پربیننده ها

مارا در فیس بوک دنبال کنید

اشراف فوتبال

فوتبال به مثابه‌ی زندگی ـ پا به‌توپ شدن یعنی نفس‌کشیدن

۰۴ جدی ۱۳۹۸

پاول هونینگن-هاون[۱]
فیلسوف آلمانی معاصر و استاد فلسفه‌ی علم دانشگاه لایبنیتس هانوفر


خلاصه: در زندگی روزمره رخ‌دادهایی پدیدار می‌شوند که احساسات ما را برمی‌انگیزند. با این‌حال لحظه‌ای وجود دارد که در ذهن‌مان از این پدیده‌ها «آشنایی‌زدایی» می‌کنیم؛ بدیهی بودن‌شان یک آن زیر سوال می‌رود. پاول هونینگن-هاون استاد فلسفه‌ی علم دانشگاه لابنیتس هانوفر در این مقاله از چنین تجربه‌ای صحبت می‌کند و می‌کوشد آن را از خلال فلسفیدن واکاوی کند. وی از «جذابیت همگانی فوتبال» پرسش می‌کند و در تلاش است که نشان دهد این مسئله آنقدرها هم بدیهی نیست.

شاید با خواندن این پرسش، سرتان را بخارانید و بگویید: «چی؟ چرا فوتبال این‌قدر جذاب است؟ واضح و مبرهن نیست؟»

بله،‌ مسلماً همین‌طور است، یا این‌گونه به نظر می‌رسد، یا اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، تا سال ۲۰۰۲ برای من این‌گونه به نظر می‌رسید.

– ۲۰۰۲؟

– بله، ۲۰۰۲

جام جهانی کره‌ی جنوبی و ژاپن را به خاطر می‌آورید؟ پسر من آن روزها ۱۰ سالش بود و به‌شدت درگیر فوتبال بود. برای همین، مسابقه‌های زیادی را با او تماشا کردم، خیلی بیشتر از آن مقداری که اگر مجبورم نمی‌کرد می‌دیدم. در یک بعدازظهر ملال‌انگیز که با بی‌میلی مشغول تماشای یک بازی بودم، فکر عجیبی به ذهنم خطور کرد: چه چیز خاصی در ردشدن یک توپ از خطی بین دو تیرک وجود دارد؟ چرا خیلی از مردم، مانند من، گاهی اوقات با درجه‌ی غیرقابل باوری از تنش احساسی آن را تماشا می‌کنند؟ مطمئناً ردشدن توپ از خط به معنای گل‌زدن است، اما چرا باید برای ردشدن توپ از یک خط قراردادی خوشحال یا ناراحت شد؟ این اتفاق جهان را به هم می‌ریزد؟ نه، گل‌زدن اهمیت بیشتری از افتادن یک برگ از درخت ندارد؛ از آن دست اتفاق‌هایی نیست که ما برایشان شادمانی یا عزاداری می‌کنیم، مثل پیداکردن یک شغل رویایی، عاشق‌شدن، یک تصادف بد، ازدست‌دادن کسی که دوستش داریم، یا شروع و پایان یک جنگ که در آن پیروز شده‌ایم یا شکست خورده‌ایم. ضروری‌بودن احساسات قوی در چنین شرایطی خیلی عجیب و مرموز نیست، اما در مورد گل‌زدن چنین است. این نمی‌تواند تنها ردشدن یک توپ از خط باشد: باید چیز بیشتری باشد. اما دقیقاً چه چیزی؟

از آن‌جایی که سال‌ها یک فیلسوف حرفه‌ای بوده‌ام، بلافاصله دریافتم که این یکی از لحظات نادر تجربه‌ی ناب فلسفی است. قضیه این‌گونه است: شما با یک پدیده آشنایید. آن را می‌شناسید، بارها تجربه‌اش کرده‌اید، تجربه‌تان را با دیگران به اشتراک گذاشته‌اید و هیچ‌چیز خاصی در این رابطه وجود نداشته است. ناگهان، بدیهی‌بودن پدیده ترک می‌خورد و به یک‌باره، این پدیده یا دست‌کم برخی از نمودهایش عجیب و رازآلود می‌شود. این تجربه‌ی فلسفی است؛ چیزی که تاکنون بدیهی بود، به طرز کاملاً غیرمنتظره‌ای کیفیت خود را از دست می‌دهد و به معما تبدیل می‌شود. اگر می‌خواهید بفهمید که چه خبر است، قدم اول گشتن و جست‌وجوکردن در این مسئله‌ی بغرنج است: این دقیقاً چیست که قبلاً رازآلود نبود، اما حالا هست؟ ریشه‌ی این راز چیست؟ و چرا تاکنون رازآلود نبود؟ شما سعی می‌کنید تا جایی که می‌توانید، قبل از حل‌ این معما، ویژگی‌هایش را بشناسید. این مسئله خیلی مهم است، چراکه در غیر این صورت، تصور درستی از اندازه و سرشت مسئله نخواهید داشت و پاسخ‌هایتان سطحی و سرسری خواهد بود. در قدم دوم، روی پاسخ‌ها کار می‌کنید تا معما را حل کنید: این کار تلاش برای فهمیدن چیزی است که پیش از این، نیازی به آن نبود، قبل از اینکه بدیهی‌بودنش ترک بخورد. اما ابتدا قدم اول:

جامعیت و فراگیری فوتبال

بهتر است به ویژگی‌های معمایی جذابیت فوتبال دقیق‌تر نگاه کنیم:

قبل از همه، تماشاگران. در حدود ۱۵۰ سال،‌ فوتبال از یک ورزش خاص در کالج‌های بریتانیا به یک پدیده‌ی واقعاً جهانی تبدیل شده است. آسیا طی چند دهه‌ی پیش، به عضویت جامعه‌ی جهانی فوتبال درآمد،‌ و فوتبال حتی در ایالات متحده، با وجود تنوع بالای ورزش‌های محلی محبوب، روز به روز پرطرفدارتر می‌شود. تنها یک قاره است که فوتبال در آن مهم نیست: قطب جنوب، اما خیلی چیزهای مهم دیگر نیز در آنجا بی‌اهمیت‌اند. این تفاوت‌های جغرافیایی به تفاوت‌های فرهنگی متصل هستند، اما تا جایی که به فوتبال مربوط است، این تفاوت‌های فرهنگی روز به روز کم‌اهمیت‌تر می‌شوند.

شما با یک پدیده آشنایید. آن را می‌شناسید. ناگهان، بدیهی‌بودن پدیده ترک می‌خورد و به یک‌باره، این پدیده یا دست‌کم برخی از نمودهایش عجیب و رازآلود می‌شود. این تجربه‌ی فلسفی است؛ چیزی که تاکنون بدیهی بود، به طرز کاملاً غیرمنتظره‌ای کیفیت خود را از دست می‌دهد و به معما تبدیل می‌شود.

