کیرکهگور و نقطهی پنالتی
۱۱ حوت ۱۳۹۸
خلاصه: چرا در لحظاتی مثل پنالتی زدن دلهره میگیریم؟
آندره کرناک با بررسی مفهوم دلهرهی کیرکگور تلاش کرده است نشان دهد چرا کارهایی مثل پنالتی زدن دلهرهآور است و آیا همیشه میتوانیم با توانمند و آگاهتر شدن جلوی این دلهره را بگیریم؟
آندره کرناک[۱]
تابستان سال ۲۰۰۰ برای هلندیها خیلی سخت گذشت. هواداران نارنجیها به سختی توانستند حذف شدن غیرمنتظرهی هلند در مسابقات جام ملتهای اروپا را تحمل کنند. باخت هلند به ایتالیا در نیمهنهایی یکی از آن اتفاقاتی بود که ویژگیهای خاص این ورزش را نشان میدهد. اما اینها جملههایی نیست که با آن بشود هواداران هلند را راضی کرد.
در آن نیمهنهایی شوم ماجرا غیر قابل باور بود. بیش از دو ساعت بازی که به افسانهی تراژیک غرق شدن کشتی شبیه بود. فرانک دیبوئر دو بار پنالتی از دست دارد و پاتریک کلایورت، یاپ استم و پاول بوسفلت شانسهای هلند برای رسیدن به پیروزی را یکی پس از دیگری به اعماق دریا فرستادند. آمار بازی نشان میدهد ناکامی هلند در این بازی خیلی دردناک بوده؛ آنها پنج پنالتی از شش پنالتیشان را از دست دادند که دو تایش قبل از پایان وقتهای اضافه بود. در آن روز تابستانی کسی از پارتیزانهای آتزوری انتظار نداشت که به این مسئله بیندیشند که چگونه پیروز میدان شدهاند؛ چرا که غالباً شیرینی پیروزی مانع از بررسی دقیق ماجرا میشود. اما برای بقیهی مردم بعد از دیدن این ماجرای عجیب باید سوالهای زیادی مطرح شده باشد؛ سادهترین سوال بدون شک این است که «ضربهی پنالتی چگونه میتواند به چنین منبعی برای تراژدی تبدیل شود؟»
چندی بعد دیوید وینر در کتاب نارنجی درخشان[۲] دو توضیح دربارهی این مسئله که چرا پنج پنالتی در آن بازی گل نشد مطرح کرد. یکی از توضیحات از آنِ یوهان کرویف بود (بزرگترین نمایندهی توتال فوتبال ریونس میشل در باشگاه آژاکس و یکی از اسطورههای این ورزش) توضیح دیگر را نیز گایوری ورگائو مطرح کرده بود که یکی از هواداران پرشور هلند بود. ایدهی کرویف بیش از دیگری مطرح شد. او اعتقاد داشت که ضربات پنالتی کاملاً تحت سیطرهی قوانین بیطرف شانساند. این ایده که خیلی از بازیکنان نیز قبولش دارند، برای هواداران خیلی تسکینبخش است؛ چرا که مسئولیت را از دوش بازیکنان برمیدارد. اگر ضربات پنالتی در دایرهی شانش قرار میگیرند و شانس نقش مهمی در نتیجه دارد، پس در آن روز لعنتی بخت با هلندیها یار نبوده. از سوی دیگر ورگائو تقصیر را مستقیماً به گردن بازیکنان و کادر مربیگری انداخت و اعتقاد داشت که آنها خودشان را برای موفقیت در ضربات پنالتی آماده نکرده بودند. ورگائو عمیقاً باور داشت که موفقیت در ضربات پنالتی با بهرهگیری از دانش میسر میشود؛ وقتی به پنالتی زدن را یک مهارت قابل یادگیری ببینیم میتوانیم شکست در آن را به حداقل برسانیم. ورگائو در یک نکته با کرایوف همعقیده بود: پنالتیها واقعاً جزو فوتبال نیستند.
