید کجا هستید (در منطقۀ پاکسازیشده یا پاکسازینشده) بایستید. حرکت نکنید. منتظر بمانید. کمک بخواهید». او سپس دربارۀ برنامۀ انتقال مجروح توضیح داد. با این مضمون: ۱- خونسرد باشید. ۲- داخل کاسپر از میدان مین خارج شوید. ۳- در لندکروزر روی برانکارد دراز بکشید. ۴- به بیمارستان سازمان ملل در جوبا بروید. ۵- نمیرید.
میدان مین بیاندازه داغ بود و باعث میشد تیم عملیات مرتباً عقبنشینی کنند، حتی آفریقاییهایی که به آن آبوهوا عادت کرده بودند. شبها زیر سایهبان چادر غذا میخوردیم و در آسایشگاهی خفهکننده با دیوارهایی از بلوک بتنی میخوابیدیم که از کارکنان تُرک یک شرکت راهسازی به جا مانده بود. عثمانوویچ از گذشتۀ خود خیلی صحبت میکرد و میگفت آرزو دارد روزی برای همیشه به بوسنی برگردد و احتمالاً کسبوکاری راه بیندازد. اما به ماهیت دولت در آن کشور شک داشت -درمورد مقررات و فساد- و همین او را از برگشتن به زادگاهش باز میداشت. حقیقت این بود که به اندازۀ کافی از ماندن در آسوا و زدودن مینهای اطراف کلینیک احساس رضایت میکرد. در روزهای یکشنبه که تعطیل بود، اغلب با ماشین از دل میدانهای مین میگذشت و کنار پل تخریبشده در خلوت خود ماهیگیری میکرد. اگر میتوانست، هرگز به جوبا نمیرفت. او در آنجا زندگیای بسیار جداافتاده داشت، در محلی ناشناس از آفریقا که غیرآفریقاییهای انگشتشماری پایشان به آنجا میرسد. شاید بزرگترین شانس در زندگی این سرباز فرهنگی است که انسانها را به اندازۀ کافی تنها میگذارد.
۴. مسألۀ کنترل و نظارت
حال میرسیم به حقیقت چهارم دربارۀ کسبوکار امنیت خصوصی، قانون ۴: اگر شرکت شما با صدها هزار نیرو در سراسر دنیا گسترده شده و با خرید شرکتهای مختلف به سرعت رشد یافته است و شما وارد کسبوکار پرمخاطرهای شدهاید و سعی میکنید با دنبالکردن مشاغل پرارزش و پرریسکتر سود خود را افزایش دهید و از طرفی هم بسیاری از عملیاتهای میدانی شما در مناطق دورتر انجام میشوند، در حفظ کنترل و نظارت با چالشهایی مواجه خواهید شد. به نظر میرسد نیکولاس باکلز که شیفتۀ ارقام فزاینده شده بود، خیلی دیر به این درک رسیده است، اگر رسیده باشد. در ماه اکتبر ۲۰۱۱ هشداری جدی به وجود آمد، وقتی که برخی سهامدارانِ عمده جلوی تلاش او برای خرید یک شرکت عظیم خدماتی به ارزش ۳/۸ میلیارد دلار را گرفتند -معاملهای که میتوانست G4S را به مجموعهای با ۲/۱ میلیون پرسنل تبدیل کند- و اعتقاد او به توسعه را زیر سؤال بردند. آنها از خود میپرسیدند در شرکتی که کنترل نقشی اساسی بازی میکند، آیا زمینه برای بزرگ شدنِ بیاندازه مهیاست؟
