چرا امریکا بازی افغانستان را باخت ؟
۳۰ دلو ۱۳۹۸
رؤسای جمهور و جنرالان ایالات متحده بارها شاهد ناکامی طرحهایشان شدند، زیرا آنچه انتظار داشتند اتفاق نیفتاد. بوش انتظار داشت طالبان بهطور کامل شکست بخورد، اما این گروه قویتر از گذشته به میدان جنگ بازگشت. مککریستال و پترئوس انتظار داشتند افزایش نیروها ورق را به نفع آنها برگرداند، اما فقط منجر به طولانیشدن جنگ و افزایش هزینه و تلفات نیروهای امریکایی شد.
ایالات متحده بیش از ۱۸ سال میشود که در افغانستان درگیر جنگ است. این جنگ جان بیش از دوهزار و ۳۰۰ عضو ارتش امریکا را گرفته و بیش از ۲۰ هزار تن دیگر زخمی برجای گذاشته است. دستکم نیم میلیون افغان بهشمول نیروهای دولتی، جنگجویان طالبان و غیرنظامیان در این جنگ کشته یا زخمی شدهاند. واشنگتن نزدیک به یک تریلیون دالر برای این جنگ هزینه کرده است. هرچند اسامه بن لادن، رهبر القاعده زنده نیست و از یازده سپتامبر ۲۰۰۱ تا کنون هیچ حملهی بزرگی به خاک امریکا توسط کدام گروه تروریستی مستقر در خاک افغانستان صورت نگرفته، اما ایالات متحده نتوانسته است خشونتها را پایان دهد یا جنگ را به مقامات افغان واگذار کرده و افغانستان را ترک کند. مهمتر از همه، حکومت افغانستان بدون حمایت ارتش امریکا نمیتواند دوام بیاورد.
در اواخر سال ۲۰۱۹، روزنامه «واشنگتنپُست» سلسله گزارشی را تحت عنوان «اسناد افغانستان» منتشر کرد؛ مجموعهای از اسناد دولت ایالات متحده از جمله یادداشتها و مصاحبههایی که توسط بازرس ویژه ایالات متحده برای بازسازی افغانستان (سیگار) انجام شده است. در این مصاحبهها، بسیاری از مقامات امریکایی اعتراف کردهاند که آنها دیریست پیروزی در این جنگ را غیرممکن میدانند. نظرسنجیها نشان میدهد که بیشتر امریکاییها جنگ ایالات متحده در افغانستان را شکستخورده میبینند. از سال ۲۰۰۱ به اینسو، رؤسای جمهور ایالات متحده یکی پی دیگری تلاش کردهاند خشونت در افغانستان کاهش یابد، یا دولت افغانستان به اندازهی کافی قدرتمند شود که نیروهای نظامی امریکایی بتوانند بدون ترس از خطر بازخیزش تهدیدات تروریستی از خاک این کشور، به خانه برگردند. چنین روزی فرا نرسیده است.
چند چیز دلهرهآور مانع موفقیت امریکا در افغانستان شده است، از جمله فساد گسترده، نارضایتیهای شدید، مداخلات پاکستان و مقاومت ریشهای در برابر اشغال خارجی. با اینحال، امریکا در این ۱۸ سال با فرصتهای زودگذر نیز برای دستیابی به صلح یا دستکم بنبست پایدارتر، کمهزینهتر و کمتر خشونتبار مواجه بوده است. با اینحال رهبران امریکا بهدلیل اعتمادبهنفس کاذب و ناموجه به لطف پیروزیهای ارتش امریکا و ترس از پاسخگویی در صورت حمله تروریستهای مستقر در افغانستان به خاک امریکا، این فرصتها را از دست دادند. مقامات واشنگتن پیشفرضهای خود در مورد پیشرفت جنگ افغانستان را بیش از حد جدی گرفتند و به این ترتیب فرصتها و گزینههایی را که با گرایشهایشان جور نمیآمد، نادیده گرفتند. پیروزی در افغانستان از اول دشوار بود، اما خطاهای اجتنابپذیر آن را غیرممکن ساخت.
تاریخچهی مختصر یک جنگ طولانی
در ۷ اکتبر ۲۰۰۱، رییسجمهور «جورج دبلیو بوش» برای تلافی حملات ۱۱ سپتامبر به افغانستان حمله کرد. در ماههای بعد ایالات متحده، نیروهای ائتلاف و متحدان امریکا در جبهه اتحاد شمال، القاعده را از افغانستان فراری دادند و رژیم طالبان را سرنگون کردند. بن لادن به پاکستان گریخت، ملا عمر به کوهها بالا شد و فرماندهان و جنگجویان طالبان یا به خانههای خود بازگشتند یا به لانههای امن این گروه در خاک پاکستان پناه بردند. تلاشهای دیپلماتیک ماهرانه به رهبری زلمی خلیلزاد، فرستاده ویژه ایالات متحده برای افغانستان، روندی را کلید زد که منجر به ایجاد دولت جدیدی در افغانستان به رهبری حامد کرزی، چهرهی آشتیجوی افغان شد.
پس از سرنگونی طالبان، افغانستان تا چهار سال به طرز فریبندهای آرام بود. رقم کشتهشدگان امریکایی در طی این چهار سال، به سختی میتواند یک-دهم تلفات ارتش امریکا طی این ۱۸ سال را تشکیل دهد. بوش «ردپای سبک» ارتش امریکا را در این کشور (با حدود ۸ هزار سرباز در سال ۲۰۰۲ که تا پایان سال ۲۰۰۵ به حدود ۲۰ هزار سرباز افزایش یافت) به هدف شکستدادن کامل القاعده و طالبان و کمک به ایجاد دموکراسی در افغانستان که بتواند از بازگشت تروریستها جلوگیری کند، حفظ کرد. دولت امریکا از یکسو نمیخواست در افغانستان بماند و از سوی دیگر غیر از کشتن یا اسیرکردن رهبران القاعده و طالبان، برنامهی واضحی برای پایان جنگ و چگونگی خروج از این کشور نداشت. با آنهم، پیشرفتهای سیاسی در افغانستان مایهی خوشبینی و امیدواری امریکا شده بود. در جنوری ۲۰۰۴، قانون اساسی جدید افغانستان از طریق لویه جرگه قانون اساسی به تصویب رسید. به تعقیب آن انتخابات ریاستجمهوری و سپس پارلمانی برگزار شدند. این همه در حالی اتفاق افتاد که کرزی سعی داشت جناحهای متعدد افغانستان را دورهم جمع کند.