نامشروعیت ضربات پنالتی
یکی از دلایلی که باعث میشود حس کنیم پنالتی زدن به فضای بازی نمیخورد این است که پنالتی شبیه دست نوشتهای است که متن روی آن پاک شده ودوباره رویش نوشتهاند. یک موقعیت تیمی با یک خطا پاک میشود و جای خود را به یک روایت ایستای دونفره میدهد، پنالتیزن مشوش در برابر دروازهبان منتظر و مضطرب. ضربهی پنالتی در بطن خود لحظهای است که از ذات بازی جدا میشویم؛ لحظهای که توسط بازوی داور که نقطهای سفید را در دوازده یاردی دروازه نشان میدهد به وجود میآید. ضربات پنالتیِ انتهای بازی احساس جدایی بزرگتری دارد؛ جایی که تصمیم برای پنالتی گرفتن دیگر بر عهدهی داور نیست و حکمی قطعی است. قوانین حکم میکنند که تنها راه برای شکستن نتیجهی تساوی یک سری دوئل بدون تفنگ است که در آنها جای ششلول را ضربات پنالتی گرفته است و تیمی که جان سالم به در ببرد برنده میشود. بدون توجه به جریان بازی، ضربهی پنالتی چه در حین بازی و چه پس از آن لحظهی ایستایی است که ما را از بازی تیمی جدا میکند.
دلیل دیگری که نشان میدهد ضربات پنالتی ربطی به بازی فوتبال ندارند این است که خیلی وقتها این ضربات هیچ حس مشروعیتی را برنمیانگیزند. به نظر میرسد ضربهی پنالتی به عنوان یک راه برای اجرای عدالت خیلی مشروع نیست. چرا که پنالتی بر پایهی یک قضاوت دربارهی آیندهای قرار دارد که ممکن بود اتفاق بیفتد، یعنی تخمین زدن آینده. مفهوم ضربهی پنالتی بر این اساس شکل میگیرد که روی یک بازیکن در محوطهی هجده قدم خطا شده که در موقعیت گل زدن بوده و به احتمال زیاد این موقعیت را به گل تبدیل میکرده. به طور خلاصه، ضربهی پنالتی نوعی برونیابی از آیندهای است که اجازه داده نشده به وقوع بپیوندد و هیچ معلوم نیست که این موقعیت گل حتماً گل میشده یا خیر. آیا میتوان مطمئن بود که بازیکنی که در محوطهی جریمه رویش خطا شده حتماً گل میزده؟ آیا بازیکنی که در مقابل دروازهبان با خطا متوقف شده حتماً در موقعیت گل زدن قرار داشته، حتی اگر شرایط قرارگیری بازیکن در محوطهی جریمه و مهارتهای او چیز دیگری را نشان دهد؟ مسئلهی عجیب دربارهی پنالتی این است که یک موقعیت فرضی گل زدن را به شرایطی تبدیل میکند که همه چیز برای گل زدن حاضر و آماده است. هیچ مدافعی در کار نیست تا جلوی مهاجم را بگیرد و همچنین در مرکز بودن نقطهی پنالتی نیز دست مهاجم را برای ضربه زدن در زاویههای مختلف باز گذاشته و برای گل زدن فقط به یک انتخاب ساده نیاز دارد. البته با این حال پنالتی زدن کار سختی است. (اگر مخالفاید از کلایورت، استم، بوسفلت و دیبوئر (دو بار) بپرسید). اگر این انتخاب است که پنالتی زدن را سخت کرده، واقعاً چه چیزی انتخاب کردن را اینقدر دشوار کرده است؟
کیرکگور، نفس و انتخاب
فیلسوف و متأله دانمارکی، سورن کیرکگور طبیعتاً نمیتوانسته از این سرشت آزاردهندهی پنالتی آگاهی داشته باشد. کیرکگور دستکم چند دهه پیش از مهاجرت جهانی فوتبال از سواحل انگلستان، در سال ۱۸۵۵ در کپنهاگ فوت کرد. اولین باشگاهی که در اسپانیا تأسیس شد رکرتیو هوئلوا در سال ۱۸۸۹ بود و باشگاههای دانمارکی پس از آن تشکیل شدند. اما با وجود اینکه کیرکگور تجربهای از فوتبال نداشته، دربارهی اینکه چرا پنالتی خیلی وقتها میتواند حرفهایترین فوتبالیستها را بیاعتبار کند حرفهای زیادی برای گفتن دارد. کتاب مفهوم دلواپسی کیرکگور میتواند این مسئله را روشن کند که چرا پنالتی میتواند باعث شکست عدهای شود. هر کاری با رابطهای که ما با آزادی داریم عملی میشود و عموماً با بررسی کردن لحظههایی که شخص تلاش میکند تا آزادیش را محقق کند قابل تشخیصاند. بدون توجه به رگههای متععد جبر که در متن دیده میشود، دو جنبهی مرتبط به هم وجود دارد که تا حدودی می تواند برای ما روشن کند که چرا نقطهی پنالتی میتواند یک تهدید باشد: اینکه انتخاب کردن نیازمند چیزی است که برای تصمیمگیری راهنماییاش کند و اینکه خود انتخاب پتانسیل پارادکسی شدن دارد.