بااینحال باکلز همچنان رویکرد تهاجمی و پرتکاپوی خود را حفظ کرد. شرکت G4S در سال ۲۰۱۰ با امضای قراردادی متعهد به تأمین ۲۰۰۰ مأمور حفاظتی برای المپیک ۲۰۱۲ لندن شد: پیشنهادی ممکن که میتوانست باعث ترقی نام و نشان شرکت شود. اما در اواخر ۲۰۱۱ دولت انگلیس به این نتیجه رسید که نیروی بیشتری برای این رویداد لازم خواهد شد و G4S در اقدامی متهورانه -بیتوجه به زمان بسیار کوتاه باقیمانده- قراردادی به ارزش ۴۳۹ میلیون دلار برای تأمین ۱۰۴۰۰ نیروی حفاظتی در طول بازیها امضا کرد. بدیهی است که این افراد باید با لباس یکدست و نو ظاهر میشدند و مرتب و منظم، آموزشدیده، بهدور از تبعیض، بشاش، تمیز، مؤدب، سالم، قویبنیه، درصورت لزوم بیباک، ازلحاظ نژادی متنوع، آشنا به زبان انگلیسی، بهدور از مواد مخدر و الکل، وقتشناس، فرمانبردار و شاید اهل کلیسا میبودند. برای خود G4S هم دقیقاً معلوم نبود برای پیدا کردن چنین افرادی چه برنامهای دارد، افرادی که راغب و قادر باشند این کارِ تماموقت را فقط در مدت کوتاه بازیهای المپیک انجام دهند. نتیجه این شد که درست چندهفته قبل از شروع بازیها G4S ناگزیر اعتراف کرد که در بهترین حالت فقط میتواند ۷۰۰۰ محافظ را بهموقع تأمین کند و دولت انگلیس برای تکمیل نیروهای امنیتی ۳۵۰۰ سرباز را وارد عمل کرد. همۀ اینها در بحبوحۀ فریادهای خشم پارلمان و مطبوعات اتفاق افتاد. باکلز در تیررس افکار عمومی قرار گرفت و در صحن مجلس عوام مجبور شد توهینهای سیاستمدارانِ خودنما را تحمل و با خواری عذرخواهی کند و درمقابل دوربین اذعان کند که برنامۀ امنیتیاش «بلبشویی خفتبار» از آب درآمده است. شرکت G4S بابت جریمهها، غرامتها و ناتوانی در وصول دریافتیها در این معامله، ۱۳۵میلیون دلار ضرر کرد.
شکستهای دیگری نیز در کار بودهاند که بیشترشان بااینکه اتفاقاتی ساده بودند، گاهی به مرگ انجامیدهاند: مثلاً در کنیا دو خودروی زرهی G4S با همکاری افرادی از خود شرکت ربوده شدند. در کانادا، یکی از نگهبانان شرکت که بهتازگی اخراج شده بود، با استفاده از کدهایی که هنگام انجام وظیفه به دست آورده بود به دستگاههای خودپرداز دستبرد زد. در پاپوا گینۀ نو، تعدادی از نگهبانان شرکت در یکی از مراکز نگهداری مهاجران، متهم به شرب خمر و آزار و اذیت زنان محلی شدهاند. یکی از سرنگهبانان شرکت G4S در همان مرکز، پیامی در فیسبوک گذاشت با این مضمون: «یکی از این احمقها ناخنگیر قورت داد. از خنده رودهبر شدم». در ایالت تنسی، نگهبانان G4S به سه نفر از معترضان، از جمله یک راهبۀ ۸۲ساله، اجازه دادند از حریم بیرونی تأسیسات سلاح هستهای عبور کنند و دوساعت در داخل تأسیسات بگردند. همچنین در سراسر دنیا بارها و بارها پیش آمده که نگهبانان G4S را در حال خواب دیدهاند. در انگلیس، کارکنان G4S در یک مرکز نگهداری مهاجران بهمنظور بازگرداندن مردی که بهطور قانونی درخواست پناهندگی سیاسی کرده بود، دست به جعل اسناد میزنند. در فرودگاه هیترو، مردی که قرار بود به آنگولا دیپورت شود، بهخاطر ممانعت مأموران G4S در یک هواپیمای مسافربری میمیرد. و این قصه سر دراز دارد. برخی از این حوادث از برخی دیگر پردردسرترند، اما در همۀ آنها این بنمایۀ مشترک دیده میشود که وظیفۀ نگهبانی، مثل کار پلیس، همیشه بهترین آدمها را به خود جذب نمیکند.