جامعیت فوتبال تنها در جنبه‌های جغرافیایی و فرهنگی جالب توجه نیست؛ هر جامعه‌ای به‌نوعی بر اساس درآمد، تحصیلات، وضعیت اجتماعی، قدرت و چیزهایی مثل این طبقه‌بندی شده است. این ساختار طبقه‌بندی (یا دقیق‌تر: این مجموعه‌ی سرریزکننده‌ی طبقه‌بندی) در بسیاری از شئون زندگی اهمیت زیادی دارد، مثل کسانی که به اپرا می‌روند، افرادی که تعطیلات را در قایق‌های شخصیشان می‌گذراند، آنهایی که خودروهای لوکس سوار می‌شوند، کسانی که از داشتن اسب‌های مسابقه‌ای لذت می‌برند، افرادی که از نوشیدن زیاد در کافه‌های پردود لذت می‌برند، آنهایی که از اِعمال قدرت کردن لذت می‌برند و چیزهایی از این دست. شما غالباً افرادی را با سطح شغلی یکسان در این گروه‌ها پیدا می‌کنید، اما هنگامی که به فوتبال می‌رسیم، این تفاوت‌ها و سلسله‌مراتب‌های اجتماعی از بین می‌رود: در میان فوتبال‌دوستان همه‌جور انسانی دیده می‌شود: شاعر خوش‌ذوق و احساسی، کارگرهای سخت‌کوش، استادهای تحصیل‌کرده‌ی فلسفه یا پزشکی، کارمندانی که به‌ندرت روزنامه می‌خوانند‌ چه برسد به کتاب، آدم‌های مذهبی که زندگی‌شان را وقف خدا کرده‌اند، ملحدان در اشکال مختلف، تاجران و مدیران ثروتمند و پرقدرت، فقیران بیکاری که تنها لذت زندگی‌شان تماشای فوتبال است، پادشاهان باشکوه، ملکه‌ها یا ستارگان سینما و …

تفاوت دیگری که بین انسان‌ها وجود دارد و تقریباً در همه‌‌ی چیزهای دیگر بسیار مهم است، نقشی در فوتبال ندارد: سن (اگر دست‌کم ۴ سال یا بالاتر داشته باشید). بچه‌ها، آدم‌های سالخورده و بقیه که بین اینها قرار می‌گیرند، با دیدن فوتبال هیجان‌زده می‌شوند.

درحالی‌که این تفاوت‌های جغرافیایی، فرهنگی، اجتماعی و سنی تأثیر زیادی روی جذابیت فوتبال ندارند، حتی مهم‌ترین و بحث‌برانگیزترین تفاوت بین انسان‌ها نیز تأثیرش را روی جذابیت فوتبال از دست می‌دهد: جنسیت. البته به‌طور سنتی، فوتبال ورزش مردان بوده است؛ «سنتی» با اشاره به جوامعی است که از غرب امروز خیلی مردسالاترند. هرچه اهمیت تفاوت‌های جنسیتی در جامعه‌ای کمتر شود، علاقه‌ی زنان به فوتبال نیز در آن جامعه بیشتر می شود. اکنون چیزی حدود ۱۰ تا ۱۲ درصد تماشاگران فوتبال زنان هستند، اما این آمار رو به افزایش است. با وجود اینکه بسیاری از تفاوت‌های رفتاری زن و مرد تغییری نکرده‌اند، به لطف فوتبال، دو جنس دارند به یکدیگر نزدیک می‌شوند.

بنابراین، تمام این تفاوت‌های مهم انسانی – جغرافیا، فرهنگ، وضعیت اجتماعی، سن و جنسیت – هنگامی که درباره‌ی جذابیت فوتبال صحبت می‌کنیم، رنگ می‌بازند. چیزهای دیگری نیز وجود دارند که برای همه‌ی مردم جذابیت دارند،‌ مثل غذا، نوشیدنی، سرپناه، نیازهای جنسی، سلامتی و غیره. اما این نکته تعجب ندارد، چراکه برای جامع‌بودن این علاقه‌ها، پایه‌های زیست‌شناختی وجود دارد. فوتبال اما، یک محصول فرهنگی خاص است که در یک ناحیه‌ی خاص و کوچک از یک جامعه‌ی خاص در یک موقعیت جغرافیایی خاص در یک دوره‌ی تاریخی خاص شکل گرفته و بعد از ۱۵۰ سال جهانی شده است. این قضیه عجیب نیست؟

احساسات شدید فوتبالی

دومین ویژگی عجیب جذابیت فوتبال شدت احساسات و واکنش‌هایی است که مخصوصاً مردان در حین تماشای فوتبال در مکان‌های عمومی ابراز می‌کنند. این قضیه شامل احساس‌های مثبت و منفی می‌شود، مثلاً فریادهای شادی و اشک‌های ناامیدی و غم. برای اینکه عجیب‌بودن این اتفاق را بهتر متوجه شوید، آن را با موقعیت‌های دیگری که منجر به بروز احساسات می‌شود، مقایسه می‌کنیم. مثلاً یک مدیرعامل را تصور کنید که یک کت و شلوار رسمی پوشیده و در جلسه‌ی سهام‌داران حاضر شده است. در این جلسه، اعلام می‌شود که آنها ۵ میلیون دلار سود یا به همین میزان، ضرر کرده‌اند. این مسئله برای او و حاضران دیگر بسیار مهم است و تأثیر احساسی زیادی روی آنها می‌گذارد، اما این احساسات در واقع، بسیار ضعیف ابراز می‌شوند؛ مسلماً آقای مدیر (بله آقا، چون مدیرعامل‌ها اکثراً مرد هستند) دستانش را در هوا نمی‌چرخاند و چند بار فریاد نمی‌زند: «آره، آره» و درحالی‌که بالا و پایین می‌پرد، قائم‌مقامش را در آغوش نمی‌گیرد. یا در حالت منفی، او محکم روی میز نمی‌کوبد و درحالی‌که مشت‌هایش را گره کرده است، با داد و فریاد جلسه را ترک نمی‌کند. اما این دقیقاً همان کارهایی است که یک مدیر باشگاه در حین یک بازی مهم (یا حتی غیر مهم) انجام می‌دهد. هرچند که او کاملاً مثل یک مدیرعامل لباس پوشیده است و برخی از آنها کاملاً شبیه یک مدیرعامل بزرگ نیز هستند (هرچند که در فوتبال سطح اول جهان، آنها قدر مدیر عامل‌ها هم حقوق می‌گیرند!)، او رفتار کاملاً متفاوتی از خود نشان می‌دهد. هواداران نیز کارهای مشابهی انجام می‌دهند که مسلماً شادی‌ها و غم‌هایشان را در پایان یک مسابقه‌ی مهم دیده‌اید. آیا دیدن لغزش اشک‌ روی گونه‌ی یک مرد ۵۰ ساله در چنین مواقعی عادی نیست؟ پس می‌توان گفت که وجود احساسات بسیار قوی و جایزبودن اظهار آنها در جمع نیز یکی از ویژگی‌های جالب و معماگونه‌ی فوتبال است.

یک مدیرعامل را تصور کنید که یک کت و شلوار رسمی پوشیده و در جلسه‌ی سهام‌داران حاضر شده است. در این جلسه، اعلام می‌شود که آنها ۵ میلیون دلار سود یا به همین میزان، ضرر کرده‌اند. این مسئله برای او و حاضران دیگر بسیار مهم است و تأثیر احساسی زیادی روی آنها می‌گذارد، اما این احساسات در واقع، بسیار ضعیف ابراز می‌شوند؛ مسلماً آقای مدیر (بله آقا، چون مدیرعامل‌ها اکثراً مرد هستند) دستانش را در هوا نمی‌چرخاند و چند بار فریاد نمی‌زند: «آره، آره» و درحالی‌که بالا و پایین می‌پرد، قائم‌مقامش را در آغوش نمی‌گیرد. یا در حالت منفی، او محکم روی میز نمی‌کوبد و درحالی‌که مشت‌هایش را گره کرده است، با داد و فریاد جلسه را ترک نمی‌کند. اما این دقیقاً همان کارهایی است که یک مدیر باشگاه در حین یک بازی مهم (یا حتی غیر مهم) انجام می‌دهد.