در پاکستان اما، طالبان در حال بازسازی خود بودند. در اوایل سال ۲۰۰۳، ملا عمر که همچنان در خفا بهسر میبرد، با نشر یک نوار صوتی از پیروان خود خواست که جنبش طالبان را دوباره سامان دهند و طی چند سال آینده برای یک حملهی تهاجمی بزرگ آماده شوند. چهرههای کلیدی طالبان در شهر کویته پاکستان «شورای کویته» را تأسیس کردند. آموزش و سربازگیری این گروه آغاز شد و کادرهای طالبان به افغانستان بازگشتند. اما در واشنگتن، روایت غالب روایت پیروزی و موفقیت بود و پاکستان همچنان بهعنوان شریک ارزشمند ایالات متحده دیده میشد.
در افغانستان خشونت کمکم افزایش یافت. دیری نگذشت که در ماه فبروری سال ۲۰۰۶، طالبان بار دیگر به میدان بازگشتند. هزاران شورشی به ولسوالیها حمله و مراکز ولایات را محاصره کردند. شورای کویته سرانجام جنبش طالبان را بهعنوان رژیم رقیب دولت کابل سرپا کرد. طی سه سال آینده، طالبان بخش اعظم مناطق جنوبی افغانستان و بیشتر بخشهای شرقی این کشور را به تصرف خود درآوردند. نیروهای امریکایی و متحدان ناتو گرفتار درگیریهای سنگینی در این مناطق شدند. تا اواخر سال ۲۰۰۸، رقم سربازان امریکایی مستقر در افغانستان بدون اینکه تأثیری روی جنگ داشته باشند، به بیش از ۳۰ هزار تن رسید. واشنگتن هنوز به فکر پیروزی بود و استراتژی کلی خود را تغییر نداده بود. بوش به شکستدادن طالبان و پیروزشدن در آنچه او آن را «پیروزی برای نیروهای آزادیبخش» میدانست، مصصم ماند.
در ماه جنوری سال ۲۰۰۹ رییسجمهور «باراک اوباما» به ریاستجمهوری رسید و قول داد که اوضاع آنچه را که بسیاری از مشاوران و حامیان وی بهعنوان «جنگ خوب» در افغانستان (در مقابل «جنگ بد» در عراق) میخواندند، تغییر دهد. پس از بحث و رایزنی طولانی، اوباما تصمیم به اعزام نیروهای تقویتی به افغانستان گرفت. او در ماه مارچ همان سال ۲۱ هزار سرباز و در ماه دسامبر -با بیمیلی- ۳۰ هزار سرباز دیگر را به افغانستان اعزام کرد. با ورود این نیروها به افغانستان، رقم مجموعی سربازان امریکایی در خاک افغانستان به حدود ۱۰۰ هزار نفر رسید. اوباما برای جلوگیری از «سرمایهگذاری بیش از حد» اهداف «افزایش نیروها» را به از بینبردن تهدیدات تروریستی علیه خاک امریکا، محدود کرد. با این محدودیت، هدف بوش که شکستدادن طالبان به هر نحوی بود، از میان برداشته شد. در عوض ایالات متحده اولویت خود را جلوگیری از لانهکردن القاعده در افغانستان، دور نگهداشتن طالبان و تقویت دولت و نیروهای امنیتی افغانستان قرار داد. طرح دولت اوباما این بود که کاهش نیروها را در اواسط سال ۲۰۱۱ آغاز و در نهایت مسئولیت کامل امنیت این کشور را به دولت افغانستان و نیروهای امنیتی این کشور واگذار کند.
طی سه سال آینده، نیروهای امریکایی مهمترین شهرها و ولسوالیهای افغانستان را امن ساختند، ارتش و پولیس این کشور را احیا و حمایت خود از دولت افغانستان را شدت بخشیدند. تهدیدات القاعده پس از کشتهشدن بن لادن در سال ۲۰۱۱ بهدست نیروهای عملیات ویژه ایالات متحده در پاکستان رفع شد. با اینحال، هزینهی افزایش نیروها بیش از سود آن بود. در بین سالهای ۲۰۰۹ و ۲۰۱۲، بیش از یکهزار و ۵۰۰ پرسونل ارتش امریکا کشته و بیش از ۱۵ هزار تن دیگر زخمی شدند. این رقم بیشتر از تلفات نیروهای امریکایی در کل ۱۸ سال جنگ بود. در اوج حضور سربازان امریکایی در افغانستان، ایالات متحده نزدیک به ۱۱۰ میلیارد دالر در سال برای افغانستان هزینه کرد که تقریبا ۵۰ درصد بیشتر از هزینههای سالانه دولت فدرال ایالات متحده برای آموزش و پرورش این کشور است. اوباما متقاعد شد که تلاشهای جنگی دولتش سودی ندارد. او در سلسله بیانیههایی بین سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۴، جدول زمانی کاهش نیروهای امریکایی مستقر در افغانستان به صفر (جز پرسونل عادی سفارت) تا پایان سال ۲۰۱۶ را تنظیم کرد.
تا سال ۲۰۱۳ بیش از ۳۵۰ هزار سرباز و پولیس افغانستان آموزش، تجهیز و در مواضع خود مستقر شده بودند. چگونگی عملکرد آنها مبهم بود؛ فساد و «حملات خودی» به مشاوران امریکایی و شرکای بینالمللی عملکرد ارتش و پولیس افغانستان را متأثر کرده بود. بسیاری از واحدهای ارتش و پولیس این کشور برای شکستدادن طالبان در نبرد، به مشوره مشاوران امریکایی و پشتیبانی هوایی نیروهای امریکایی وابسته بودند.
