Screenshot

شکاف میان نخبگان هزاره و تاجیک؛ زخمی که وحدت ملی را از درون ‌می‌خورد

۱۳ عقرب ۱۴۰۴

در حالی‌که افغانستان در یکی از حساس‌ترین مقاطع تاریخی خود قرار دارد،

نخبگان سیاسی و فرهنگی دو جامعه‌ی بزرگ — هزاره و تاجیک — به جای هم‌افزایی و هم‌صدایی،

درگیر رقابت‌های خاموش، بی‌اعتمادی و شکاف‌های عمیق فکری‌اند.

این گسست، نه از مردم، بلکه از بالای هرم اجتماعی آغاز شده است؛

جایی که روشنفکران و سیاست‌مداران، گاه اسیر خودنمایی، منافع شخصی و بازی‌های قدرت شده‌اند.

ریشه‌های تاریخی یک بی‌اعتمادی مزمن

در تاریخ سیاسی افغانستان، رابطه‌ی هزاره و تاجیک هرگز رابطه‌ی دشمنی نبوده است،

اما هرگز هم به اتحاد پایدار نرسیده است.

در دوران مقاومت، هر دو قوم در کنار هم علیه طالبان جنگیدند،

اما پس از فروپاشی آن ساختار، مسیر رهبران‌شان از هم جدا شد.

هر گروه در چارچوب هویت خود، به دنبال سهم سیاسی، قدرت و مشروعیت شد —

و در نتیجه، پلی که روزی در سنگرها ساخته شده بود، در تالارهای سیاست فرو ریخت.

نخبگان فرهنگی؛ از روشنگری تا رقابت

در سطح فرهنگی، وضعیت بهتر نیست.

روشنفکران تاجیک و هزاره در دهه‌های گذشته هر یک با تلاش فردی، برای آزادی، عدالت و مدرنیته قلم زدند،

اما با گذر زمان، میدان گفت‌وگو به میدان مقایسه و برتری‌جویی بدل شد.

هر جریان فرهنگی کوشید روایت خودش از رنج و تاریخ را غالب کند،

و اینجا بود که گفت‌وگو جای خود را به داوری، و هم‌افزایی جای خود را به رقابت داد.

برخی نویسندگان و فعالان فرهنگی،

به جای ساختن “پل واژگان”، به “دیوار تفاوت‌ها” پناه بردند.

نتیجه‌اش روشن است: دو جامعه‌ی هم‌درد، اما از هم دورتر از همیشه.

سیاست؛ میدانِ سوء‌ظن و معامله

در عرصه‌ی سیاسی، نخبگان هر دو قوم در بی‌اعتمادی متقابل گیر کرده‌اند.

تاجیک‌ها، هزاره‌ها را متهم به سازش با قدرت‌های مسلط می‌دانند،

و هزاره‌ها، تاجیک‌ها را به انحصارطلبی و نخبه‌گرایی متهم می‌کنند.

این چرخه‌ی اتهام، آن‌قدر تکرار شده که امروز حتی در گفتگوهای میان‌نسلی نیز بازتاب دارد.

در واقع، رهبران قومی، به‌جای ساختن افغانستان مشترک، هر کدام “افغانستان کوچک خودشان” را می‌خواهند.

و تا زمانی که این نگاه بسته در میان نخبگان ادامه داشته باشد،

هیچ پروژه‌ی وحدت یا عدالت پایدار نخواهد ماند.

مردم، جلوتر از رهبران خود

نکته‌ی دردناک اما امیدبخش این است که مردم عادی این دو جامعه، بسیار نزدیک‌تر از نخبگان‌شان هستند.

در بازار، دانشگاه، مهاجرت و حتی در میدان‌های جنگ، هزاره و تاجیک بارها در کنار هم ایستاده‌اند.

اما هر بار که نوبت به سیاست یا رسانه رسیده، صدای جدایی از بالا بلند شده است.

این شکاف، شکاف مردم نیست؛

شکاف میان نخبگان است — میان کسانی که تریبون دارند، اما درد واقعی را فراموش کرده‌اند.

راه رهایی؛ بازگشت به گفت‌وگو و اعتماد

اگر روشنفکران و سیاست‌مداران هر دو جامعه بخواهند از این چرخه‌ی تلخ عبور کنند،

باید از ادبیات “مقایسه” به زبان “هم‌دردی” بازگردند.

به جای اینکه بپرسند “چه کسی بیشتر رنج برد”، بپرسند “چگونه می‌توانیم رنج را کمتر کنیم.”

به جای رقابت بر سر قربانی بودن،

باید مسابقه‌ای در همبستگی آغاز شود.

جمع‌بندی

شکاف میان نخبگان هزاره و تاجیک، نه سرنوشت، بلکه یک انتخاب است.

انتخابی که اگر ادامه یابد، آینده‌ی سیاسی و فرهنگی افغانستان را به انزوا می‌کشاند.

اما اگر این نخبگان دست از خودبزرگ‌بینی و خودمحوری بردارند،

می‌توانند پایه‌گذاران نسلی تازه از همکاری میان عدالت و آزادی باشند.

افغانستان، بیش از هر زمان دیگر، به هم‌صدایی میان این دو جریان نیاز دارد —

چون بدون آنان، هیچ جنبش مدرن، عدالت‌خواه و ضد‌استبدادی در این سرزمین دوام نخواهد داشت