سومین مسئله که وجود این احساسات پرشور و جذابیت فوتبال را حتی رازآلوده‌تر می‌کند، درنظرگرفتن پیش پا افتاده بودنِ موضوع اصلی این احساسات است. همه‌ی این سروصداها برای ردشدن کامل یک توپ ۴۳۰  گرمی با محیط ۶۹ سانتی‌متری از یک قطعه زمین قراردادی به اسم دروازه در یک زمین چمن است. این اتفاق را با واقعه‌هایی مثل پایان جنگ جهانی دوم، فرود انسان روی ماه و افتادن دیوار برلین مقایسه کنید؛ مردم به‌شدت از این وقایع به هیجان آمده بودند، اما به‌خاطر یک علت مهم؛ مثلاً در رابطه با پایان جنگ، زندگی مردم و امنیت آنها در گرو چنین اتفاقی بود و بنابراین، ابراز احساسات آنها جای شگفتی ندارد. همچنین، این اتفاق‌ها بسیار نادر و کم‌نظیرند، اما ردشدن توپ از یک سطح قراردادی ۸ در ۲۴ فوتی؟ این اتفاق هیچ ارزش ذاتی‌ای ندارند و در هر آخر هفته گل‌های زیادی به ثمر می‌رسند.

اینجا یک نظر مخالف مطرح می‌شود: فرایندهای دیگری نیز وجود دارند که ارزش ذاتی ندارند، اما آنها را خیلی جدی می‌گیریم، مثل جابه‌جاکردن چند ورق کاغذ که چیزی روی آنها چاپ شده است (به نام اسکناس) یا امضاکردن زیر یک نوشته (به نام قرارداد). در اینجا نیز کنش و مواد آن کاملاً عادی‌اند. اما، این کنش‌ها نشان از چیز دیگری دارند، چیزهایی مثل جابه‌جاکردن املاک و دارایی‌ها یا ملزم‌شدن به یک قرارداد. در مقابل، گل‌زدن در فوتبال نشان از چیز دیگری ندارد، فقط یک گل است، و تنها در نتیجه‌ی نهایی بازی مؤثر است. نتایج بازی نیز در مقیاس وسیع‌تر، در چیزی از همان جنس مؤثر است، مثلاً موقعیت تیم در جدول لیگ. و پیامدهای قرارگرفتن در جایی خاص در جدول لیگ چیست؟ این جدول معین می‌کند که در فصل بعد، شما در همین لیگ بازی می‌کنید یا در دسته‌ی پایین‌تر.

بنابراین، برخلاف جابه‌جایی پول در امضاکردن یک قرارداد، نتایج فوتبال پیامدهایی از جنس فعالیت‌های فوتبالی دارند و بنابراین نمی‌توانند توضیح‌ دهند که فوتبال به‌طورکلی، درباره‌ی چیست. اگر قبول‌کردن این مسئله برایتان سخت است، این قیاس را دنبال کنید: فرض کنید یک نفر به شما می‌گوید که باید دستتان را ۳ بار برای ۵ ثانیه بلند کنید. شما می‌پرسید که چرا باید این کار را انجام دهید. او در پاسخ می‌گوید که اگر این کار را بکنید، اجازه خواهید داشت که یک بار دیگر دستتان را ۳ بار برای ۵ ثانیه بلند کنید. خب، این دلیل مشوق خوبی برای شما نیست و نخواهید فهمید که فایده‌ی کل این ماجرا چیست. ماجرای فوتبال نیز همین‌طور است؛ موفقیت یا شکست در فوتبال دقیقاً پیامدهایی در همان زمینه دارد، بنابراین برای فهمیدن معنای موفقیت یا شکست، باید خود این اتفاق‌ها را درک کنیم نه پیامدهای آنها را. (من از پیامدهای مالی برای باشگاه‌ها و تیم‌ها مطلع‌ام، اما همان‌طور که در ادامه نشان خواهم داد، این‌ها نیز در درجه‌ی دوم اهمیت قرار دارند).

چهارمین نکته این است که به‌ثمررسیدن گل، خودش، نه‌تنها یک کار غیر عادی نیست، بلکه مهم‌تر از آن، علت‌هایی که باعث به وقوع پیوستن چنین حادثه‌ای می‌شوند، بسیار مصنوعی‌اند. از لحاظ زیست‌شناختی، انسان به‌سبب قابلیت‌هایی چون استفاده از مغز و دستانش، از حیوانات دیگر متمایز می‌شود. همچنین به‌سبب توانایی راه‌رفتن روی دو پا، دستانش را برای کارهای دیگر آزاد کرده است. به نظر می‌رسد که انسان‌ها از استفاده‌کردن از دست‌هایشان بسیار لذت می‌برند و برای همین نیز در بازی‌ها نیز از دست‌ها (و مغزهایشان) استفاده‌ی زیادی می‌برند. اما در فوتبال این‌گونه نیست و به جای آن باید از پاهای زمخت و سرها که الزاماً کمتر زمخت نیستند (و باقی اعضای زمخت‌ بدنشان)، برای حرکت‌دادن توپ استفاده کنند. (البته به‌جز دروازه‌بان و پرتاب اوت). قوانین فوتبال استفاده از عضوی را ممنوع کرده‌اند که برای حرکت‌دادن چیزهایی در اندازه‌ی توپ فوتبال (و کوچک‌تر)، بسیار دقیق‌تر و کارآمدتر از سر و پا ست. چرا ما خود را به‌طور مصنوعی معلول می‌کنیم؟ و چرا شیفته‌ی ماحصل چنین فرایند مصنوعی‌ای‌ می‌شویم؟ فکر می‌کنم اگر حیوانات دیگر مسابقه‌ی فوتبال آدم‌ها را تماشا کنند، حسابی عصبانی می‌شوند و با خود می‌گویند: «این حیوان‌ها با داشتن دست‌هایی به این خوش‌فرمی که با یک مغز خوب (خوب در کل، بگذریم…) پشتیبانی می‌شود، ما را به غبطه انداخته‌اند، اما در پرشورترین بازی‌شان از آن استفاده نمی‌کنند!»

عناصر مصنوعی دیگری نیز در فوتبال وجود دارد. مثلاً به قانون آفساید نگاه کنید؛ چرا باید بازی به این خوبی را آن‌قدر پیچیده کنیم که بعضی‌ها هیچ‌وقت از آن سر در نیاورند (البته این یک پیش‌داوری زشت است که این مسئله را به زنان نسبت دهیم) و با این کار داور را محتاج دو جفت چشم دیگر بکنیم که بتواند این قانون را اجرا کند؟ شما نمی‌توانید بازیکن حریف را که توپ موردنظر شما را در اختیار دارد، کمی هل بدهید، یا وقتی اذیتتان می‌کند، یک مشت کوچک به او بزنید، یا وقتی داور اشتباهی به ضرر شما قضاوت می‌کند، سر او داد بزنید. این رفتارهای انسانی کاملاً طبیعی‌اند، اما در فوتبال اینها با استناد به مفاهیمی مانند «ورزشکار خوب» ممنوع شده‌، انگار که واقعاً رفتارهایی غیرانسانی‌اند! طبیعتاً خیلی عجیب است.

بازآفرینی درام زندگی

تاکنون سعی کرده‌‌ام تا حس معماگونه‌ی شما را درباره‌ی جذابیت فوتبال عمیق‌تر کنم. حالا باید این معما را حل کنم و این کار را با پیشنهاد یک نظریه انجام می‌دهم. اما باید بگویم که در فلسفه، یک نظریه‌ی خوب هیچ‌گاه پایان ماجرا نیست، بلکه یک نظریه‌ی خوب در فلسفه محتوای ناگشوده‌ی زیادی خواهد داشت که نیاز به گشوده‌شدن دارند. دانستن یک نظریه تنها آغاز ماجرا ست؛ تنها بحث درباره‌ی نظریه است که معنای واقعی آن را روشن می‌کند. خب، این نظریه‌ای است که جذابیت فوتبال را توضیح می‌دهد: «فوتبال درام زندگی را بازآفرینی می‌کند».