تا سال ۲۰۱۵، رقم نیروهای امریکایی در افغانستان به ۹ هزار و ۸۰۰ سرباز کاهش یافت. با ادامهی خروج، نیروهای امریکایی بر مبارزه با تروریسم و مشورهدهی به نیروهای افغان متمرکز شدند. در خزان سال ۲۰۱۵، طالبان سلسلهای از حملات تهاجمی به خوبی برنامهریزیشده را راهاندازی کردند که سرنوشتسازترین وقایع این جنگ را رقم زدند. در ولایت قندوز، ۵۰۰ جنگجوی طالبان حدود سههزار سرباز ارتش و پولیس افغانستان را شکست دادند و برای اولینبار مرکز این ولایت را تصرف کردند. در ولایت هلمند، حدود یکهزار و ۸۰۰ جنگجوی طالبان حدود چهارهزار و ۵۰۰ سرباز ارتش و پولیس افغانستان را شکست داده و تقریبا تمام مناطقی را که این گروه در نتیجه افزایش نیروهای امریکایی در سالهای گذشته از دست داده بودند، پس گرفتند. در اوایل سال ۲۰۱۶ با عمر جان، با استعدادترین فرمانده خط مقدم افغانستان در هلمند صحبت کردم. او گفت: «آنها فرار کردند!… دو هزار مرد. آنها هرچیزی را که نیاز بود با خود داشتند، تعدادشان زیاد بود، اسلحه و مهمات داشتند اما تسلیم شدند.» آنچه ولایات افغانستان را از سقوط کامل به دست طالبان نجات داد، نیروی کمکی ایالات متحده و نیروهای عملیات ویژه افغانستان بود که در آخرین لحظات برای مقابله با یورش طالبان اعزام میشدند.
حملات تهاجمی طالبان یکی پی دیگری باعث شد که سربازان ارتش و پولیس افغانستان که بهلحاظ تعداد و جنگافزار نسبت به جنگجویان طالبان برتری داشتند، اما در مواضع دفاعی قرار داشتند، تصمیم بگیرند بهجای مقابله با طالبان صفوف ارتش و پولیس را ترک کنند. کسانی که ماندند و جنگیدند تاوان شجاعت خود را با جان پرداختند: حدود ۱۴ هزار سرباز ارتش و پولیس افغان در سال ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ کشته شدند. تا سال ۲۰۱۶ دولت افغانستان به رهبری رییسجمهور اشرف غنی ضعیفتر از همیشه شده بود. طالبان بیش از هر زمان دیگری قلمرو بیشتری را تحت کنترل خود در آورده بودند. در جولای سال ۲۰۱۶، اوباما کاهش نیروها را به حالت تعلیق درآورد.
وقتی رییسجمهور دونالد ترمپ در جنوری سال ۲۰۱۷ به ریاستجمهوری رسید، جنگ شعلهور شد. او ابتدا دستور داد نیروهای امریکایی مستقر در افغانستان به حدود ۱۴ هزار سرباز افزایش یابد. با اینحال، ترمپ از اول از این جنگ بیزار بود. او به دنبال خروج برآمد و در سال ۲۰۱۸ مذاکرات خود با طالبان را آغاز کرد.
چرا اوضاع خوب پیش نرفت؟
یکی از دلایل اصلی ناکامی امریکا این است که دولت افغانستان و متحدان جنگسالار دولت فاسد بودند، با مردم افغانستان رفتار مناسبی نداشتند و این بدرفتاری باعث نارضایتی و شورش شد. آنها زمین مردم را غضب کردند، مشاغل دولتی را به نزدیکان خود سپردند و اغلب نیروهای عملیات ویژه ایالات متحده را فریب دادند تا رقبای سیاسی آنها را هدف قرار دهند. این بدرفتاری برخی قبایل را به آغوش طالبان سوق داد و به این ترتیب، گروه طالبان از پایگاه مردمی، شبکه حمایتی، جنگجو و قلمروی برای فعالیت و طرحریزی حملات خود برخوردار شد. قضیه رییس بغرانی، رهبر مورد احترام قبیله علیزایی نمونه بارزی میتواند در این مورد باشد. در سال ۲۰۰۵، پس از اینکه یک جنگسالار تحت حمایت کرزی رییس بغرانی را خلع سلاح کرد و مقداری زمین شخصی او و همچنین زمینهای اعضای قبیله وی را غضب کرد، بغرانی بقیه زمینها و قلمرو خود در هلمند را تسلیم طالبان کرد. بسیاری دیگر نیز همانند او مجبور شدند تصامیم مشابهی بگیرند.
واشنگتن میتوانست کارهای بیشتری را برای رسیدگی به فساد و نارضایتیهای مردم افغانستان تحت رژیم جدید و اشغال امریکا، انجام دهد. برای مثال واشنگتن میتوانست کرزی را تحت فشار بگیرد تا متخلفترین مقامات دولت خود را برکنار کند، کمکهای خارجی را مشروط به اصلاحات کند و حملات نیروهای ویژه و عملیات خودسرانه را که اغلب افغانها بیگناه در آن هدف قرار میگرفتند، کاهش دهد. بنابراین پیچیدگی پرداختن به فساد و نارضایتیها را نباید دست کم گرفت. طی این چند سال، هیچ راهحل جامعی وجود نداشته که بتواند مانع طالبان در دستیابی به پایگاه حمایتی و حمایت مردم شود.
دیگر عامل عمده ناکامی ایالات متحده در افغانستان نفوذ و مداخله پاکستان بوده است. استراتژی پاکستان در قبال افغانستان همواره تا حد زیادی توسط رقابت هند و پاکستان شکل گرفته است. در سال ۲۰۰۱، رییسجمهور پرویز مشرف به دستور دولت بوش حمایت اسلامآباد از طالبان را رسما متوقف کرد. اما خیلی زود ترسید که مبادا نفوذ هند در افغانستان افزایش یابد. مشرف همانطور که در سال ۲۰۱۵ در مصاحبهای با روزنامه «گاردین» اذعان کرد، در سال ۲۰۰۴ کمک و حمایت از طالبان را از سر گرفت. او به گاردین گفت که دلیل اسلامآباد برای از سرگیری کمک و حمایت از طالبان این بود که کرزی با دادن نقشهای کلان به تاجیکهای ضدپاکستان در حکومت خود و تقویت روابط کابل با دهلی نو، «به هند کمک کرد پاکستان را از پشت خنجر بزند.» ارتش پاکستان طالبان را تمویل مالی کرد، به جنگجویان و رهبران این گروه پناهگاه امن داد، اردوگاههای آموزشی به راه انداخت و در برنامهریزیهای جنگی به آنها مشوره داد. اکثر تازهسربازان گروه طالبان که به بازخیزش این گروه در سال ۲۰۰۶ کمک کردند، مهاجران افغان مقیم در پاکستان بودند. رهبران ایالات متحده یکی پی دیگر تلاش کردند تا سیاست پاکستان را تغییر دهند، اما موفق نشدند. واشنگتن نتوانست کاری انجام دهد که رهبران پاکستان متقاعد شوند و کاری انجام دهند که نفوذشان را در افغانستان تضعیف کند.