وقتی تصمیم میگیریم کاری بکنیم چه رشتهی لامپ ایدههایمان را روشن میکند؟ چرا وقتی کسی انتخابی میکند دست به چنین انتخابی زده است؟ یک پاسخ ساده این است که انتخاب را وسیلهای برای دستیابی به حالت دلخواه امور ببینیم. در این صورت انتخاب با توجه به رسیدن یا نرسیدن به حاصل دلخواه درست یا غلط خواهد بود. یک پنالتیزن موفق مثل دیوید ویا اگر گل بزند درست انتخاب کرده و اگر گل نزد اشتباه. اما اگر به ارزشگذاری انتخاب تنها بر اساس موفقیت یا شکست اکتفا کنیم نمیتوانیم توضیح دهیم که چرا یک انتخاب خاص از میان گزینههای مختلف پیش رو انجام گرفته است. ارزیابی کردن انتخاب با یک ماتریس شکست و موفقیت در نشان دادن تمام زمینههایی که انتخاب میتواند صورت بگیرد کارایی لازم را ندارد.
یکی از دلایلی که نشان میدهد چرا انتخاب نمیتواند به سادگی با یک ماتریس موفقیت-شکست ارزیابی شود این است که تمام تصمیمگیریها اهمیت یکسانی ندارند. انتخابها، بسته به اینکه تا چه اندازه چیزهایی را نشان دهند که برای یک شخص بامعنی است، میتوانند ساده و پیش پا افتاده باشند یا مهم. یک ضربهی پنالتی وقتی تیمی سه گل از حریف جلوست خیلی کماهمیتتر از وقتی است که بازی مساوی است یا با گل شدن پنالتی مساوی میشود. شرایط محیطی نقش مهمی در مشخص کردن اهمیت یک انتخاب دارند. اما چگونه میتواند مشخص کرد که چه چیزی یک انتخاب را سطحی یا مهم میکند؟ برای کیرکگور یک پاسخ میتواند این باشد که چه بخشی و تا چه میزان از نفس در انتخاب دخیل بوده است. مفهوم کیرکگوری نفس در کتاب مفهوم دلواپسی اینگونه بیان میشود نفس یک ساختار سهگانه دارد، ترکیبی از بدن و ذهن که در بخش سوم، روح، متحد میشوند. برای پاسخ دادن به این پرسش که چه منبع معناداری برای انتخاب کردن وجود دارد باید مشخص کرد که چه بخشی و چه میزان از نفس در تصمیمگیری دخالت دارد.
همهی انتخابها در بازار ایدههای عقلانی خریده نمیشوند. رانهها و میلها، یعنی ملاحضاتی که از بدنمان نشئت میگیرند، نقش مهمی در زندگی روزمرهمان دارند. خیلی پیش نمیآید که انتخاب کنیم که چه میلی داشته باشیم، اما میلها انتخاب میکنند که چه کاری باید بکنیم. برای یک فرد گرسنه، میل به غذا قویتری از تمام میلهای دیگر مثل میل به دوستی یا عدالت است. یکی از ایرادهای مربوط به میل این است که در نظر گرفتن هر کدام از دخالتهای خارجی محیطی میتواند تأثیری فرعی برای رسیدن به آن میل داشته باشد. علاقهی شدید فرانچسکو توتی به پنالتی چیپی که پانکنکا در سال ۱۹۷۶ زده میتواند باعث شود او بخواهد همیشه از این روش برای پنالتی زدن استفاده کند، اما اگر توتی همیشه این کار را بکند هر دروازهبانی که از این میل آگاهی داشته باشد به راحتی پنالتی او را خواهد گرفت. یکی از مشکلاتی که میلها و رانهها را احاطه کرده این است که آنها میتوانند، و بر اساس تعریف باید، در حیطهی امکانات محدود باشند و رسیدن به آنها نیاز به تأمین کردن لوازم خاصی دارد.