در فلسفه، یک نظریه‌ی خوب هیچ‌گاه پایان ماجرا نیست، بلکه یک نظریه‌ی خوب در فلسفه محتوای ناگشوده‌ی زیادی خواهد داشت که نیاز به گشوده‌شدن دارند. دانستن یک نظریه تنها آغاز ماجرا ست؛ تنها بحث درباره‌ی نظریه است که معنای واقعی آن را روشن می‌کند.

اولین چیزی که برای فهمیدن این نظریه لازم است، یافتن پاسخ این پرسش است: «درام زندگی از چه چیزهایی تشکیل شده است؟» برایتان یک داستان می‌گویم؛ فرض کنید که می‌خواهید یک کیک بپزید. کتاب آشپزی‌تان را از قفسه برمی‌دارید. دستور غذای مناسب را انتخاب می‌کنید. وسایل لازم را بررسی می‌کنید. به مغازه می‌روید و مواد لازم را به مقدار مورد نیاز، می‌خرید. به خانه می‌روید و خمیر را طبق دستورالعمل، آماده می‌کنید. خمیر را در ظرف مخصوص می‌ریزید. ظرف را برای ۴۵ دقیقه در فری که قبلاً گرم شده است، می‌گذارید و همین.

درام کجا بود؟ هیچ‌جا. هیچ عنصر دراماتیکی در این داستان وجود ندارد، چراکه همه‌چیز طبق برنامه پیش رفت. شما قصد داشتید کیک بپزید، یک طرح برای این کار داشتید، طبق آن، کار را انجام دادید، ‌همین. وقتی همه‌چیز طبق برنامه پیش برود، با یک رویداد روزمره مواجهیم؛ هیچ‌چیز شگفت‌آور، هیجان‌انگیز و دراماتیکی در کار نیست (مگر اینکه شما تابه‌حال کیک نپخته نباشید، دراین‌صورت، این ماجرا یک ریسک در زندگی‌تان به شمار می‌رود). شما هیچ‌وقت داستان این کیک پختن‌تان را برای کسی تعریف نمی‌کنید، مگر برای مقاصد آموزشی،‌ اما مطمئناً یک گروه را جمع نمی‌کنید تا این داستان جالب را برایشان تعریف کنید.

داستان خسته‌کننده‌ی پختن کیک را با ماجرایی مثل این مقایسه کنید: شما با دوستانتان می‌خواهید قایق‌سواری کنید، به اسکله می‌روید و چند بسته نوشیدنی را که قبلاً خریده بودید، با خود برمی‌دارید. هوا آفتابی است، اما بعد از یک ساعت، یک طوفان سنگین شروع می‌شود و دیگر برای بازگشت خیلی دیر شده است. بعد ناگهان دکل می‌شکند، یک نفر به بالای قایق می‌رود تا آن را سر جایش بگذارد، اما پایش لیز می‌خورد و داخل آب می‌افتد. بعد یک کشتی، که به نظر می‌رسد برای نجات شما آمده است، متوجه وضعیت اورژانسی شما نمی‌شود و راهش را کج می‌کند و می‌رود. هوا آرام آرام تاریک و همه‌چیز ترسناک می‌شود. از همه بدتر اینکه برق قایق نیز قطع شده است، برای همین نمی‌توانید چراغ‌ها را روشن کنید. در آخرین لحظات، یکی از دوستانتان با شما دعوایش می‌شود، چراکه فکر می‌کند که او بهتر می‌تواند سکان را در دست بگیرد. درنهایت، یک کشتی از کنارتان می‌گذرد و نجاتتان می‌دهد. بدون شک این یک داستان دراماتیک است. اما چه تفاوتی بین این داستان و داستان ملال‌آور قبلی وجود دارد؟

حذف عناصر دراماتیک فوتبال، یعنی تهی کردن آن از معنی ذاتی‌اش؛ چیزی که تماشاچیان را به سرحدات احساس می‌رساند، امکان‌های جدیدی است که هر بازی فوتبال می‌آفریند و آن را از پیش‌بینی‌پذیربودن دور می‌کند.

حذف عناصر دراماتیک فوتبال، یعنی تهی کردن آن از معنی ذاتی‌اش؛ چیزی که تماشاچیان را به سرحدات احساس می‌رساند، امکان‌های جدیدی است که هر بازی فوتبال می‌آفریند و آن را از پیش‌بینی‌پذیربودن دور می‌کند.

تفاوت این است که در این میان، یک چیز مطابق برنامه پیش نرفته است. امکان‌های بی‌شماری وجود دارد که کارها مطابق برنامه پیش نروند؛ ممکن است به‌دلیل اشتباه محاسباتی، حماقت، بی‌عرضگی، خوش‌خیالی و چیزهایی مثل این باشد، یا به‌دلیل دخالت دیگران یا اتفاق‌های غیرمنتظره‌ی دیگر. ما می‌دانیم که به‌دلیل وجود هزاران عامل مخالف ممکن، همه‌ی تلاش‌ها برای عملی‌کردن یک برنامه، موفقیت‌آمیز نخواهند بود. برای همین، تاکتیک‌ها و رویکردهای متفاوتی را طراحی می‌کنیم. انسان‌های گوناگون برای عملی‌کردن یک برنامه از راه‌های گوناگونی استفاده می‌کنند: یا تنهایی انجامش می‌دهند یا با یک تیم، مستقیم یا غیرمستقیم، با کمال میل یا به اجبار، عادلانه یا ناعادلانه، با سخت‌کوشی یا با یک الهام ناگهانی، شجاعانه یا بزدلانه و … اما در هر کاری که سعی در انجامش داریم، از تحصیلات دانشگاهی بگیر تا حفظ یک زندگی شاد، بزرگ‌کردن بچه‌ها، سالم‌ماندن، تأسیس یک شرکت، کمک‌کردن در یک سانحه، مهاجرت‌کردن، و به‌طورکلی، پروژه‌های بزرگ زندگی، از هر راهی که سعی کنیم به هدفمان برسیم، درمی‌یابیم که کنترل خیلی چیزها از دست ما خارج است. گاهی یک نفر به موفقیتی می‌رسد که به نظرش رسیدن به آن غیرممکن بوده است و به آن خوش‌شانسی می‌گوید. بعضی وقت‌ها هم ما برای همه چیز کاملاً آماده‌ هستیم، اما در کمال ناباوری شکست می‌خوریم، شاید حتی آن را غیرعادلانه و بدشانسی بخوانیم. مطمئناً چنین مواردی وجود دارند، اما در یک مقیاس بزرگ‌تر (یا به شکل آماری)، بهتر است که خودمان را با داشتن مهارت‌ها و امکانات مورد نیاز برای موقعیت‌های پیش رو آماده کنیم. اما هنوز هم وقتی حرف از زندگی باشد، علی‌رغم آمادگی کامل، هیچ ضمانتی برای موفقیت وجود ندارد و بعضی وقت‌ها بدشانسی احمقانه‌ای نیز رخ می‌دهد. مجموعه‌ای درهم تنیده و غیرقابل اجتناب از توانایی‌های شخصی و رفتارهای خودسرانه با شانس خوب و بد، گاهی اوقات به کارهای شما مربوط،‌ اما خارج از کنترلتان است. این ویژگی بیشتر کارهایی است که انجام می‌دهیم. منظور من از درام زندگی، همین است.