با اینحال، چیزی مهمتر از این دو عوامل منجر به ناکامی ایالات متحده در افغانستان شد. طالبان از یک فکر، یک باور یا یک عقیده نمایندگی میکنند؛ باوری که ریشهی عمیقی در فرهنگ افغانستان دارد، فکری که الهام بخش جنگجویان طالبان است، عقیدهای که آنها را در میدان نبرد قوت میبخشد و این باور از نظر بسیاری از افغانها ارزش یک فرد را تعریف میکند. به زبان ساده، این فکر، مقاومت در برابر اشغال است. حضور امریکاییها در افغانستان در نزد بسیاری از افغانها تجاوز به افغانیت بود. فکر مقاومت در برابر اشغال افغانها را به دفاع از عزت، دین و وطنشان واداشت. نظرسنجیهای متعددی که از سال ۲۰۰۷ به اینسو توسط محققان از جنگجویان طالبان انجام شده، اهمیت این عامل فرهنگی را تأیید میکند و بارها تأیید کرده است.
از نظر بسیاری از افغانها دولت افغانستان بهدلیل همسویی با اشغالگران خارجی، آلوده شده و به این ترتیب نمیتواند همسویی تمام افغانها را با خود داشته باشد. یک نظرسنجی که در سال ۲۰۱۵ از یکهزار و ۶۵۷ افسر پولیس در ۱۱ ولایت افغانستان توسط انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان انجام شد، نشان داد که تنها ۱۱ درصد از پاسخدهندگان به صفوف پولیس مشخصا برای مبارزه با طالبان پیوسته بودند. اکثر آنها برای خدمت به وطن خود یا امرار معاش به پولیس پیوسته بودند. خدمت به وطن یا کسب معاش انگیزههایی نیست که جنگیدن را توجیه کند چه برسد به کشتهشدن. بسیاری از مصاحبهشوندگان این نظرسنجی با این ادعا که «سربازان پیاده پولیس متقاعد نشدهاند که آنها برای یک هدف برحق میجنگند» موافق بودند. در مقابل اما تردید چندانی وجود ندارد که درصدی بیشتر جنگجویان طالبان برای مقابله با ایالات متحده و جنگ با افغانهایی که با امریکاییها همکاری میکنند، به این گروه ملحق شدهاند.
این عدم تقارن در تعهد دو جانب مخالف توضیح میدهد که چرا در چندین رویداد تعیینکننده، نیروهای امنیتی افغانستان بهرغم برتری عددی و داشتن مهمات و منابع دستکم مساوی با جنگجویان طالبان، بدون اینکه درگیری کنند، عقبنشینی کردند. یک عالم دینی طالبان از ولایت قندهار در جنوری سال ۲۰۱۹ به من گفت: «طالبان برای عقیده خود، برای رفتن به جنت و غازیشدن میجنگند. ارتش و پولیس برای پول میجنگند… و طالبان حاضرند سر خود را در جنگ از دست دهند… ارتش و پولیس چگونه میتوانند با طالبان رقابت کنند؟» در این ۱۸ سال، طالبان بهلحاظ انگیزهی جنگی نسبت به ارتش و پولیس افغانستان برتری داشتند. بسیاری از افغانها حاضر شدند برای طالبان بکشند و کشته شوند. تفاوت در همینجاست.
«مأموریت انجام شد»
عوامل قدرتمندِ فوقالذکر ایالات متحده و حکومت افغانستان را نگذاشت بر طالبان غالب شوند. اما شکست اجتنابناپذیر نبود. ایالات متحده و حکومت افغانستان بین سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۰۵ بهترین فرصت را برای موفقیت در این جنگ داشتند. طالبان در آن سالها در بینظمی بهسر میبردند. حمایت مردمی از دولت جدید افغانستان و همینطور صبر و حوصله در برابر حضور خارجیها، نسبتا بالا بود. متأسفانه، تصامیم اشتباه ایالات متحده در آنزمان فرصتهایی را که ممکن بود مانع ادامه این جنگ شود، بر باد داد.
اولین اشتباه، تصمیم دولت بوش برای کنار گذاشتن طالبان از توافق سیاسی پساحملهی امریکا به افغانستان بود. در دسامبر ۲۰۰۱ رهبران ارشد طالبان سعی کردند با کرزی در مورد صلح گفتوگو کنند. آنها مایل بودند اسلحه خود را بر زمین گذاشته و کرزی را بهعنوان رهبر مشروع افغانستان به رسمیت بشناسند. اما «دونالد رامسفلد»، وزیر دفاع ایالات متحده در آنزمان در یک کنفرانس مطبوعاتی نگذاشت این گفتوگو و توافق سر بگیرد. پس از آن و بین سالهای ۲۰۰۲ و ۲۰۰۴، رهبران طالبان همچنان با کرزی ارتباط برقرار کرده و خواستار اجازه شرکت در روند سیاسی افغانستان شدند. کرزی این پیشنهادات را نزد مقامات امریکایی مطرح کرد، اما پاسخ دولت بوش ممنوعکردن هرگونه مذاکره با چهرههای ارشد طالبان بود. در نهایت دولت جدید افغانستان بدون در نظر گرفتن طالبان تأسیس شد. اینکه آیا کل اعضای این گروه حاضر به سازش بودند یا خیر، معلوم نیست، اما بسیاری از رهبران ارشد این گروه علاقهمند کاهش خشونت در آینده بودند.
