Screenshot

چپ نوین در جستجوی رستاخیز؛ عدالت نه با داس، بلکه با قلم

۱۵ عقرب ۱۴۰۴

چپ‌گرایی، نامی که زمانی مترادف با آزادی، عدالت و رهایی از سلطه بود،

امروز دوباره در گوشه و کنار جهان سر برمی‌آورد —

در دانشگاه‌ها، جنبش‌های کارگری، شبکه‌های دیجیتال و حتی در خیابان‌هایی که دیگر کسی نمی‌خواهد تماشاگر نظم نابرابر باشد.

اما برای افغانستان، چپ‌گرایی نه فقط یک مکتب فکری، بلکه بخشی از تاریخ سوخته‌ی یک نسل است؛

نسلی که خواست جهان را عوض کند، اما در آتش سیاست و رقابت‌های قدرت، خودش سوخت.

چپ؛ رؤیای جهان بی‌طبقه

جنبش چپ‌گرایی از دل رنج زاده شد.

از کارخانه‌های دودآلود انگلستان قرن نوزدهم تا میدان‌های انقلاب روسیه،

همیشه صدای کارگر، دهقان، زن و بی‌صداها را فریاد زد.

مارکس و انگلس نه پیامبران بودند، نه سیاست‌مداران —

بلکه منتقدانی رادیکال که گفتند:

«تاریخ همه‌ی جوامع، تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی است.»

چپ در قرن بیستم جهان را لرزاند؛

دولت‌ها ساخت، نظام‌ها فرو ریخت، جنبش‌ها زاده شدند.

اما در همان زمان، چپ گرفتار قدرت شد؛

از آرمانِ رهایی به ماشینِ ایدئولوژی بدل گشت.

افغانستان؛ چپ در کوه، شهر و دانشگاه

در افغانستان، چپ‌گرایی نخست نه از کارخانه بلکه از دانشگاه و روشنفکری شهری آغاز شد.

دهه‌ی ۴۰ و ۵۰ خورشیدی (۱۹۶۰–۱۹۷۰ میلادی) زمانه‌ی جوشش اندیشه‌ی عدالت اجتماعی بود.

دانشجویان در کابل، مزار و هرات، با آثار مارکس، لنین و فانون آشنا می‌شدند،

و رؤیای برابری را در سر می‌پروراندند.

اما چپ افغانستان از آغاز، دو چهره داشت:

  • چهره‌ی روشنفکری و عدالت‌طلب، که می‌خواست آموزش و رفاه را برای توده‌ها گسترش دهد؛
  • و چهره‌ی سیاسی و انقلابی، که در پی تسخیر قدرت بود، نه تحول جامعه.

با کودتای ثور ۱۳۵۷، رؤیای چپ به حکومت رسید،

اما همان‌جا بود که رؤیا به کابوس بدل شد.

از ایدئولوژی تا انزوا

حزب دموکراتیک خلق، به‌جای آن‌که عدالت بیاورد،

خود درگیر پاکسازی، شکنجه و تفرقه شد.

مردمی که باید هم‌پیمان عدالت می‌شدند، به دشمنان آن بدل شدند.

چپ افغانستان در تئوری عدالت می‌خواست،

اما در عمل، عدالت را قربانی قدرت کرد.

پس از فروپاشی شوروی،

این جنبش به‌جای بازسازی فکری، به خاطره‌ای تلخ بدل شد.

روشنفکران چپ یا تبعید شدند، یا به سایه رفتند، یا به رنگ‌های دیگر درآمدند.

اما میراث فکری آن‌ها هنوز در گوشه‌هایی از جامعه، در قالب آرمان برابری، آزادی زن و عدالت اجتماعی زنده است.

چپ نوین؛ بازگشت از دل بحران

در جهان امروز، چپ دیگر حزب نیست؛

بلکه صداست — صدای اقلیت‌ها، محیط‌زیست، عدالت جنسیتی و طبقاتی.

از سندرز در امریکا تا ایگلسیاس در اسپانیا،

از موج سوسیال‌دموکرات‌های آمریکای لاتین تا جوانان خشمگین پاریس و برلین،

همه نشانه‌هایی از بازگشت چپی‌اند که دیگر به دنبال دیکتاتوری نیست،

بلکه عدالت را در دموکراسی می‌جوید.

برای افغانستان، شاید چپ دیگر با داس و چکش معنا نداشته باشد،

اما در چهره‌ی هر جوانی که از فقر، بی‌عدالتی و تبعیض می‌نالد،

هنوز جرقه‌ای از چپ زنده است.

افغانستانِ بی‌عدالت، هنوز تشنه‌ی چپ است

در کشوری که شکاف طبقاتی عمیق‌تر از هر زمان است،

که زمین و کار و قدرت در دست اقلیت‌های محدود است،

و توده‌ی مردم در فقر و جنگ فراموش شده‌اند،

چپ اگر بازگردد، نه به‌عنوان حزب، بلکه به‌عنوان وجدان اجتماعی بازخواهد گشت.

شاید چپ افغانستان دیگر مارکسیست نباشد،

اما بی‌شک، عدالت‌خواه است.

و تا زمانی که نابرابری در این خاک نفس می‌کشد،

چپ هم — به هر نامی که باشد — دوباره برخواهد خاست.

جمع‌بندی

چپ‌گرایی یک فصل تاریخی نیست؛

یک وضعیت انسانی است.

شاید اشتباه کرده باشد، شاید گاهی خود به ظلم بدل شده باشد،

اما پیام جاودانه‌اش هنوز زنده است:

هیچ جامعه‌ای پایدار نیست مگر آنکه عدالت، آزادی و کرامت انسان در آن برقرار باشد.

افغانستان امروز، بیش از هر زمان، به چپ نیاز دارد —

نه چپ ایدئولوژیک، بلکه چپ اخلاقی.

چپی که دیگر برای تسخیر قدرت نیاید،

بلکه برای بازگرداندن انسان در مرکز سیاست و تصمیم گیری کلان جهانی.