پربیننده ها

مارا در فیس بوک دنبال کنید

حقیقت

حقیقت دختر بودا

۲۷ حوت ۱۴۰۲

حقیقت دختر بودا چندی پیشی “شیون شرق” کتابی تحت عنوان «دختر بودا» نوشت، به لطف خدا به این کتاب مروری داشتم و چنین دریافت کردم، این کتاب بیش‌تر چالش‌ها و مشکلات زنان افغانستان را بازگو می‌کند. نگارنده در این کتاب بیش‌تر شکایت از مردسالاری و زن‌ستیزی دارد. نویسنده در این کتاب به زیبا‌ترین و به‌ترین شیوه خواسته؛ تا فرهنگ نالایق و غیر‌انسانی مردم افغانستان را به گوش جهانیان برساند، فرهنگی‌که بوی تعفن و مردسالاری می‌دهد، فرهنگی‌که زن‌ستیزی عشق و سرگرمی آن است. این فرهنگ و رسم، خیلی بد بو و بی‌قواره است.

نویسنده در این اثر به زیباترین شیوه مجسمه‌ی مردسالاری و زن‌ستیزی را نقش و نگار می‌کند. او از جامعه‌ی حرف می‌زند که زن در آن هیچ جایگاهی ندارد، اصلن زن به مثال حیوان می‌ماند، حیوانی‌که هر زمانِ خواستی می‌توانی آن را بخری، او را سواری کنی، از آن نسل‌گیری کنی، از آن سخت کار بکشی و هر زمانی‌هم خواستی می‌توانی آن را به فروش برسانی. البته این کار خیلی آسان و ساده است. یکی از این حقیقت های تلخ، داستان “سر معلم” است که نویسنده آن را به رخ جهانیان کشیده است. در این داستان دخترک بی چاره شکار عمل‌کرد پدرسالاری می‌شود که سبب می‌شود تا به بدترین شکل دست به خود‌کشی بزند.

از این داستان به خوبی معلوم می‌شود، در این جامعه زندگی یک زن اصلن ارزش ندارد و فقط چیزی‌که بیش‌تر از هر چیزی دیگری ارزش‌مند است، تصمیم پدر و آبروی خویشاوندان زن است. در این جامعه زن صلاحیت هیچ کاری را نداشته و در مورد چیزی نمی‌تواند تصمیم بگیرد، حتا در مورد خرید و فروش خود. در این سرزمین زن باید توسط پدر، برادر و یا هم خویشاوندان خود فروخته شود. بعد از فروش‌هم باید برای همیش در زندانِ موجودی بنام «شوهر» و پدر شوهر و یاهم خویشاوندان وی بسر ببرد و همیش مراقب باشد، تا لکه‌ی بدنامی برای خویشاوندان خود و شوهر خود نشود. در فرهنگ این سرزمین درس و تعلیم، عشق و دوست‌داشتن برای زنان معنایی ندارد، اصلن دختران و زنان حق ندارند طرف دگران چشمی بی‌اندازند، چشم چه، حتا حق خروج از خانه خویش را ندارند.

تمام این اعمال از خشک بودن و بدوی بودن این مردم سرچشمه می‌گیرد، مردمان این سرزمین خیلی سنتی و مذهبی اند، ایشان بسیار قرائت های بی‌جا و ناسالم از مذهب داشته و خدا را دشمن زن و زن را دشمن خدا می‌دانند، بسیاری از این مردم خود را خلیفه و جانشینان خدا می‌دانند، جانیشنانی‌که می‌توانند به عوض خدا در مورد زنان تصمیم بگیرند. بنابراین، فهم خشک و بدوی خود از دین اسلام، زنان را به زنجیرها می‌بندند و از دیر زمانی است که ایشان برای زنان در امورات دولتی و خصوصن در بخش های قضا و ریاست‌ها سهمی قایل نیستند و در اواخر کار بجای کشید، زنان حتا جرات برآمدن از خانه را ندارند. این در حالی‌ست که زنان در کشورهای بیگانه به نابغه‌ های زمان خود مبدل گردیده اند. جالب این‌که آموزش و تعلیم دختران، رفتن به مکتب و دانشگاه و انجام کار و فعالیت بجز دروس دینی برای دختران کفر پنداشته می‌شود، این عمل خلاف شرع است، زن نباید در عرصه های دیگر تعلیم ببیند. زنان را خدا خلق کرده تا در خانه باشند، خدمت پدر و شوهر را کنند، اندکی درس دینی هم بخوانند تا نماز و روزه‌‌ی خود را بدانند و یا این‌که او را به فرزندان خود در وقت بچه‌گی آنها، تعلیم بدهند.

این بدبختی‌ را نویسنده در داستان «دختر دانشگاهی کوچه را حیف کرد» به صورت جاندار تر ذکر کرده است. شاه دختی‌که سالها زحمت می‌کشد، درس می‌خواند، در آخر به شخصیت خنده‌آور و سبب خنده‌ی بچه‌ها کوچه‌گرد می‌گردد. نویسنده: «حاکی خاور»

نویسنده: حاکی خاور