بوش و تیمش پس از راندن طالبان به سمت جنگ، در ساختن دستگاه امنیتی و دفاعی افغانستان بسیار آهسته عمل کردند. یک سال پس از حمله به افغانستان، واشنگتن به ایجاد و تمویل یک ارتش ملی کوچک ۷۰ هزار نفری در افغانستان متعهد شد. سربازگیری و آموزش آهسته پیش رفت. تا سال ۲۰۰۶ فقط ۲۷ هزار سرباز ارتش افغانستان آموزش دیده بودند. بنابراین وقتی طالبان در همان سال به میدان نبرد بازگشتند، افغانستان نیروی اندکی برای متوقفکردن آنها در اختیار داشت. بوش در کتاب خاطرات خود این اشتباه را میپذیرد: «در تلاشی برای جلوگیری از ناپایداری مالی دولت افغانستان، ما مجبور بودیم ارتش این کشور را کوچک نگه داریم.»
از اینرو دولت بوش دو تا از بهترین فرصتهای خود برای تأمین صلح در افغانستان را از دست داد. گفتوگو با طالبان میتوانست رهبران ارشد این گروه را متقاعد کند و داشتن نیروهای مسلح توانا میتوانست مقاومت بقیه اعضای این گروه را بشکند. اطمینان بیشازحد و اعتماد به نفس کاذب باعث شد تیم بوش این فرصتها را نبینند. دولت بوش تصور میکرد که طالبان شکست خورده است. دو سال از سقوط رژیم طالبان نگذشته بود که فرماندهی مرکزی ایالات متحده این گروه را «نیروی مصرفشده» عنوان کرد. در اوایل سال ۲۰۰۳ دونالد رامسفلد طی یک کنفرانس خبری اعلام کرد که «ما بهوضوح از مرحله تلاشهای رزمی به دوره آغاز فعالیتهای تقویت ثبات و بازسازی عبور کردهایم… بخش عمده این کشور اکنون آزاد [و] امن است.»
به عبارت دیگر، دولت بوش معتقد بود که «مأموریت انجام شده است.»
آسانی حمله به افغانستان در سال ۲۰۰۱ باعث شده بود که واشنگتن درک غلطی از وضعیت افغانستان داشته باشد. دولت بوش استدلالهای کرزی، خلیلزاد، «کارل آیکنبری» (در آن زمان جنرال ارشد ایالات متحده در افغانستان)، «رونالد نیومن» (در آنزمان سفیر امریکا در افغانستان) و سایرین را که معتقد بودند شورشیان طالبان آماده میشوند به صحنه بازگردند، نادیده گرفت. بوش و تیمش با اعتقاد بر اینکه در افغانستان پیروز شدهاند، به عراق متمرکز شدند. هرچند شکست مفتضحانهی دولت بوش در عراق نمیتواند دلیل ناکامی ایالات متحده در افغانستان باشد، اما با ضیاع وقت و منحرفکردن توجه تصمیمگیرندگان کلیدی، خطاهای موجود در استراتژی ایالات متحده را دو برابر کرد.
«من به مشاور نیاز ندارم»
پس از سال ۲۰۰۶، شانس ایالات متحده در گرفتن نتیجه بهتر از جنگ افغانستان کاهش یافت. بازخیزش طالبان مقاومت در برابر اشغال خارجی را تقویت کرد. حملات هوایی ایالات متحده حملات شبانه باعث شد افغانها بیشتر از پیش حس کنند در حق آنها ظلم و ستم میشود و به این ترتیب بسیاری از آنها مقاومت و شورش را وظیفهی خود دانستند. با توجه به این موارد و آغاز حملهی تهاجمی طالبان در سال ۲۰۰۶، دشوار است که موفقیت هرگونه استراتژی را در رقم زدن پیروزی برای ایالات متحده و حکومت افغانستان تصور کرد. با اینوجود، نکاتی وجود دارد که درنظرگرفتن آن میتوانست به واشنگتن کمک کند راهی برای جلوگیری از ناکامی تمامعیار خود در افغانستان پیدا کند.
یکی از مسایلی که باید بیشتر مورد بررسی قرار میگرفت، افزایش نیروها در زمان باراک اوباما بود. ایالات متحده اگر تصمیم به افزایش نیروهایش در افغانستان نمیگرفت، اکنون در وضعیت بهتری قرار میداشت. اوباما با توجه به وعدههایش در جریان مبارزات انتخاباتی خواهناخواه رقم سربازان امریکایی مستقر در افغانستان را افزایش میداد و شاید این افزایش در حد همان ۲۱ هزار سرباز اولیه باقی میماند. اما جنرال «استنلی مککریستال»، فرمانده ارشد امریکا در افغانستان و جنرال «دیوید پترئوس»، فرمانده فرماندهی مرکزی ایالات متحده چنین مشورهای به اوباما ندادند. تمام پیشنهادات آنها مبنی بر افزایش بیشتر تعداد نظامیان امریکایی مستقر در افغانستان بود. هردو جنرال معتقد بودند که افزایش نیروهای بهدلیل خطر لانهکردن دوبارهی تروریستها در افغانستان یک امر ضروری است. هر دو جنرال شاهد بودند که چطور یک استراتژی ضدشورش و عزم راسخ اوضاع را در عراق [در آنزمان ظاهرا به نفع ایالات متحده] دگرگون کرد و چطور همین استراتژی و عزم میتواند در مورد جنگ افغانستان نیز صدق کند. استدلال آنها مبنی بر اینکه کاری باید انجام شود و همچنین اعتماد به نفس کاذب آنها به استراتژی ضدشورش، همه بر اعزام نیروهای تقویتی اصرار داشتند. اگر اوباما کمتر به [مشوره این دو جنرال مبنی بر افزایش نیروها] گوش میداد، تلفات جانی و هزینههای مالی ایالات متحده در افغانستان احتمالا به مراتب پایینتر میبود و شرایط کمی تغییر میکرد.