از سوی دیگر، درگیر کردن خرد در تصمیمگیری نیاز به آگاهی از ایدههای کلی دارد. انتخاب عمل کردن طبق یک اصل کلی، مثل عمل کردن با رعایت یک قانون اخلاقی، نشان میدهد که جهان فقط برای بهرهبرداری یک فرد خاص نیست، بلکه متعلق به اجتماعی از انسانهاست. از این رو کارهایی که یک فرد میتواند انجام دهد محدود میشوند. یکی از نتایج عمل کردن بر اساس اصول میتواند مانع از بروز احساسات فردی شود. اگر هر کسی مجبور باشد به شیوهی یکسانی عمل کند مفهوم فردیت کمکم از بین میرود. اما به نظر میرسد مسئلهی بروز شخصی خیلی دغدغهی پنالتیزن نباشد چرا که انتخابها برای بروز شخصی بسیار محدودند؛ تنها چند راه محدود برای گل کردن یک پنالتی وجود دارد. با این حال مشکل همچنان پابرجاست: پنالتیزن باید کدامیک از راهها را عملی کند؟ پنالتیزن برای پاسخ به این سوال مسائل عینی را در نظر میگرد، مسائلی مثل اینکه دروازهبان به کدام طرف خواهد پرید یا ضربه زدن به کدام طرف برایش راحتتر است در تصمیمگیری او برای ضربهزدن نقش خواهند داشت. همهی تحلیلهای عقلانی روی این مسئله تمرکز میکنند که بهترین راه برای رسیدن به نتیجهی مطلوب چیست و کاری به ابراز احساسات ندارند.
تصمیمهای سخت در زندگی، مثل انتخاب شغل، همیشه قبل از گرفته شدن سختتر به نظر میرسند چرا که احتمالات مختلف این تصمیمها، که ثابت میکنند تصمیم موفق بوده یا خیر، هنوز مشخص نیستند.
جمعبندی و ارائهی یک تعریف جامع از مفهوم روح نزد کیرکگور کار دشواری است. روح در نظر کیرکگور هم «بیواسطه و در زمان حال» است و هم «رویایی» و قدرتی است که هم دوستانه و هم خصمانه است. سرشت بیواسطگی و رویایی بودن روح ناشی از توانایی او برای تسلط بر دو زمان است، میتواند از اکنون جدا شود و آینده را تخیل کند. سرشت خصمانه و دوستانهاش نیز موجب میشود روح حس شخصی فرد را مختل کند که پیششرط تصمیمگیریای است که ممکن است تأثیراتی در آینده داشته باشد. تصمیمهای سخت در زندگی، مثل انتخاب شغل، همیشه قبل از گرفته شدن سختتر به نظر میرسند چرا که احتمالات مختلف این تصمیمها، که ثابت میکنند تصمیم موفق بوده یا خیر، هنوز مشخص نیستند. اتحاد بدن و ذهن در روح که کیرکگور از آن حرف میزند به این معناست که یک شخص تنها در صورتی میتواند فردیت خود را حفظ کند که بدن و ذهنش در تصمیمی که آیندهی روح را شکل میدهد به طور منظم و هماهنگ عمل کنند.
آزادی و انتخاب، گسترش دلواپسی
آیا ایراد هلندیها برای نرسیدن به فینال یک مجموعه انتخابهای اشتباه بود؟ آیا برخی بازیکنان در انتخابهایشان شک داشتند و برای همین به ثمر رساندن پنالتی برایشان سخت شده بود؟ یک قسمت از مسائل مربوط به انتخاب کردن این است که فرد چه میزان از نفسش را برای یک کار درگیر کرده است. اما مشکل بزرگتر مشخص کردن این است که شخص چگونه میتواند از پس ناشناختههایی که به انتخاب کردن وصل شدهاند برآید. هر کسی میتواند با نوعی توجیه کردن پاسخ «چه»ی انتخاب -«چه کار خواهم کرد»- را بدهد.
هنگامی که تیری آنری و روبرت پیرس هر دو در آرسنال بودند سعی کردند یک پنالتی را مشابه پنالتی مشهور یوهان کرایوف و یسپر اولسن به شکل پاس بزنند که البته موفق نشدند. [یوهان کرایف در یکی از بازیهای آژاکس در سال ۱۹۸۲ پنالتی را به شکل پاس به اولسن داد و بعد از یک و دو توپ را وارد دروازه کرد. اما توپ پیرس به آنری نرسید] آنری و پیرس در پاسخ به «چه»ی انتخاب میتوانند بگویند سعی داشتهاند آن پنالتی را تقلید کنند. اما این جواب برای پاسخ دادن به «چرا»ی انتخاب -«چرا این کار را میکنم؟»- هنوز کافی نیست. برای کیرکگور یک بخش از سختی تلاش برای توضیح دادن «چرا»ی هر کاری با این ایدهی او قابل بیان است که مفهوم فرد را نامتعین میداند. همواره به نظر میرسد بخشی از نفس خارج از دسترسی فرد قرار میگیرد. انسان به جز در هنگامی که به زور مجبور به کاری باشد یا بیمار باشد میتواند ادعای مالکیت بدنش و تحت کنترل بودن افکارش را داشته باشد، اما روح انسان، نیرویی که ما را به جلو هل میدهد تا شخصیت خود را خرج آینده کنیم، چیزی است که نمیتوان ادعا کرد کاملاً برای ماست. کیرکگور بر این باور بود که فرد تنها ترکیبی از بدن و ذهن نیست، بلکه ترکیب امر زمانمند و جاودانه نیز هست. چنین رویکردی به نفس نشان میدهد که این جنبهی گریزان روحانی و جادوانی است که قابلیت انجام دادن کارهایی را که به آینده مربوط میشود امکانپذیر میسازد.