بااینحال، برخی حوادث دیگر پرسشهایی جدی دربارۀ محدودیتهای ذاتی کنترل و نظارت به وجود میآورند، بهویژه برای شرکتی که وظایفی عمومی بر عهده دارد و ماهیتاً با شکاکیت و بیاعتمادی سروکار دارد. در کانادا، یکی از اعضای خدمۀ پنجنفرۀ یک خودروی زرهیِ شرکت G4S به چهار نفر دیگر گروه شلیک میکند و پس از کشتن سه نفر از آنها پولها را برمیدارد و از صحنه میگریزد. در اسکاتلند یکی از نگهبانان G4S هنگام انجام وظیفه در یک کنفرانس پزشکی پس از اعتراض یکی از شرکتکنندگان زن بهخاطر اجبارش به ارائۀ برگۀ عبور، او را با کپسول آتشنشانی به باد کتک گرفت و کشت. مهمتر از همۀ اینها حوادثی است که در نواحی پرخطرِ زندانهای خصوصی و عملیاتهای نظامی رخ میدهند، چون اینها دقیقاً مناطقیاند که شدیدترین شکلِ مدیریت عملیاتی را میطلبند.
یکی از موارد نگرانکننده در سال ۲۰۰۹ و یکسال پس از خریداری مؤسسۀ آرمرگروپ رخ داد، یعنی وقتی که یکی از کارکنان G4S در بغداد ایمیلی ناشناس به دفتر لندن ارسال کرد و دربارۀ یکی از سربازان سابق ارتش بریتانیا و پیمانکاری غیرنظامی بهنام دنیل فیتسیمونز که اخیراً در عراق به کار گرفته شده است هشدار داد. این مخبر در گزارش خود نوشت که رفتار فیتسیمونز قابل پیشبینی نیست، چون یک نفر را در عراق با مشت زده و از شغل قبلیاش اخراج شده است و در انگلیس متهم به اسلحهکشی و ضربوشتم شده است و تهدیدی برای اطرافیانش محسوب میشود. معلوم شد که وی به اختلال استرسی پس از آسیب روانی دچار شده است. طبق گزارش بیبیسی، مأمور موردنظر نوشته بود: «من نگران آنم که این فرد بهزودی امکان استفاده از سلاح خواهد داشت و در میان مردم ظاهر خواهد شد. من به این دلیل از این موضوع حرف میزنم که احساس میکنم مردم را نباید در معرض چنین خطری قرار دارد». هیچکس از شرکت G4S به این پیام پاسخی نداد. آن شخص یک روز قبل از ورود فیتسیمونز ایمیل دیگری با این مضمون فرستاد: «با اینکه در مورد مشکلات مربوط به جنایتکاری خشن بهنام دنی فیتسیمونز هشدار داده بودم، اما معلوم میشود که توصیۀ مرا جدی نگرفتهاید و همچنان او را در منصبی خطیر به کار میگیرید. به شما گفتم که او همچنان یک تهدید به شمار میآید، ولی شما کاری نکردید». باز هم پاسخی دریافت نشد.