بازی‌ها و زندگی واقعی

تاکنون باید برایتان روشن شده باشد که فوتبال نیز عناصر مشابه بسیاری با زندگی دارد. تفاوت بنیادی این است که فوتبال یک بازی است: به جدیت زندگی واقعی نیست، تنها یک بازی است. به هدف‌های زندگی واقعی که پیش‌تر ذکر کردم، نگاه کنید: یک شغل خوب، یک رابطه‌ی شاد، تربیت کودکان، سلامتی، یک شرکت پرکار، مهاجرت موفق و … در این‌ هدف‌ها چیزهای مهمی وجود دارد که ارزش ذاتی دارند، اما در یک بازی، هدف اصلی هیچ ارزش ذاتی‌ای ندارد: ردشدن یک توپ از خط یا افتادنش توی یک سبد، تصاحب‌کردن همه‌ی پول‌های مونوپولی، رسیدن به یک صورت خاصِ قطعه‌های چوبی (مثلاً در شطرنج)، داشتن کارت بیشتر در پایان بازی نسبت به رقیبان و … این اتفاق‌ها ذاتاً بی‌ارزش‌اند. آنها فقط در بازی معنا و ارزش دارند، در دنیای خاص و کوچکی که بازی، مشتاقانه در برابر زندگی واقعی و تمام جدی‌بودن‌هایش خلق کرده است. بازی‌ها از دنیای واقعی بسیار ملایم‌ترند.

نکته‌ی کلیدی محبوبیت بازی‌ها در این است که حاوی عناصری مانند زندگی واقعی‌اند، اما بدون بار مسئولیت. در هر بازی، نمودی از زندگی را بازی می‌کنیم. بازی فوتبال،‌ به طور خاص، در بازآفرینی بیشتر اجزای درام زندگی توانا ست. برای درک این مسئله، فقط کافی است که به قوانین فوتبال با توجه به کارکردشان توجه کنیم. البته از آنجایی که همه‌ی خوانندگان این مطلب با این قوانین آشنا هستند، نیازی به توضیح جزئیات نیست. (اگر می‌خواهید یک نسخه از قوانین را داشته باشید، کافی است سری به وب‌سایت فیفا بزنید و به هفدهمین «قوانین بازی» نگاهی بیندازید.) این قوانین، به حق، بیش از ۱۰۰ سال (یا دقیق‌تر، از سال ۱۸۹۸) است که تغییر نداشته‌اند. اغراق نیست اگر بگوییم که همان‌طور که قوانین شطرنج آن را تعریف می‌کنند، قوانین فوتبال نیز این ورزش را معنادار می‌کنند.

چرا بازی قانون دارد؟

قوانین فوتبال ۴ کارکرد کلی دارند؛ این قوانین

  • شرایط برابر برای دو تیم را در کمال احترام تضمین می‌کنند،
  • شباهت به درام زندگی را تضمین می‌کنند،
  • درام بازی را به پایان می‌رسانند و
  • فاصله‌ی بازی را از جدیت دنیای واقعی حفظ می‌کنند

 

نخستین کارکرد این قوانین کاملاً واضح است: شرایط یکسان برای دو تیم. هر دو تیم دارای  قوانین مشابه، دروازه‌ی هم‌اندازه و تعداد بازیکنان یکسان‌اند. زمین بین دو نیمه عوض می‌شود، داور بی‌طرف است و … حتی تقسیم تیم‌ها در دسته‌های مختلف نیز در راستای همین هدف است: تیم‌هایی با قدرت برابر با یکدیگر رقابت می‌کنند. البته یکسان‌بودن کامل تیم‌ها هیچ‌گاه محقق نمی‌شود. بازیکنان توانایی‌های متفاوتی دارند. باشگاه‌های مختلف توان مالی متفاوتی دارند (که در فوتبال حرفه‌ای خیلی مهم است). بازی در کشورهای مختلف به شیوه‌های متفاوتی پیگیری می‌شود و … نوع و میزان برابری‌ای‌ که با قوانین فوتبال محقق می‌شود، شبیه همان برابری‌ای است که با قوانین و سیستم‌های آموزشی در دنیای واقعی وجود دارد. تفاوت‌های فردی باعث بروز اختلاف‌هایی در دنیای واقعی می‌شود و این اختلاف‌ها هرگز به‌طور کامل از بین نمی‌روند ولی شرایط ایجاد برابری را امکان‌پذیر می‌کند. در فوتبال نیز عدالت، جوانمردی و احترام به رفتار مساوی با تیم‌ها وجود دارد، اما کامل نیست؛ یعنی قیاسی از زندگی واقعی.

فوتبال سرشار از چنین قیاس‌هایی است، به‌ویژه وقتی که عناصر دراماتیک زندگی را در نظر بگیریم؛ ماهیت درام زندگی ترکیبی (کم یا زیاد) از برنامه‌ریزی دقیق و کنش‌های عمدی از پیش آماده شده با شانس خوب و بد است. این دو فاکتور را به‌طور خلاصه «توانایی» و «شانس» می‌نامم. هر دو فاکتور نقش خودش را دارد، اما در یک بازه‌ی طولانی – یا دست‌کم یک بازی خیلی طولانی! – این توانایی است که نتیجه‌ی نهایی را رقم می‌زند. با وجود این، فاکتور شانس نیز ممکن است در برخی اتفاق‌ها، در هر دو سمت شانس خوب و بد، نقش اصلی را داشته باشد.

مفهوم برابری در فوتبال باید تا اینجا واضح شده باشد، اما اجازه دهید که به جزئیات این قیاس بیشتر بپردازیم، چراکه موضوع جالبی است و نیاز به ریزبینی و نکته‌سنجی دارد. راز بازی زیبا در تغییرپذیری ترکیب این دو عنصر است. این مسئله خود را به شکل‌های مختلفی در بازه‌های زمانی متفاوت در بازی نشان می‌دهد: از کسری از ثانیه مثل کنترل‌کردن توپ بعد از یک سانتر بلند، چند ثانیه مثل یک دریبل کوتاه یا یک تک‌به‌تک، ۱۰ یا ۲۰ ثانیه مثل یک حمله‌ی منظم و هماهنگ، بخشی از یک ساعت مثل یک استراتژی دفاعی خاص، تا یک ۹۰ دقیقه‌ی کامل یا حتی یک فصل. (اگر بخواهید این مسئله را به شکل سوفیستی بیان کنید، می‌توانید بگویید که فوتبال با توجه به ترکیب شانس و توانایی، ساختاری فرکتالی یا خود-همانی دارد: این ترکیب در تمام بازه‌های مختلف زمانی وجود دارد) ممکن است توانایی یا شانس سهم‌های نابرابری در اتفاق‌های مختلف و یا کم‌وبیش نقش برابری داشته باشند؛ در این زمینه همه‌چیز ممکن است.

قوانین فوتبال به شکلی طراحی شده‌اند که همین را تولید کنند: یک ترکیب غیرقابل‌پیش‌بینی از توانایی و شانس در بازه‌های زمانی مختلف، از کسری از ثانیه تا یک سال (و حتی بیشتر، چراکه موفقیت یا شکست یک باشگاه بر درآمدش در سال آینده نیز تأثیرگذار است). ازاین‌رو، تماشاچیان همواره با چیزی مواجه می‌شوند که کاملاً شبیه زندگی خودشان است: یک ترکیب غیرقابل‌پیش‌بینی از توانایی و شانس که هر کدام ممکن است نقش اصلی را در آن ایفا کند. نتایج «عادلانه» و «غیرعادلانه»ای در این میان وجود دارد؛ اولی هنگامی که تیم برتر برنده می‌شود و بعدی هنگامی که تیم ضعیف‌تر. و البته هر دو نتیجه ممکن است. بازی‌هایی را به یاد بیاورید که در آنها تیم برتر به‌مدت ۹۰ دقیقه پیوسته حمله می‌کند، اما موفق نمی‌شود و در دقایق پایانی تیم ضعیف‌تر گل می‌زند (مثل بازی منچستریونایتد در برابر بایرن‌مونیخ در فینال لیگ قهرمانان ۱۹۹۹)!