شایان ذکر است که مهلت ۱۸ ماهه کاهش نیروها از جانب اوباما پس از افزایش نیروهای امریکایی در افغانستان، هرچند غیرضروری بود و هرچند بسیار مورد انتقاد قرار گرفت، اما تصمیمی نبود که منجر به هدررفتن فرصتی شده باشد. شواهد چندانی وجود ندارد این ادعا را که اگر اوباما جدول زمانی کاهش نیروها را اعلام نمیکرد، طالبان از جنگ خسته میشدند و به مذاکره رو میآوردند، تأیید کند. اعلام مهلت زمانی اشتباه کلانی نبود، اما وقتی اوباما محدودیتهایی را بر نیروهای امریکایی در انجام عملیاتهایشان وضع کرد، مرتکب اشتباه شد.
قبل از سال ۲۰۱۴، از حملات هوایی نیروهای امریکایی در مواقع لزوم برای حمله به اهداف دشمن استفاده شده بود و فرماندهان برای جلوگیری از تلفات غیرنظامیان تدابیری را اتخاذ کرده بودند. با اینحال در همان سال و بهعنوان بخشی از روند کاهش نیروها، تصمیم گرفته شد که حملات هوایی نیروهای امریکایی در کمک به ارتش و پولیس افغانستان فقط در موارد اضطراری به کار گرفته شود. خطر از دستدادن موقعیت استراتژیک یا نابودی حتمی یک دسته از نیروهای افغان بهعنوان موارد اضطراری تعریف شده بودند. هدف این تصمیم براین بود که نیروهای امریکایی از فعالیتهای رزمی جدا شود و به این ترتیب تلفات غیرنظامیان کاهش یابد. در نتیجه این تغییر در استراتژی، با اینکه طالبان روزبهروز قدرتمندتر شدند، اما تعداد حملات هوایی نیروهای امریکایی به طرز چشمگیری کاهش یافت. در سال ۲۰۱۶، نیروهای امریکایی بهطور متوسط ۸۰ حمله هوایی در ماه انجام دادند. این کمتر از یکچهارم تعداد حملات هوایی ماهانه این نیروها در سال ۲۰۱۲ بود. این در حالی بود که نیروهای امریکایی در عراق [و بعدا سوریه] علیه یک دشمن قابل مقایسه با طالبان بیش از ۵۰۰ حمله هوایی در هر ماه انجام دادهاند. عمر جان، فرمانده خط مقدم در هلمند در سال ۲۰۱۶ به من گفت: «اگر امریکا فقط حملات هوایی و… حمایت تدارکاتی را به عهده گیرد، ما پیروزی میشویم. اسلحههای من کهنه شده است. ذخیره مهمات من ناچیز است. من به مشاور نیاز ندارم. من فقط به کسی نیاز دارم که وقتی اوضاع خراب شد و من خواستار کمک شدم به دادم برسد.» تصمیم دولت اوباما مبنی بر استفاده از حملات هوایی فقط در موارد اضطراری شکست را تقریبا تضمین کرد.
بوش که طی نیمی از دوران ریاستجمهوری خود آزاد بود هرگونه لازم باشد در افغانستان مانور دهد، فرصتهای قابلتوجهی را از دست داد. اوباما در مواجهه با محدودیتهای شدیدتر، فقط با کارتی میتوانست بازی کند که در اختیارش قرار گرفته بود. دولت افغانستان در دوران وی شکل گرفته بود، خشونت به امر معمول تبدیل شده بود و روحیه مقاومت نزد مردم افغانستان بازگشته بود. خطاهای اوباما کمتر از امتناع عمدی از استفاده از فرصتهای دمِدست و بیشتر از نظارت و محاسبات غلط صورتگرفته تحت فشار، ناشی شد. با اینحال، این خطاها پیامدهای قابلتوجهی به همراه داشتند.
ترس
با توجه به هزینهی بالا و مزایای اندک جنگ در افغانستان، چرا ایالات متحده افغانستان را ترک نکرد؟ پاسخ این پرسش، ترکیب تروریسم و سیاست انتخاباتی ایالات متحده است. در جهان پسا یازدهم سپتامبر، رؤسای جمهوری امریکا مجبور شدهاند بین مصرف منابع در کشورهای بهلحاظ جئواستراتژیک کماهمیت و پذیرفتن برخی خطرهای ناشناخته یک حمله تروریستی انتخاب کنند. آنها نگران بودهاند که اگر تهدید تروریسم را دست کم بگیرند و بعد اتفاقی بیفتد، رایدهندگان و حزبشان هرگز آنها را نخواهد بخشید. این چنین پویایی در هیچ مسألهی دیگری جز مسألهی افغانستان تا اینحد آشکار نبوده است.
در سالهای اولیه پس از حملات یازدهم سپتامبر، فضای سیاسی ایالات متحده مملو از ترس از یک حملهی دیگر بود. طی سال ۲۰۰۲ چندین نظرسنجی موسسه «گالوپ» نشان داد که اکثریت امریکاییها معتقدند که احتمال یک حملهی دیگر به ایالات متحده بالا است. این یکی از دلایلی است که بوش پس از نظارت بر شکست اولیه القاعده و طالبان در افغانستان، هرگز تصمیم نگرفت اعلام پیروزی کند و سربازانش را به خانه برگرداند. او گفته است که گزینهی «حمله [به افغانستان]، نابودکردن طالبان، نابودکردن القاعده به بهترین وجه ممکن و سپس ترک [افغانستان]» هرگز جذاب نبوده است زیرا چنین تصمیمی «میتوانست خلایی ایجاد کند… که در آن رادیکالیسم میتوانست قویتر از گذشته شود.»
تهدید تروریستی از خاک افغانستان در نیمه نخست ریاستجمهوری اوباما کاهش یافت، اما او نیز نتوانست احتمالات را نادیده بگیرد. احتمال یک حملهی تروریستی دیگر به ایالات متحده، باعث شد گزینه خروج کامل نیروهای امریکایی از افغانستان از میز تصمیمگیری برداشته شود. طبق شواهد موجود، در جریان بحث و رایزنیها در مورد افزایش نیروهای امریکایی در افغانستان، هیچ یک از مقامات دولت اوباما طرفدار چنین اقدامی، یعنی خروج کامل نیروها از افغانستان، نبوده است. یکی از نگرانیها این بود که خروج کامل نیروها از افغانستان دولت اوباما را در معرض انتقاد شدید قرار میدهد و احتمالا برنامه و سیاست داخلی اوباما را که بر احیای اقتصاد ایالات متحده پس از بحران مالی سال ۲۰۰۸ و رکود اقتصادی ناشی از آن متمرکز بود، مختل میکند.