اندکی بعد، فیتسیمونز به بغداد رسید، به اردوگاه G4S رفت و در آنجا به او سلاح دادند. روز بعد که مست کرده بود دعوا کرد و دو تن از سربازان G4S را، یکی اسکاتلندی و دیگری استرالیایی، به ضرب گلوله کشت و به دنبال یک عراقی افتاد که زخمیاش کرده بود. فیتسیمونز دستگیر، محاکمه و به ۲۰سال حبس در یکی از زندانهای عراق محکوم شد و اکنون دوران محکومیتش را سپری میکند. شرکت G4S در مقابلِ مادر سرباز اسکاتلندی که خواهان مشخص شدن مسئول مرگ فرزندش بود، واکنشی ناشیانه نشان داد. سخنگوی شرکت ادعا کرد که گزینش فیتسیمونز «مطابق با شیوۀ کار شرکت تکمیل نشده بود»، اما سپس با تناقضگویی افزود که این شیوه از آن زمان تاکنون سختگیرانهتر شده است. درمورد ایمیلهای ناشناس نیز گفت با اینکه شرکت از ادعاهای مطرحشده آگاه بود، اما «هیچیک از کارکنان بخش منابع انسانی ما چنین ایمیلهایی دریافت نکردهاند». به نظر میرسید این پاسخ ساخته و پرداختۀ وکلایی باشد که بیشتر نگرانِ پیامدهای اظهارات علنی بودند. اما خیلیها
فکر میکردند که در این مورد، نظارت و کنترل از دست شرکت در رفته است.
ورود به مناطق جنگی ذاتاً قماری پرخطر است. یکی از پرمخاطرهترین تعهدات شرکتْ کار برای شرکت نفتی شِوْرون اویل در نیجریه، در منطقۀ دلتای نیجر است. در آنجا شورون در جوارِ روستاییان شورشی کار میکند، روستاییانی که در قلبِ آلودگی زندگی میکنند، درحالیکه شرکتْ نفت و ثروت کشور را صادر و به دولت فاسد نیجریه حق امتیاز پرداخت میکند. پس از آنکه در سال ۲۰۰۲ ششصد زن پالایشگاهی را اشغال کردند، شورون برای شدیدترکردن تدابیر امنیتی با یک شرکت امنیتی از آفریقای جنوبی بهنام گرِی۴ قرارداد بست. گری پیشتر به تملک شرکت سیکیوریکور درآمده بود که بعدها با گروپ۴ ادغام شد تا شرکت G4S را خلق کند. درنهایت این قرارداد که توافقی پرسود بود، به یک عملیات ضدشورش تبدیل شد. امروزه G4S در مأموریتهای خود از قایقهای گشتزنی واکنش سریع و مسلح به مسلسل استفاده میکند که خدمۀ خارجی دارند و حامل پرسنل نیروی دریایی نیجریه هستند که در صورت نیاز تیراندازی میکنند. تدابیر مشابهی برای جوخههای واکنش سریع در خشکی پیشبینی شده است. نیروهای نیجریهای اصولاً از دولت دستور میگیرند، اما دستمزدشان را G4S پرداخت میکند. این وضعیت یادآور سودان جنوبی است که در آن سربازان کادر ارتش آزادیبخش که در فهرست دستمزد شرکت G4S قرار دارند عملاً تحت کنترل و نظارت شرکتاند، هرچند بدیهی است که احتمال شکست فضاحتبار G4S در نیجریه بهمراتب بیشتر است.
تاکنون که اتفاقی نیفتاده است، اما همچنان درمورد کنترلپذیری وضعیت و خود G4S تردید وجود دارد. در ماه مه گذشته، نیکولاس باکلز که توفان المپیک و همۀ رسواییهای قبل و پس از آن را بهسلامت و با موفقیت پشت سر گذاشته بود، بعد از صدور اخطار کاهش سود توسط شرکت و افت ۱۵درصدی ارزش سهام شرکت، از سمت خود کنارهگیری کرد. فردی سنتی و رسمی از بیرون سازمان بهنام اشلی المانزا۵ جانشین باکلز شد و اعلام کرد قصد دارد شرکت را تا آفریقا و آمریکای جنوبی توسعه دهد. در این میان، دولت آفریقای جنوبی در اکتبر ۲۰۱۳ کنترل زندان فوقامنیتی G4S را به دست گرفت، با این ادعا که بر نگهبانان نظارت نمیشد و تعدادشان کم بود، بهطوری که شکنجۀ زندانیان برایشان عادی شده بود. G4S این ادعاها را رد کرد اما برخی از سهامداران در سطح بالاتر همچنان نگران این موضوع بودند.
