Screenshot

طلای بدخشان بوی خون می‌دهد؛ جنگ دوم برای تصاحب گنج زیر خاک

۰۵ عقرب ۱۴۰۴

در کوه‌های خاموش بدخشان، جایی که باید صدای کلنگ و امید شنیده شود، دوباره صدای گلوله و مرگ طنین‌انداز است. دو بار در کمتر از چند ماه، جنگ بر سر معدن طلای «نورآب» شعله‌ور شده؛ گنجی که به جای ثروت، نفرین و خون برای مردم آورده است.

این معدن، سال‌هاست که به نماد غارت، بی‌عدالتی و حاکمیت تفنگ بر قانون بدل شده است. امروز، طلای بدخشان نه سرمایه ملی، بلکه طعمه‌ای میان چنگال طالبان، زورمندان محلی و شبکه‌های مافیایی قدرت است. مردمی که باید از این ثروت نان بخورند، حالا قربانی آن می‌شوند.

طلایی که آرامش را بلعید

در بدخشان، هر ذره خاک، خاطره‌ای از خون دارد. مردم این ولایت می‌دانند هرگاه نام معدن بر زبان‌ها می‌افتد، مرگ در کمین است. طالبان که مدعی “نظم اسلامی” است، خود بخشی از این رقابت خونین شده — گروهی که به‌جای حفاظت از سرمایه ملی، معدن را به منبع درآمد شخصی و جبهه‌های جنگی تبدیل کرده است.

منابع محلی می‌گویند که درگیری اخیر میان افراد وابسته به فرماندهان طالبان بر سر تقسیم سود استخراج غیرقانونی بوده است. طلا از کوه بیرون می‌آید، اما به حساب هیچ دولتی نمی‌رود؛ مستقیم به جیب کسانی می‌رود که “نفوذ و تفنگ” دارند.

وقتی طلا نفرین می‌شود

بدخشان می‌توانست یکی از ثروتمندترین نقاط افغانستان باشد؛ اما حالا یکی از خون‌بارترین ولایات بر سر منابع طبیعی است.

در نبود نظارت، قانون و شفافیت، معادن به میدان جنگ تبدیل شده‌اند. طلایی که باید مدرسه و شفاخانه بسازد، حالا به فشنگ بدل می‌شود و در همان سرزمینی که از دلش بیرون آمده، جان می‌گیرد.

طالبان، با شعار “امنیت”، بدخشان را در سایه‌ی وحشت فرو برده‌اند. نه خبرنگاری اجازه تحقیق دارد، نه مردم جرئت اعتراض. و هر بار که ساکنان محلی فریاد می‌زنند «این طلا مال مردم است»، پاسخش گلوله است.

طلایی برای نان یا برای قدرت؟

پرسش اساسی همین است: این طلا برای که استخراج می‌شود؟

برای مردم فقیر که نان شب ندارند؟ برای کودکان که در مکاتب ویران درس می‌خوانند؟ یا برای آنانی که در کابل و دوحه و کراچی، با خون مردم تجارت می‌کنند؟

بدخشان فقط یک معدن نیست؛ آینه‌ای‌ست از چهره‌ی تاریک افغانستان امروز — کشوری که ثروت دارد، اما فقر می‌کشد؛ گنج دارد، اما قبر می‌سازد.

فریاد پایانی

تا زمانی که افغانستان دولتی پاسخ‌گو و مشروع نداشته باشد، طلا، لاجورد و نفتش همگی به لعنت و خون بدل خواهند شد.

طلای بدخشان بوی خون می‌دهد، چون صاحبانش تفنگ‌داران‌اند، نه مردمش.

در دل هر تپه‌ی طلا، آه هزار مادری نهفته است که پسرش را در جنگی از دست داده که هیچ نفعی از آن نبرده بود.

بدخشان، امروز فقط زخمی بر نقشه افغانستان نیست — آینه‌ای‌ست از کشوری که هنوز نمی‌داند ثروت چیست، چون همیشه در سایه جنگ زندگی کرده است.