برای ایالات متحده به صفر رساندن رقم نیروهایش در افغانستان تنها پس از از مرگ بن لادن قابلتصور شد. چند روز پس از کشتهشدن بن لادن در ماه می ۲۰۱۱، نظرسنجی گالوپ نشان داد که ۵۹ درصد مردم امریکا معتقدند که مأموریت ایالات متحده در افغانستان به انجام رسیده است. اوباما در سخنرانی ماه جون ۲۰۱۱ خود در مورد کاهش نیروها گفت: «وقت آن است که روی ملتسازی در خانه تمرکز کنیم.» با اینوجود، نگرانیها در مورد توانایی دولت افغانستان در مهار تهدیدات تروریستی باقیمانده در این کشور، منجر به ردشدن پیشنهادهای مورد حمایت برخی از اعضای دولت اوباما مبنی بر خروج کامل و سریع از افغانستان شد. سپس در سال ۲۰۱۴، ظهور «دولت اسلامی عراق و شام» در عراق و سوریه و سلسله حملات تروریستی مرگبار این گروه در اروپا و ایالات متحده باعث شد نهتنها پیشنهاد خروج کامل بلکه برنامه خروج قسمی نیروهای امریکایی از افغانستان نیز بهلحاظ استراتژیک و سیاسی کمتر عملی بهنظر برسد. جامعه اطلاعاتی امریکا پس از افزایش ناامنی و خشونت در سال ۲۰۱۵ به این نتیجه رسید که اگر خروج نیروها آغاز شود، وضعیت امنیتی افغانستان امکان دارد در حدی وخیم شود که گروههای تروریستی بار دیگر بتوانند در افغانستان لانهی امن ایجاد کنند. اوباما در مواجهه با این یافتهها توصیههای جنرالان ارشد خود را مبنی بر نگه داشتن نیروهای امریکایی در افغانستان، ارائه پشتیبانی هوایی بیشتر به ارتش و پولیس این کشور و ادامه عملیات ضدتروریسم در خاک افغانستان، پذیرفت. گزینهی خروج در مواجهه با واقعیتها از روی میز برداشته شد.
ترمپ نیز تا کنون سرنوشت مشابهی در خصوص افغانستان داشته است. ترمپ به بیزاری از جنگ افغانستان معروف است. عجلهی ترمپ برای خروج باعث شد که مذاکرات بین طالبان و ایالات متحده در سال ۲۰۱۸ آغاز شود. تلاشها برای آغاز مذاکرات در سالهای ۲۰۱۰ و ۲۰۱۳ به جایی نرسیده بود، زیرا شرایط در آن سالها به اندازهی کافی مناسب نبود؛ کاخ سفید درگیر مسایلی غیر از جنگ افغانستان بود، تیمهای مذاکرهکننده تشکیل نشده بود و ملا عمر، رهبر طالبان -که بعدا در سال ۲۰۱۳ مرد- گوشهنشینی اختیار کرده بود. تا سال ۲۰۱۹ این موانع از راه برداشته شده بود و ترمپ نیز مصمم به ترک افغانستان شده بود. در نتیجه ایالات متحده بیش از هر زمان دیگری به پایاندادن به جنگ خود در افغانستان نزدیک شد.
خلیلزاد بار دیگر بهعنوان فرستاده ویژهی ترمپ رهبری تیم مذکرهکننده امریکا را برعهده گرفت و با ارائه جدول زمانی برای خروج کامل نیروهای امریکایی در ازای توافق طالبان به مذاکره با دولت افغانستان، کاهش خشونت -هنگامی که دو طرف برای اجرای آتشبس کامل تلاش میکنند- و خودداری طالبان از کمک به القاعده و سایر گروههای تروریستی، بهعنوان شرایط مذاکرات صلح، سریعا به پیشرفتهایی دست یافت. ایالات متحده و طالبان طی ۹ دور مذاکرات، بر سر پیشنویس توافقنامه صلح به پیشرفتهایی دست یافتند. با اینکه نمایندگان طالبان در مذاکرات و رهبران ارشد این گروه از برآوردهکردن تمام شرایط خلیلزاد خودداری کردند، اما ترمپ به توافقنامه اولیه بهعنوان یک فرصت واقعی برای خارجکردن ایالات متحده از افغانستان و همچنین داشتن فرصتی برای برقراری صلح در این کشور نگاه میکرد.
با اینحال اوضاع خوب پیش نرفت و توافقنامه اولیه از هم پاشید. هرچند ترمپ ایده برگزاری یک نشست نمایشی کلان را برای اعلام توافق با طالبان در ماه سپتامبر ۲۰۱۹ در «کمپ دیوید» در سر میپروراند، اما دیری نگذشت که بر سر یک دوراهی قرار گرفت؛ او در مبارزات انتخاباتی خود قول داده بود که «جنگهای بیپایان» ایالات متحده را پایان دهد، اما خروج ایالات متحده از افغانستان میتوانست منجر به بازگشت تروریستها به این کشور و در نتیجه به میانآمدن تهدید تروریستی علیه ایالات متحده شود. بازخیزش گروههای تروریستی و تهدیدات تروریستی از خاک افغانستان میتوانست به او بهلحاظ سیاسی آسیب وارد کند. ترمپ طی مصاحبهای با «فاکس نیوز» در ماه آگست سال گذشته اظهارات صریحی در خصوص خروج کامل از افغانستان نداشت. او گفت: «ما تعداد نیروهایمان را به هشتهزار و ۶۰۰ سرباز کاهش میدهیم و پس از آن تصمیم خواهیم گرفت.» ترمپ گفت که ایالات متحده حضور استخباراتی سنگین خود در افغانستان را حفظ خواهد کرد. از اینرو وقتی طالبان حملات خود را در آستانه اعلام احتمالی توافق صلح با ایالات متحده شدت بخشیدند و در نتیجه یک سرباز امریکایی در کابل کشته و بسیاری دیگر در نتیجهی موج جدید حملات طالبان زخمی شدند، ترمپ به این نتیجه رسید که توافقش با طالبان یک معاملهی بد است. بنابراین او مذاکرات را متوقف کرد و طالبان را غیرقابل اعتماد خواند. ترمپ همانند اوباما نمیخواهد کاری کند که بعدا در نتیجهی آن، متهم به بازکردن قفل تهدید تروریستی علیه ایالات متحده از خاک افغانستان شود. اینطوری یکی دیگر از فرصتها برای پایاندادن به این جنگ از چنگ ایالات متحده در رفت.