۵. روز خوشاقبالی
کارکنان G4S در سودان جنوبی از درد و رنجهای لندن بیخبرند. به نظر میرسد این افراد به قدر کافی شرکت را دوست دارند و به آیندۀ آن امیدوارند، چون با این همه جنگ و کشمکش در دنیا آنها هیچوقت بیکار نخواهند شد. فقط در خود جوبا، تیمهای پاکسازی مهمات جنگی میتوانند سالها با سرعت تمام کار کنند. پیر بویز هم پس از اتمام پاکسازیِ محل انفجاری که در بازار رخ داده بود به این نتیجه رسید، درست وقتی که G4S او را به محدودۀ خور ویلیام اعزام کرد تا هرگونه مواد منفجرۀ عمل نکرده را از بین ببرد. تیم بویز در عرض چند روز بمبهای عملنکردۀ فراوانی یافتند. اغلب آنها را باید با حفاری از دل زمین بیرون میکشیدند. چندین خمپاره در خیابانها فرو رفته بود که معمولاً ماشینها از رویشان رد میشدند. یکی از آنها را ظاهراً برای تزئين لای دیوار آلونکی کار گذاشته بودند. یکی دیگر راکتی حاوی مواد منفجرۀ قوی بود که برای نگهداشتن سرپوش بشکۀ آب در حیاط یک خانه استفاده میشد. بدترین مورد سنگر بزرگی بود که ظاهراً از زمان جنگ باقی مانده بود، سنگری چنان عمیق که میشد یک تانک رزمی در آن پنهان کرد. این سنگر در حیاط یک خانه محصور شده بود و از آن برای دفع زباله استفاده میکردند، ازجمله فضولات انسانی و، بهگفتۀ خانواده، برخی مهمات جنگی سنگین. بویز حالش به هم خورد. گفت: «آنها مهمات را داخل توالت میریزند و بعد، از شما انتظار دارند بیایید و تمیزش کنید». به فرماندۀ گروه مینیاب گفت: «علامتگذاری کن، گزارش کن و بگو آن را پر کنند. درش را با بتن ببندید. هیچکس این کار را نمیکند، اما محض احتیاط به مردم بگو روی آن ساختمان نسازند. خیلی خطرناک است. من افرادم را داخل آن گودال نمیفرستم و برای تمیزکردنِ کثافت آنها اینجا نیامدهام. بس است! همینطوری ولش کنید!» آن لحظه از لحظات نادری بود که بویز از کوره در رفته بود. او معمولاً با مردم سودان جنوبی مؤدبانه رفتار میکرد، نگران امنیت آنها بود و در کارش بسیار سختکوش بود.
درعوض مردم سودان جنوبی چندان قدرنشناس نیستند. یک روز عصر در بازار سوق سیتا، مردی با اشاره به پشتۀ آواری که بویز جمع کرده بود پرسید آیا میتواند چیزی از روی آنها بردارد؟ بویز گفت: «هرچیزی که میخواهی بردار. اینها دیگر مال من نیست». آن مرد بالا رفت، کمی فکر کرد، سعی کرد برخی از اشیا را جابجا کند، دوباره سراغ بویز آمد، از او سیگاری گرفت، سپس توی صورتش نگاه کرد، فحشش داد و راهش را کشید و رفت. بویز شانههایش را بالا انداخت و گفت: «احساس میکنم به اینجا تعلق نداریم. مشکل نژاد نیست، بلکه مشکل این است که ما اهل سودان جنوبی نیستیم». در کنار ساختمانی که بویز ماشینش را پارک کرده بود، مردی دیگر با یک صندلی پلاستیکی در دست نزدیک آمد و به محل پارک ماشین اشاره کرد و گفت: «میخواهم آنجا بنشینم». بویز فهمید که آن مرد میخواهد بگوید اینجا کشور اوست و میتواند هرکاری که دلش میخواهد انجام دهد. بویز ماشین را جابجا کرد.