پارادوکس اینجاست که خود آزادی از چیزهایی تشکیل شده که به غلبه بر انتخاب بستگی دارد. برای کیرکگور آزادی امکان توانا بودن است. امکان توانا بودن دو رو دارد، یکی اینکه شخص آزاد باشد که دربارهی امکانات مختلف فکر کند و دیگری اینکه امکان انجام کاری که انتخاب کرده را نیز داشته باشد. توانا بودن هم نیازمند آزادی فکر و هم امکان عملی کردن آن فکر است. پارادوکس آزادی این است که از آن جایی که به آینده بستگی دارد، انتخابِ آزادانه رفتار کردن، به نوعی انتخاب چیزی نامعلوم است. پنالتی چیپ آنتونین پاننکا در فینال مسابقات قهرمانی ملتهای اروپای ۱۹۷۶ در برابر آلمان غربی یک ابراز عمل آزادانه بود. پنالتی چیپ به مرکز دروازه پیش از آن در هیچ مسابقهای زده نشده بود و هیچ سابقهی تاریخی برای مشخص کردن احتمال موفقیت آن وجود نداشت. پاننکا تصمیم خود را بر این اساس گرفت که دروازهبان به احتمال زیاد به یک طرف شیرجه خواهد زد، ولی به هیچ وجه مطمئن نبود. ابهامی که در چنین کارهای آزادانهای مثل چیپ پاننکا برابر آلمان غربی وجود دارد سختشان میکند؛ چون هیچوقت نمیتوان با قطعیت نتیجه را معین کرد و این سبب میشود که این انتخابهای آزادانه به نوعی ابهامآمیز شوند.
عمدتاً دلواپسی به دلیل این پارامترهای ناشناخته – اینکه انسان تنها یک شخص متعین نیست و اینکه انتخاب عمل آزادانه به نوعی انتخاب چیزی ناشناخته است – که در مفهوم آزادی لانه کردهاند به وجود میآید. کیرکگور دلواپسی را شبیه سرگیجهای میدانست که از نگاه کردن به مغاک و ژرفای آینده حاصل میشود و به همین دلیل دلواپسی را سرگیجهی آینده میدانست. دلواپسیِ آزادی، نتیجهی ترس از انتخاب کردن بدون توانایی پذیرفتن عدم قطعیت موفقیت آن تصمیم است. از آنجایی که توانایی انتخاب آزادانه هیچ تضمینی برای به ثمر رسیدن آن انتخاب ندارد دلواپسی به سادگی گسترش مییابد. به دلیل سنگینی بار انتخابها و نتایج غیرقطعیشان شاید آسانتر باشد انتخاب کنیم که اصلاً انتخاب نکنیم، یا تصمیمهای کمتری با نتایج قطعیتری بگیریم. البته این کار طفره رفتن از آزادی فردی است. کسی ممکن است بگوید راحتترین راه برای پنالتی زدن، نزدنش است، برای همین است که مربیها و بازیکنان تصمیم میگیرند چه کسی پنالتی بزند و داور پنج نفر را به طور اتفاقی انتخاب نمیکند. تواناییِ انتخاب نکردن بخشی از هر عمل انتخاب کردن است، اما اگر این کار را بکنیم گزینههای کمتری پیش رو داریم و بخش کمتری از نفسمان را در شکلگیری آینده خرج کردهایم.