این فکر که ایالات متحده باید افغانستان را بیقیدوشرط ترک میکرد بر این فرض استوار است که رؤسای جمهور ایالات متحده آزادند هر وقت بخواهند میتوانند هر تصمیمی بگیرند. اما در واقع خروج از افغانستان به اندازهی پیروزی در این کشور دشوار است. اینکه یک رییسجمهور با قاطعیت قول خروج ایالات متحده از افغانستان در آیندهی نزدیک را بدهد یک چیز است و وقتی با توجه به ابهامات، پیامد سیاسی خروج و بازخیزش تروریستها لحظهی برداشتن چنین گام و اجرای چنین وعدهای برسد، چیز دیگری است.
در انتظار بد، آمادهی بدترین
ایالات متحده عمدتا بهدلیل نارضایتیهای رفعنشدنی، مداخله پاکستان و تعهد شدید افغانها به مقاومت در برابر اشغالگران در افغانستان شکست خورد. ایالات متحده عمدتا بهدلیل تهدیدات تروریستی رفعنشدنی از خاک افغانستان و تأثیرات آن بر سیاست انتخاباتی ایالات متحده در این کشور ماند. اکنون ایالات متحده نه برای غلبه بر شکست و نه برای خروج از افغانستان، از شانس کافی برخوردار نیست.
در این وضعیت، گرفتن نتیجهی بهتر مستلزم یک استراتژی خوب مدیریتشده است. ایالات متحده اکنون بهجای تمرکز بر گزینهی دلخواه خود بهعنوان برایند این استراتژی، باید نتایج متنوع را برای آن مدنظر داشته باشد. رؤسای جمهور و جنرالان ایالات متحده بارها شاهد ناکامی طرحهایشان شدند، زیرا آنچه انتظار داشتند اتفاق نیفتاد. بوش انتظار داشت طالبان بهطور کامل شکست بخورد، اما این گروه قویتر از گذشته به میدان جنگ بازگشت. مککریستال و پترئوس انتظار داشتند افزایش نیروها ورق را به نفع آنها برگرداند، اما فقط منجر به طولانیشدن جنگ و افزایش هزینه و تلفات نیروهای امریکایی شد. اوباما انتظار داشت افزایش نیروها تهدید تروریستی از خاک افغانستان را ریشهکن کند، اما برعکس تروریستها قدرتمندتر شدند. ترمپ میخواست از افغانستان خارج شود اما هزینهی سیاسی آن گزافتر از آنچه او فرض کرده بود ثابت شد. اگر رهبران ایالات متحده بهجای یک گزینه و یک نتیجه، روشهای مختلف و نتایج مختلف را مدنظر میگرفتند، امکان داشت ایالات متحده و افغانستان جنگی کمهزینهتر و خشونت کمتر را تجربه میکردند یا حتا به صلح دست مییافتند. این عدم دوراندیشی به افشاگری واشنگتنپُست در «اسناد افغانستان» مبنی بر اینکه رهبران ایالات متحده مردم امریکا را در مورد جنگ و پیشرفتها در افغانستان فریب دادهاند، بیربط نیست. پافشاری رهبران ایالات متحده بر گرفتن نتایج دلخواه باعث نادیدهگرفتهشدن شواهد ناخوشایند در تصمیمگیریهای ایالات متحده شد. رهبران ایالات متحده در بسیاری از موارد یا ناخواسته شواهد عینی را نادیده گرفتند یا واقعا معتقد بودند که اوضاع به خوبی پیش میرود. ولی در کل شواهد عدم موفقیت ایالات متحده در افغانستان بهنظر میرسد که عمدا نادیده گرفته شدهاند.
گذشتهی افغانستان ممکن نیست که آیندهی این کشور نیز باشد. دشواری جنگ افغانستان نمیتواند دلیل این باشد که این جنگ بهطور نامحدود ادامه خواهد یافت. ترمپ در نوامبر ۲۰۱۹ مذاکره با طالبان را از سر گرفت. اکنون فرصت این وجود دارد که خلیلزاد یک توافق سیاسی را با طالبان سامان دهد. اگر توافق صورت نگیرد، ترمپ ممکن است تصمیم بگیرد به هرحال خارج شود. ترمپ متعهد شده است که تعداد نیروها را به همان سطحی کاهش دهد که در اواخر دوره ریاستجمهوری اوباما شاهد بودیم. در مورد کاهش بیشتر از این بعدا تصمیم گرفته خواهد شد. رقابت قدرتهای بزرگ نگرانی روزافزون واشنگتن است. با کشتهشدن ابوبکر البغدادی، رهبر داعش در سال گذشته، سایهی یک یازده سپتامبر دیگر از سر ایالات متحده برداشته شده و وحشت ناشی از تروریسم ممکن است تأثیر خود بر سیاست امریکا را تا حدی از دست دهد. در عینحال، رویارویی پرحاشیهی ایالات متحده با ایران کارت غیرقابلپیشبینی است که میتواند ماهیت جنگ افغانستان را از جمله با به درازاکشاندن حضور ایالات متحده در این کشور، تغییر دهد.
اما هیچکدام از مسایلی که در بالا مورد بحث قرار گرفت نمیتواند ۱۸ سال گذشته را تغییر دهد. جنگ افغانستان همچنان طولانیترین جنگ ایالات متحده خواهد بود. امریکاییها میتوانند دستکم با مطالعه فرصتهایی که از دسترفتنشان مانع پیشرفت ایالات متحده شد، درس بگیرند. و سرانجام، این جنگ را نه بهعنوان یک حماقت اجتنابپذیر و نه بهعنوان یک فاجعه اجتنابناپذیر بلکه باید بهعنوان یک معضل حلنشده درک کرد.
اطلاعات روز