ترکیبی از توانایی و شانس

ترکیب توانایی و شانس در طول بازی خود را نشان می‌دهد. کنترل‌کردن توپ با سر یا پا خیلی بیشتر از انجام این کار با دست، به شرایط مختلف بستگی دارد؛ شما به مهارت بیشتری نیاز دارید، و ازاین‌رو، عنصر شانس پررنگ‌تر است. کوچک‌ترین نقص در زدن ضربه ممکن است موجب بروز اشتباه‌های پی‌درپی شود که با وجود اینکه جهت کلی توپ را تغییر نمی‌دهد، می‌تواند با یک حرکت کوچک توپ باعث از دست رفتن کنترل شود. اینکه توپ به دلیل این نقص به سمت راست یا چپ بپرد یا کلاً منحرف شود، به شانس بستگی دارد. نتیجه این می‌شود که حتی در کوتاه‌ترین بازه‌های زمانی کنترل توپ، هر دو عنصر دراماتیک با قدرت‌هایی غیرقابل‌پیش‌بینی حاضرند. البته برخی بازیکنان در کنترل‌کردن توپ ماهرتر از دیگران‌اند و این در زمان‌های طولانی خود را نشان می‌دهد. اما حتی برای چنین بازیکنانی نیز هیچ تضمینی وجود ندارد که همیشه بتوانند توپ را کنترل کنند؛ تمام هواداران فوتبال مثال‌های مهمی را از بازیکنان ماهری که توپ را از دست داده‌اند، به خاطر دارند؛ هر چیزی ممکن است.

این ترکیب تنها در تماس‌های کوتاه مهم نیست، بلکه در مقیاس وسیع یک تورنمنت نیز اهمیت دارد. جام جهانی ابتدا با مسابقات گروهی نوبتی آغاز می‌شود، و بعد نوبت بازی‌های حذفی است. چرا؟ ایده‌ی کلی پشت این تصمیم این است که در بخش گروهی، عنصر توانایی نقش تأثیرگذارتری دارد. البته در قرعه‌کشی این‌گونه نیست، اما وقتی گروه‌ها انتخاب می‌شوند،‌ عنصر توانایی قوی‌تر است، چراکه هر تیم با بقیه‌ی تیم‌ها بازی می‌کند و یک بدشانسی با خوش‌شانسی می‌تواند جبران شود. به‌طور آماری، می‌توانیم انتظار داشته باشیم که تیم‌های قوی‌تر صعود ‌کنند و حالت ایده‌آل این است که بهترین تیم‌ها به مرحله‌ی حذفی برسند. در بخش حذفی، عنصر شانس به‌شدت تقویت می‌شود؛ یک تیم ضعیف می‌تواند با یک برد شانسی قهرمان دوره‌ی پیشین را حذف کند، و دیگر جای بازگشتی نیست. عنصر توانایی حذف نمی‌شود، اما اگر به سرنوشت یک تیم خاص‌ نگاه کنیم، با توجه به شکست‌ها و پیروزی‌هایش، متوجه می‌شویم که عنصر توانایی به‌نوعی ضعیف می‌شود.

حضور عنصر شانس در اشتباه‌های داوری کاملاً احساس می‌شود. همان‌طور که همه‌ی شما مطمئناً می‌دانید، تصمیم‌های داور لحظه‌ای شکل می‌گیرند. البته با کمک تصاویر تلویزیونی می‌توان نشان داد که تصمیم‌های داور اشتباه بوده‌اند و گاهی حتی نتیجه‌ی بازی نیز با چنین تصمیماتی تغییر می‌کند (مثل بازی چلسی و بارسلونا در نیمه‌نهایی لیگ قهرمانان ۲۰۰۹). با وجود اینکه ثابت شده است که تصمیم‌های داور دقیق نیستند، این تصمیم‌ها قابل بازگشت نیستند و روی سنگ حک می‌شوند. به بیان دیگر، در فوتبال احتمال ناعدالتی‌های بازگشت‌ناپذیر وجود دارد، و این امکان گاهی موجب رخ‌دادنِ دراماتیک‌ترین وقایع می‌شود. مثلاً «دست خدا» را به یاد آورید که درواقع، دست مارادونا بود؛ در بازی دراماتیک آرژانتین و انگلیس در جام جهانی ۱۹۸۶، این خطای هند که جریمه نشد، بسیار تأثیرگذار بود. همچنین این ماجرا به‌شکل موازی در زندگی واقعی نیز دیده می‌شود: یک بی‌عدالتی بازگشت‌ناپذیر بدون مجازات، با بدشانسی می‌تواند به شما صدمه بزند، یا در بدترین حالت، ممکن است که به ظالمانه‌ترین شکل زندگی شما را نابود کند. شما ممکن است فقط در زمان اشتباهی در مکانی اشتباهی قرار گرفته باشید.

وجود قوانین در بازی و همچنین حضور داوری که باید با اتکا به قوای فیزیکی خودش و بدون استفاده از فناوری‌های کمکی آن قانون را اجرا کند، باعث می‌شود نقش شانس و اتفاقات در بازی بیشتر شود. کسی هست که بگوید تیم محبوبش تا به حال از اشتباهات داوری ضرر نکرده است؟

وجود قوانین در بازی و همچنین حضور داوری که باید با اتکا به قوای فیزیکی خودش و بدون استفاده از فناوری‌های کمکی آن قانون را اجرا کند، باعث می‌شود نقش شانس و اتفاقات در بازی بیشتر شود. کسی هست که بگوید تیم محبوبش تا به حال از اشتباهات داوری ضرر نکرده است؟

شانس به‌تنهایی بر فوتبال غلبه ندارد، همان‌طور که توانایی این گونه است. اکثراً ترکیبی از این دو وجود دارد، گاهی یکی بر دیگری غلبه می‌کند و گاهی دیگری. وقتی شما وارد بازی می‌شوید، نمی‌دانید که این‌بار با چه ترکیبی مواجه خواهید شد و این یعنی هیجان. هر چیزی، یا تقریباً هر چیزی، ممکن است روی دهد. همان‌طور که لس فردیناند گفته است که «شگفت‌زده شدم، ولی همیشه می‌گویم که هیچ‌چیز در فوتبال شگفت‌زده‌ام نمی‌کند».

در یک حالت خاص، درام فوتبال از درام زندگی پیشی می‌گیرد؛ برخلاف زندگی، قوانین فوتبال به این درام یک تعریف و پایان قطعی داده‌اند. به‌طور کلی، مشخص نیست که موقعیت‌های دراماتیک زندگی در چه زمان و با چه نتیجه‌ای تمام می‌شوند (البته اگر تمام شوند!). گاهی مشخص است که یک درام تمام شده است، وقتی که یک عملیات نجات موفق می‌شود یا شکست می‌خورد و تمام امیدها از بین می‌روند. در حالت‌های دیگر، درام بدون هیچ پایان متصوری ادامه پیدا می‌کند و حتی شما نمی‌توانید قاطعانه مشخص کنید که پایان این درام به چه شکل خواهد بود و مثلاً به نابودی همه‌ی کسانی که در آن درگیر هستند، خواهد انجامید. مثلاً به ازدواج فکر کنید، یا درگیری‌های عمیق بین ملت‌ها یا سیاست‌مداران کوچک‌تر، گروه‌های اخلاقی یا دینی که برای دهه‌ها یا حتی سده‌ها وجود دارند؛ چه تضادی بین آنها و فوتبال وجود دارد؟ کاملاً مشخص است که درام یک مسابقه، یا یک فصل یا یک جام جهانی در چه زمانی تمام می‌شود. شما می‌توانید حتی با دقت دقیقه پیش‌بینی کنید که درام کی تمام می‌شود، البته شاید باید وقت‌های اضافه را نیز در نظر بگیرید یا حتی پنالتی، ولی همه‌اش همین است. همچنین نتیجه‌ی درام کاملاً واضح است؛ نتیجه دو عدد است، بدون هیچ جایی برای تعبیر و تفسیر. در زندگی واقعی اما مبهم‌بودن باعث می‌شود که تصمیم‌گیری درباره‌ی درام به گونه‌ای باشد که شما شک داشته باشید که درام تمام شده یا اینکه فصل جدیدی از آن آغاز شده است. به نظر من، ما به دیدن بازی‌های این‌چنینی رغبتی نخواهیم داشت. ما یک بازی را تماشا می‌کنیم و می‌دانیم که حتی اگر طول بکشد،‌ بازی تمام خواهد شد و ما نتیجه را خواهیم فهمید و بعد، سراغ کار دیگری خواهیم رفت. چه آسان!