هلندی دو آتشه
آیا دلواپسی ناشی از ناتوانی مواجهه با عدم قطعیت رسیدن به نتیجهی مطلوب بود که هلند را از رسیدن به فینال محروم کرد؟ مسلماً شرایط برای ایجاد دلواپسی در ضربات پنالتی کاملاً آماده بود. هلند برای رسیدن به فینال به پیروزی نیاز داشت و برای همین جای زیادی برای اشتباه کردن نبود. وقتی اولین پنالتی در نیمهی اول هدر رفت فشار برای انتخاب درست در پنالتیها بعد از این ناکامی بیشتر شد و با خراب شدن چند پنالتی پشت سر هم دلواپسی به اوج خودش رسید. هرگونه احساس شک یا بیاعتقادی در تصمیمگیری باعث می شود نتوانیم برای موفقیت تمام تلاشمان را بکنیم. گیوری ورگائو بعد از بازی به پنالتی از دست رفتهی نیمهی اول دیبوئر نمرهی پنج از ده داد. اما پنالتی خراب شدهی دومش صفر گرفت، چون دورخیز کمش نیروی قابل اعتنایی برای ضربه زدن ایجاد نمیکرد و زبان بدن و جهت دویدنش کاملاً جهت توپ را نشان میداد و همه چیز بر وفق مراد تولدو، دروازهبان ایتالیا بود. دو پنالتی از دست رفتهی دیبوئر ثابت میکند که دلواپسی نقش مهمی در ناکامی هلند در آن مسابقه داشت، چرا که پایین آمدن سطح توانایی دیبوئر نشان میدهد این بازیکن سخت کوشش میکرده تا بر عدم قطعیت تلاشهایش برای انتخاب درست غلبه کند.
یک پنالتیِ از دست رفته میتواند با یک گل در جریان بازی یا به دست آوردن شانس موفقیت در بازی، فصل یا تورنومنت بعدی جبران شود، اما یک تصمیم بد در زندگی انسان ممکن است به این سادگیها جبران نشود.
یکی از دستورالعملهای ورگائو برای موفقیت در ضربات پنالتی این است که هر بازیکن باید دو یه سه روش مختلف پنالتی زدن بلد باشد تا با انتخاب آنها راه را برای زدن گلهای بیشتر هموار کند. داشتن گزینههای مختلف، دستکم روی کاغذ، باعث ایجاد احساس امنیت و کمی اعتماد به نفس بیشتر میشود. اما داشتن گزینههای مختلف ممکن است در ظاهر آرامش را به ارمغان بیاورد، اما هر چقدر که راههای مختلف بلد باشید باز هم معلوم نیست حتماً موفق شوید. فروکاهی ضربات پنالتی به یک مهارت آموزشپذیر ممکن است پنالتیزدن را آسانتر کند، اما انتخاب یک ضربهی پنالتی را به کاری بیبرو برگرد تبدیل نمیکند. اگر فشار روی بازیکنان در یک بازی بزرگ مثل فینال یا نیمهنهایی را هم در نظر بگیرید میبینید که اضطراب و دلواپسی بازیکنان چقدر زیاد میشود. «بازیکن چگونه میتواند بفهمد دروازهبان به کدام سمت شیرجه میزند؟» این سوالی است که با هر میزان آمادهسازی هم نمیتوان به آن پاسخ داد.
ممکن است کسی بگوید وظیفهی سادهی یک پنالتیزن است که یک گل تر و تمیز بزند و کاری به مفهوم فلسفی انتخاب و ابهام ذاتیاش نداشته باشد، اما خود انتخاب کردن و اعتماد داشتن به انتخاب علیرغم مبهم بودنش هیچگاه قابل جداسازی از ضربهی پنالتی نیست. اگر بتوان ثابت کرد دلواپسی عدم قطعیت در انتخاب سادهای مثل پنالتی زدن با گزینههای محدود اینقدر زیاد است که اجرای قاطعانهی گزینهی انتخاب شده را سخت میکند، پس وقتی از چنین محیط ساختارمندی خارج شویم عمق و احتمال دلواپسی خیلی بیشتر میشود.
انتخابهای وجودی، مثل آنهایی که به شغل آدم مربوط میشوند، دلواپسی بیشتری به همراه دارند، چون راههای ممکن خیلی بیشترند و انتخابها گستردهتر و سختتر میشوند. به هر حال یک پنالتیِ از دست رفته میتواند با یک گل در جریان بازی یا به دست آوردن شانس موفقیت در بازی، فصل یا تورنومنت بعدی جبران شود، اما یک تصمیم بد در زندگی انسان ممکن است به این سادگیها جبران نشود.
[۱] Andre Krnac
[۲] Brilliant Orange (Bloomsbury, 2000)