در ماه دسامبر، سودان جنوبی گرفتارِ جنگ داخلی شد. این دیگر از آن حملات معمول شورشیان نبود، بلکه اختلافی بزرگ بین دینکاها و نوئرها به راه افتاده بود که کشور را از هم پاشید. ماجرا از وقتی شروع شد که نوئرهای گارد ریاستجمهوری که ماهها حقوق نگرفته بودند به خلعسلاح خود اعتراض کردند. آنها همان سربازان ساکن در اردوگاه خور ویلیام بودند؛ پدران و خویشاوندان همان پسربچههایی که هنگام جستوجو در لابلای آشغالها مرده بودند. درگیری بهسرعت از محلۀ خور ویلیام به بخشهای وسیعی از جوبا و سپس به مناطق دوردست سرایت کرد. با تغییر ماهیتِ تمردهای درون ارتش آزادیبخش خلق سودان به یک نزاع قومی بیرحمانه، کشتار گستردۀ غیرنظامیان آغاز شد و هزاران آوارۀ جنگی به پایگاههای سازمان ملل پناه بردند. یکی از پایگاهها به اشغال شورشیان درآمد. شخصی که پیشتر معاون رئیس جمهور بود با استفاده از فرصتِ پیش آمده وارد عمل شد و هدایت شورش را به دست گرفت.
بویز چنین دردسری را پیشبینی کرده بود. او گفته بود: «من پیشگو نیستم، اما میتوانم بگویم که اتفاق بدی در راه است». هنگامی که آتش جنگ داخلی در جنوب فوران کرد، بویز در شهرک شمالی بِنتیو بود و چندروز تا جوبا راه داشت. بنیتو شهری گلآلود و مرکز یکی از ایالتهای سودان جنوبی بهنام یونیتی است و بهخاطر میادین نفتیِ اطرافش شهری مهم قلمداد میشود. این شهر یک باند پرواز خاکی و یک پایگاه کوچک متعلق به سازمان ملل دارد که بهدست سربازان مغولستانی حفاظت میشود. اردوگاه بویز زمینی را در نزدیکی باند پرواز اشغال کرده بود، نزدیک پاسگاهی مغولی که تعدادی سرباز و خودروی زرهی جنگی در خود جای داده بود و اطرافش حصاری از سیمخاردار و یک دروازه کشیده بودند. با افزایش تنشها، بویز تصمیم گرفت تا اردوگاه را جمع و به پاسگاه نقل مکان کند که چندصد یارد از اردوگاه فاصله داشت. کار جمعآوری چادرها در گرگ و میش هوا در حال تمامشدن بود که ناگهان فرودگاه زیر آتش سنگین تیربار قرار گرفت. بویز و افرادش که در معرض دید بودند پشت یک مخزن فایبرگلاس بزرگ پناه گرفتند که نمیتوانست از آنها درمقابل ترکش و گلوله محافظت کند، اما شاید به مخفیشدنشان از دید دشمن کمک میکرد. سربازان مغولی در پاسگاه به داخل خودروهای زرهیشان خزیده بودند و سرآسیمه با تیربارهای روی خودروها شلیک میکردند. شب فرارسید. تبادل آتش سبک و سنگین میشد، گاهی هم از خمپاره و آرپیچی استفاده میشد. در دور دست یک انبار مهمات آتش گرفت و راکتهایی از آن به هوا شلیک شد.
سپس ناگهان چهار پنج سرباز از دل تاریکی ظاهر شدند و تفنگهایشان آمادۀ شلیک بود. ظاهراً نوئری بودند، شاید به همین دلیل بود که برخی از مینیابهای بویز که همگی دینکا بودند به گریه افتادند. هزاران نفر دقیقاً به این شکل میمردند. فرماندۀ گروه دهانۀ تفنگش را روی صورت بویز گذاشت و ۲۰ ثانیۀ تمام نگه داشت، این مدت ۶۰برابر طولانیتر به نظر آمد، سپس به انگلیسی روان گفت: «امروز روز شانس شماست» و با سربازانش از آنجا دور شد. بویز صبرش سرآمده بود. تصمیم گرفت به امنیت نسبیِ پاسگاه مغولستانیها پناه ببرد، بنابراین افرادش را سوار دو لندکروزرِ تیم کرد و با چراغ خاموش از دل آتش و از روی اجساد رد شد، دروازههای پاسگاه را شکست و در لابلای خودروهای زرهی پناه گرفت.