در نهایت، قوانین فوتبال وجود فاصله‌ای را بین درام بازی و درام زندگی تضمین می‌کنند. بازی نباید به جدیت زندگی واقعی باشد؛ در غیر این صورت، خود را نفی خواهد کرد. ضمانت‌های اجرایی زیادی وجود دارند تا از تبدیل‌شدن فوتبال به زندگی واقعی جلوگیری کنند. به عنوان مثال، بیشتر کنش‌هایی که باعث آسیب فیزیکی با بازیکنان دیگر شود، جریمه می‌شوند. افزون بر این، از اصل تساوی و عدالت بین تیم‌ها، که داور مسئول آن است، کاملاً محافظت می‌شود. هرگونه حمله به داور، چه فیزیکی و چه کلامی، یا حتی اعتراض به تصمیماتش، به‌شدت جریمه می‌شود.

قوانین فوتبال وجود فاصله‌ای را بین درام بازی و درام زندگی تضمین می‌کنند. بازی نباید به جدیت زندگی واقعی باشد؛ در غیر این صورت، خود را نفی خواهد کرد.

مجازات‌هایی که از روی خشونت به بازیکن تحمیل می‌شود، نه از قوانین زندگی واقعی، بلکه از قوانین بازی برخاسته‌‌اند: حیطه‌ی تأثیر این قوانین فقط در بازی است. قوانین زندگی واقعی موجب ضررکردن در دنیای واقعی می‌شوند، ازجمله جریمه‌ی مالی شدن یا ازدست‌دادن آزادی برای یک مدت محدود. قوانین بازی با سودرساندن به تیم حریف باعث ضررکردن یک تیم در بازی می‌شود، مثل ضربه‌ی پنالتی یا اخراج یک بازیکن از تیم. آنها کارکرد قوانین جزایی دنیای واقعی را دارند، اما (جدا از حالت‌های خاص) در بازی باقی می‌مانند.

فوتبال به‌مثابه‌ی بخشی از زندگی

شاید بخواهید اعتراض کنید؛ احتمالاً از زمانی که من گفتم فوتبال بازآفرینی درام زندگی است، اعتراض شما نیز آغاز شده است. آیا فوتبال درواقع بخشی از زندگی نیست؟ برای مثال، آیا مجازات‌های فوتبال تبعات سنگین‌تری مثل باختن بازی و رفتن به دسته‌ی پایین‌تر با شرایط مالی پایین‌تر ندارند؟ آیا به مهارت یک بازیکن خیلی خوب در زندگی واقعی نیز پاداش نمی‌دهند؟ آیا فوتبال یک شغل نیست؟ جنبه‌های زیاد دیگری نیز وجود دارند که نشان می‌دهند که بازی ذاتاً با فاکتورهای زندگی واقعی آمیخته شده است. پس این‌گونه به نظر می‌رسد که تئوری من، «فوتبال درام زندگی را بازآفرینی می‌کند»، شکست خورده است؛ فوتبال چگونه می‌تواند درام زندگی را بازآفرینی کند، اگر خودش بخشی از درام زندگی باشد و یک بخش بسیار مهم، برای هر هوادار حقیقی فوتبال؟

بله، من قدرت این اعتراض را درک می‌کنم. بله، در فوتبال حرفه‌ای امروز، شرط‌بندی‌های سنگین مالی تأثیرگذارند، با تمام جدیتی که پول همواره همراه خودش می‌آورد. بله، جنبه‌‌های اضافه‌ی شرط‌بندی برای خیلی از مردم مهم است. بله، ممکن است به شما، به این دلیل که مسبب (فرضی) شکست تیم‌ ملی‌تان شده‌اید، شلیک شود (همان‌طور که این اتفاق بیش از یک بار افتاده است، مثلاً برای کلمبیایی بعد از اینکه در حذف‌شدن کلمبیا در مرحله‌ی مقدماتی جام جهانی ۱۹۹۴ با گل به خودی سهیم بود). بله، من انکار نمی‌کنم که تیرخوردن اتفاق خیلی مهمی است. فوتبال حتی ممکن است در شورش‌های بزرگ ملی نیز تأثیر داشته باشد.

آندرس اسکوبار سالداریگا، بازیکن اسبق تیم ملی کلمبیا، بعد گل به خودی‌ای که در بازی‌های مقدماتی جام جهانی 94 به تیم خود زد، مورد اصابت دوازده گلوله قرار گرفت و کشته شد. این اتفاق نشان می‌دهد که فوتبال به مستطیل سبز ختم نمی‌شود و نمود قواعدی که بر آن حاکم است را می‌توان در زندگی واقعی نیز دید.

آندرس اسکوبار سالداریگا، بازیکن اسبق تیم ملی کلمبیا، بعد گل به خودی‌ای که در بازی‌های مقدماتی جام جهانی ۹۴ به تیم خود زد، مورد اصابت دوازده گلوله قرار گرفت و کشته شد. این اتفاق نشان می‌دهد که فوتبال به مستطیل سبز ختم نمی‌شود و نمود قواعدی که بر آن حاکم است را می‌توان در زندگی واقعی نیز دید.

برخی تحلیل‌گران بر این باورند که شکست مجارستان در فینال جام جهانی ۱۹۵۴ (برابر آلمان) آن هم بعد از ۳۱ پیروزی متوالی در بیش از ۴ سال، در قیام ملی علیه حکومت شوروی دو سال بعد، در سال ۱۹۵۶ تأثیر داشته است. این تحلیل‌گران اعتقاد دارند که ناامیدی مردم مجارستان از سیستم سیاسی بعد از شکست تیم ملی‌شان در سال ۱۹۵۴، بعد از ۴ سال موفقیت متمرکز و دو سال بعد منفجر شد.

این اعتراض به جداسازی فوتبال از زندگی واقعی ربطی ندارد. تمام این گرفتاری‌ها با مسائل مالی، شغلی، خودرو‌های پرسرعت، سوپرمدل‌های زیبا که معمولاً همسر بازیکنان مشهور می‌شوند، نفرت از بازیکنان تیم بازنده و حتی شورش‌های سیاسی واقعی‌اند. «آنها واقعی‌اند»؛ این بدین معنا ست که آنها بخشی از زندگی واقعی‌اند، مانند هر چیز دیگری که در درام زندگی نقش دارد. بااین‌حال، این مسائل در درجه‌ی دوم اهمیت قرار دارند. اینها نیستند که فوتبال را بازی جذابی کرده‌اند. اینها به جذابیت ذاتی فوتبال وابسته‌اند. این وابستگی انگلی شئون زندگی واقعی به بازی در جامعه‌هایی ممکن است روی دهد که در آنها هر چیزی که قابل بازاری‌شدن باشد، بازاری می‌شود؛ قانونی یا غیرقانونی، فوتبال نیز استثنا نیست. برای درک این مسئله، کافی است به بازی دو تیم مدرسه‌ای یا دو باشگاه روستایی در یک لیگ پایین که حتی نامشان را نمی‌دانید، توجه کنید. در آنجا هیچ پول یا هیچ چیز ارزشمند دیگری در کار نیست و همچنان، هم برای بازیکنان و هم هواداران همان سطح جذابیت وجود دارد. پس هنگامی که به سراغ لیگ‌های بالاتر یا مسابقات ملی می‌رویم، همین جذابیت اولیه است که تکیه‌گاهی برای چیزهای دیگری از زندگی واقعی می‌شود که امروزه قویاً به بازی مرتبط شده‌اند. این ویژگی‌های ثانویه جذابیت بازی را تقویت می‌کنند، اما آن را ایجاد نکرده‌اند، و نباید آنها را با ویژگی‌های اولیه‌ای که این جذابیت را خلق‌ کرده‌اند، اشتباه گرفت.

