پربیننده ها

مارا در فیس بوک دنبال کنید

اشراف سرطان 2

هرچیزی حکمتی دارد؟ سرطان چیطور ؟

۰۹ قوس ۱۳۹۸

منبع: گرت نوتیس/ نویسنده: بیل گیتس

مدت‌ها از خود می‌پرسیدم «چرا؟» چرا آدم‌ها در چنبرۀ فقر گرفتار می‌مانند؟ چرا پشه‌ها مالاریا را گسترش می‌دهند؟ کنجکاوی و تلاش برای توضیح جهان پیرامون‌ بخشی از چیزی ا‌ست که زندگی را جالب می‌کند. همچنین برای دنیا هم خوب است؛ اکتشافات علمی به این دلیل روی داده‌اند که کسی مصرانه خواسته است تا معما‌یی را حل کند. البته سرشت بشر هم هست، اگر با پرسش‌های دنباله‌دار یک کودک پنج سالۀ کنجکاو دست‌و‌پنجه نرم کرده باشید می‌دانید چه می‌گویم.

اما همان‌طور که کیت باولر در شرح‌حال شگفت‌انگیزش، هر اتفاقی دلیلی دارد و سایر دروغ‌هایی که عاشقشان بودم، نشان می‌دهد برخی از «چرا»ها را نمی‌شود با واقعیات عینی به‌شکلی قانع‌کننده پاسخ داد. باولر ۳۵ سال داشت و با عشق دوران دبیرستانش ازدواج کرده بود و پسر کوچکش را بزرگ می‌کرد که تشخیص دادند سرطان مرحلۀ چهار روده دارد. وقتی مریض شد نمی‌خواست بداند چه چیزی باعث شده است سلول‌های بدنش جهش یافته و خارج از کنترل تکثیر شوند. پرسش‌های عمیق‌تری داشت: چرا من؟ آیا این آزمونی برای شخصیت من است؟

کتاب دربارۀ جست‌وجوی او برای یافتن پاسخ این سوال است؛ جوابی که هم‌راستا با اعتقادات عمیق مذهبی اوست. این استاد دانشگاه دوک دایوینیتی اسکول در کارولینای شمالی در خانواده‌ای منونایت۱ پرورش یافت و تاریخچه‌ای بر انجیل کامیابی۲ نوشت. باوری رایج میان برخی مسیحیان که خداوند مؤمنان را با ثروت و تندرستی پاداش می‌دهد. پیش از بیماری، باولر مؤمن به انجیل کامیابی نبود ولی آن را رد هم نمی‌کرد. می‌نویسد «انجیل کامیابی خودم را داشتم، علف هرزی شکوفا که کنار بقیه رشد کرده بود. باور داشتم خداوند راهی پیش پایم خواهد گذاشت» بعد تشخیص سرطان دادند، «دیگر به آن باور ندارم».

با توجه به موضوع، تعجب نکردم که کتاب باولر در جاهایی غم‌بار می‌شد، اما انتظار نداشتم خنده‌دار هم باشد. گاهی هر دو در یک پاراگراف. در صحنه‌ای، باولر در‌می‌یابد احتمالی سه درصدی هست که سرطان او با درمانی تجربی بهبود یابد. چند هفته بعد از مطب پزشک با خبری خوب تماس می‌گیرند: او جزء آن سه درصد است. «شروع کردم جیغ‌کشیدن: سرطان من جادویی است! سرطان من جادویی است!» رو به همسرش می‌کند: «شاید شانسی داشته باشم. این حرف را به‌سختی و میان هق‌هق گریه گفتم… محکم بغلم کرد، صورتش را روی سرم گذاشت و بعد رهایم کرد تا ترانۀ «چشم ببر»۳ را بخوانم و توی هوا مشت بزنم. آخر اینجور آدمی هستم».

پرسش‌های محوری این کتاب حقیقتاً در وجودم طنین انداختند. از طرفی خیلی نهیلیستی است که فکر

تمام چهار جد من اعضای متعهد یک فرقۀ مسیحی بودند که باور داشتند ناخوشی بدین سبب است که لابد کاری انجام داده‌ای که مستحق آن شده‌ای

کنیم هر نتیجه‌ای صرفاً اتفاقی ا‌ست. ناچارم باور کنم دنیا جای بهتری‌ است وقتی ما اخلاقی عمل می‌کنیم و فکر می‌کنم آدم‌هایی که کارهای خوب انجام می‌دهند، روی‌هم‌رفته سزاوار سرنوشتی هستند کمی بهتر از آن‌هایی که چنین نمی‌کنند.

ولی وقتی چنین باوری را به سرحد خود برسانیم، به دیدگاهی علت و معلولی می‌رسیم که می‌تواند آزاردهنده شود. باولر برخی از حرف‌هایی را نقل می‌کند که افراد خوش‌نیت به او گفته‌اند ولی ناخواسته آزاردهنده بوده است، مثل: «این اتفاق یک آزمون است و تو را قوی‌تر خواهد کرد». من نیز دیده‌ام که این خط فکری چگونه اعضای خانوادۀ مرا هم متأثر کرده است. تمام چهار جد من اعضای متعهد یک فرقۀ مسیحی بودند که باور داشتند ناخوشی بدین سبب است که لابد کاری انجام داده‌ای که مستحق آن شده‌ای. وقتی یکی از پدربزرگ‌هایم بیماری سختی گرفت، تلاش می‌کرد بفهمد چه کار اشتباهی انجام داده است. چیزی به ذهنش نرسید، پس زنش را سرزنش کرد. و در حالی از دنیا رفت که فکر می‌کرد زنش با ارتکاب گناهی موجب بیماری او شده است.

باولر پرسش «چرا» را به‌شکلی قانع‌کننده پاسخ می‌دهد: با انکار فرض پیشین. چنانکه از عنوان کتاب پیداست، او این ایده را رد می‌کند که برای هر اتفاقی علتی وجود دارد. البته او جایگزین نهیلیستی را نیز پس می‌زند. در یک مصاحبۀ تلویزیونی می‌گوید «اگر فقط یک چیز را می‌توانستم انتخاب کنم، این بود که آدم‌ها از هیاهو بر سر علل رنج دیگران دست بردارند و با عشق به آن‌ها کمک کنند». او حتی ضمیمه‌ای افزوده است شامل شش راهی که می‌توانید دوست یا عزیز بیمارتان را حمایت کنید. ارزش چند چوب الف را دارد تا بعداً راحت‌تر مطالبش را پیدا کنید.

این کتاب به دسته‌ای از کتاب‌ها تعلق دارد که چند کتاب محشر دیگر را هم در خود جا داده است: کتاب‌هایی مانند آن هنگام که نفس هوا می‌شود۴ از پل کالانیتیو و مرگ با تشریفات پزشکی۵ از آتول گاواندی. باولر صریح و غیراحساساتی می‌نویسد. نمی‌گوید زندگی‌اش نامنصفانه بوده و او لیاقت بهتر از این‌ها را داشته است. صرفاً چیزی را می‌گوید که رخ داده.

آخرش را لو نمی‌دهم جز اینکه باولر در مقام یک نویسنده صادق‌تر از این است که پاسخ‌های ساده و راه‌حل‌های جادویی ارائه کند. وقتی کتاب را تمام کردم رفتم در اینترنت ببینم چه می‌کند. خوشحال شدم وقتی دیدم هنوز وبلاگی به‌روز دارد دربارۀ ایمان و اخلاق و میرایی. الهام‌بخش است دیدن اینکه این زن اندیشمند با صداقت و طنازی با موضوعاتی چنین سهمگین مواجه شده است.

ترجمان