دیگر بدتر از این نمیشد. اواخر شب که اوضاع آرامتر شده بود، افراد در قالب کاروانی زرهی به پایگاه سازمان ملل رفتند. درنهایت G4S یک هواپیما چارتر کرد و آنها را به جوبا انتقال و آنجا در قرارگاه مرکزی کنار کسانی جای داد که از میدان جنگ آمده بودند. میکث کول چندنفر از اعضای خانوادهاش را در کشتارها از دست داده بود، اما دیگران جان سالم به در برده بودند. خور ویلیام ویران شده بود و دوباره مواد منفجره همهجا را فراگرفته بود؛ ۳۰هزار نفر که عمدتاً نوئری بودند به دو اردوگاه پناهندگانِ سازمان ملل در جوبا پناه برده بودند که یکی از آنها پایگاه لجستیک شرکت G4S در ضلع شمالی شهر بود. چند روز بعد، بیشتر آنها را با هواپیما به انتبه و از آنجا به نایروبی و خانههایشان منتقل کردند. افراد انگشتشماری در جوبا ماندند تا پادگان خالی نماند و G4S سر پا بماند.
حقوق افرادی که به خانه فرستاده بودند پرداخت میشد و از آنها خواسته شده بود در حالت آمادهباش به سر برند. آنّها میدانستند که بهاحتمال زیاد باز خواهند گشت، و در واقع در ماه فوریه برگشتند. اگر هم چنین نمیشد، بهزودی آنها را به محل دیگری اعزام میکردند. سازمانهای بزرگی مثل G4S اکنون به بخشی از نظم بینالمللی بدل شدهاند، پایدارتر از برخی دولتهای ملی، ثروتمندتر از بسیاری کشورها و کارآمدتر از بیشترشان. درواقع میتوان ادعا کرد که نیروهای حافظ صلح سازمان ملل اگر از بهترین شرکتهای فعال در حوزۀ امنیت خصوصی به کار گرفته میشدند، اثربخشتر و کمهزینهتر میبودند. اگر مسئولیت در سودان جنوبی با G4S بود، بعید بود پایگاه سازمان ملل اشغال شود. موضوع ایدئولوژی نیست و این کار ذاتاً نه خوب است و نه بد. مدیریت جهان رفتهرفته دشوارتر میشود، جهانی که فوقالعاده بزرگ است.
پینوشتها:
• این مطلب را ویلیام لانگویشه نوشته است و در تاریخ ۱۸ مارس ۲۰۱۴ با عنوان «THE CHAOS COMPANY» در وبسایت ونیتیفر منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۲ بهمن ۱۳۹۸ با عنوان «شرکت آشوب: با G4S بزرگترین کارفرمای تأمین امنیت جهان آشنا شوید» و ترجمۀ مجتبی هاتف منتشر کرده است.
•• ویلیام لانگویشه (William Langewiesche) نویسندۀ آمریکایی و خبرنگار بینالمللی مجلۀ ونیتیفر است. در کنار خبرنگاری لانگویشه برای سالها خلبان بوده است. نوشتههای او علاوه بر ونیتیفر در آتلانیتک، نیویورک تایمز و دیگر مطبوعات نیز به انتشار رسیده است.
[۱] Copenhagen-Frederiksberg Nightwatch
[۲] Group4 Falck
[۳] یک گروه شبهنظامی اوگاندایی با ایدئولوژی مسیحی که در پی استقرار حکومت دینی بر مبنای ده فرمان است [مترجم].
[۴] Gray
[۵] Ashley Almanza