تحلیل من یک پیامد شگفت‌انگیز دیگر نیز دارد. هولیگان‌ها را در نظر بگیرید (یا مردم دیگری که آن‌قدر به فوتبال وابسته‌اند که کل زندگی‌شان پیرامون فوتبال شکل گرفته است؛ منظورم تماشاچیان است، نه بازیکنان!). بیشتر مردم نوعی عدم تعادل درباره‌ی خشونت و ارزش‌ها را در این افراد تشخیص می‌دهند. به نظر من، چیز دیگری در کار است؛ آدم‌هایی مثل هولیگان‌ها از لحاظ شناختی، تفاوت بین زندگی واقعی و فوتبال را گم کرده‌اند؛ بنابراین، نمی‌توانند ارزش‌های مختلف با درجه‌ی اهمیت متفاوت را در دو نوع چیز مختلف قرار دهند. آنها آن‌قدر در درام بازی غرق شده‌اند که آن را با درام زندگی اشتباه می‌گیرند و فرض می‌کنند که در یک مبارزه‌ی دنیای واقعی قرار دارند و دوست دارند که بخشی از این مبارزه‌ی دنیای واقعی باشند.

اما پرسش نهایی: آیا تمام بازی‌ها به‌نوعی باز‌نمایی ایده‌آل‌شده‌ی شرایط زندگی واقعی بدون ارزش‌های ذاتی نیستند؟ مثلاً دوی صد متر حالت ایده‌آل‌شده‌ی فرارکردن از دست یک خرس گرسنه نیست؟ اینجا نیز اگر در فرارکردن از دست یک خرس در دنیای واقعی موفق باشید، به نفع زندگی واقعی‌تان خواهد بود و برنده‌شدن در مسابقه فقط برنده‌شدن در مسابقه است (با درنظرگرفتن پیامدهای ثانویه که پیش‌تر گفتیم). همچنین، آیا شمشیربازی یک فرم خاص از نبردهای واقعی نیست؟ و پرسش‌هایی از این دست.

بله، مسلماً. تمام این بازی‌ها و ورزش‌ها جنبه‌هایی از درام زندگی را تقلید می‌کنند و فرایند تقلیدکردن هیچ ارزش ذاتی‌ای ندارد. فوتبال اما، به لطف قوانین ساده‌اش، خاص است. این قوانین ساده‌اند که باعث ایجاد شرایط باورنکردنی گوناگونی می‌شوند که در آنها تعریف توانایی و شانس به‌شدت متغیر و درنتیجه پیش‌بینی‌ناپذیر است. به سادگی قوانین نگاه کنید؛ در بحث‌های فوتبال اصلاً تضمینی نیست که یک شخص تحصیل‌کرده بتواند در بحث پیروز باشد. وقتی حرف فوتبال باشد، آدم تحصیل‌کرده یا بی‌سواد به یک شکل وارد بحث می‌شوند. وقتی موضوع فوتبال باشد، تفاوت‌های اجتماعی بی‌اهمیت می‌شوند: مدیر کارخانه ممکن است به حرف‌های یک کارگر تازه‌کار گوش کند، کاری که در هیچ صورت دیگری انجام نمی‌دهد (البته اگر کلاً با همدیگر صحبت بکنند). پس فوتبال برای همه در دسترس است و فیلترهای اجتماعی را که در بخش‌های زیادی از زندگی وجود دارند، حذف می‌کند. شما نیز از آن در سطح‌های مختلفی لذت می‌برید: هرچه بیشتر بدانید و هرچه بیشتر تماشا کنید، بیشتر لذت می‌برید، اگر بازی خوبی باشد!

نکته‌ی قابل ذکر دیگر در مقایسه‌ی فوتبال با بازی‌ها و ورزش‌های دیگر، گوناگونی حیرت‌انگیز ترکیب توانایی و شانس در یک بازی است. مثلاً دو حالت حداکثری را در نظر بگیرید: رولت روسی و حل‌کردن معماهای شطرنج. رولت درصد بسیار بالایی از شانس دارد و حل‌کردن معماهای شطرنج درصدی بسیار پایین. این درصدها در این بازی‌ها ثابت‌ و درنتیجه، قابل پیش‌بینی‌اند. در فوتبال اما میزان توانایی و شانس بسیار تغییرپذیر است. یکی از نتایج این مسئله وجود تعداد بی‌نهایت بازی ممکن است با شکل‌های مختلف. آیا تاکنون به این نکته توجه کرده‌اید که تعداد گل‌ها در فوتبال در مقایسه با بازی‌هایی دیگر مثل بسکتبال و هندبال بسیار کم است؟ هرچه تعداد گل‌ها بیشتر باشد، احتمال اینکه نتیجه‌ی نهایی ناشی از توانایی باشد، بیشتر و شانس کم‌رنگ‌تر می‌شود. تعداد کم گل در بازی نهایی فوتبال نشان می‌دهد که نقش شانس در نتیجه‌ی نهایی زیاد است: تنها یک شوت شانسی نیز می‌تواند تأثیرگذار باشد.

نه‌تنها مسابقه‌های فوتبال با یکدیگر متفاوت‌اند، بلکه قسمت‌های یک بازی نیز می‌توانند کاملاً با یکدیگر تفاوت داشته باشند. شاید هم نه؛ وقتی یک مسابقه را تماشا می‌کنید، به‌هیچ‌عنوان نمی‌دانید که باید انتظار چه چیزی را داشته باشد: تعلیق یا کسالت، پیش‌بینی‌پذیربودن یا شگفت‌زدگی، تلاش‌هایی که به ثمر می‌رسند یا نمی‌رسند، خوش‌شانسی محض یا یک بدبیاری حسابی، عدالت یا بی‌عدالتی، لطافت یا خشونت، هوشمندی یا انجام کاری تکراری. به نظر می‌رسد که هر کسی، اگر در فوتبال مستعد باشد، می‌تواند چیزی در فوتبال پیدا کند، جوان باشد یا پیر، فقیر یا ثروتمند، دکتر یا کارگر، از شمال، جنوب، غرب یا شرق. تغییرپذیری فوتبال آن‌قدر زیاد است که رونالد روی، تحلیلگر فوتبال، می‌گوید که ما از درک فوتبال هزاران سال نوری فاصله داریم. برای هر تاکتیک یا استراتژی‌ای که به نظر می‌رسد درست باشد، شما می‌توانید شواهد آماری نقض‌کننده‌ای پیدا کنید. هیچ‌چیزی نمی‌تواند به پای این تغییرپذیری و ترکیب پیش‌بینی‌ناپذیر توانایی و شانس در این بازی زیبا برسد، به‌جز خود زندگی.

پانویس:

[۱] Paul Hoyningen-Huene

philosophy of science at Leibniz Universität Hannover (Germany) and is director of the Center for Philosophy and Ethics of Science