پربیننده ها

مارا در فیس بوک دنبال کنید

اشراف تذکره برقی

هویت قومی و مسئله‌ی نابرابری در افغانستان

۳۰ دلو ۱۳۹۸

 ما مردمِ افغانستان مردمان خسته ای هستیم، مردمان غمگین، درد کشیده و رنجور. پدیده ی شوم جنگ عملا زندگی را به جهنمی سوزان مبدل کرده است. امروز داشتم به آرایش طبقاتی جامعه فکر میکردم و با نظریات مختلف ورز میرفتم. پارادایم های مختلف فکری از کارکردگراها تا تضادگراها و انتقادی ها و …

نویسنده: صابره اعتبار

وقتی به مکانیسم های علت و معلولی هر یک می اندیشیدم تا کدام یک میتواند نابرابری ناشی از تبیین قشر بندی در افغانستان را بهتر توضیح دهد، میدیدم که همه ی نظریه ها را اگر تلفیق کنیم باز هم نیاز به نظریه های دیگری داریم؛ از بس که این نابرابری چند لایه و پیچیده است. تئوری مارکسیسم که در پارادایم تضاد مطرح میشود به خوبی نمیتواند مسئله ی “طبقه” در افغانستان را توضیح دهد.

نه افغانستان جامعه ای صنعتی ست و نه کارگران کارخانه ای و یدی تنها طبقه ی محروم جامعه، ما انبوه فرودستان شهری را داریم که از روستا ها به شهر ها مهاجرت کرده اند و در حاشیه ی شهر بخصوص کابل زندگی میکنند. ما بیشمار معتادان پل سوخته راداریم که گویا نماد مجسم بدبختی و روح افسرده و بیمار کل تاریخ ما را هر ثانیه به تصویر میکشند.

پل سوخته جهنم زنده ی کابلِ پایتخت است که دیدگان مردمان این شهر به آن عادت کرده است، اصلا معماری کابل میتواند کل تاریخ افغانستان را توضیح دهد. رودخانه ی کابل گویا روح و روان حقیقی شهریست که ساکنانش سالهاست مرده اند. ما اقلیت های قومی ای را داریم که خود را در هیچ قوم کلانی تعریف نمیتوانند، قشر زنانی ستم دیده، کودکان بیشمارِ کار، کودکان سرپرست خانواده، مهاجران فراوان، که طبق آمار خود وزارت مهاجرین افغانستان، پنجاه درصد افغانستانی ها یا مهاجرند یا یک بار مهاجرت را تجربه کرده اند، مهاجرانی که به لحاظ هویتی تکه تکه اند، خانواده های بی همی که در سراسر جهان پراکنده شده اند، برای فرار از نابرابری هایی که توان تغییر دادنش را نداشتند.

همه ی این قشرها که گفته شد، هیچ ابزار تولیدی در دست ندارند که بعد از تولیدِکالا از آن بیگانه شوند اینها از تحلیل های مارکس بیرون میشوند. گرامشی به این اقشار میگوید فرودست و بعد متفکران پسا استعماری از گروه “گوها” در هند تا اسپیواک و بابا و … این مفهوم را بسط و توسعه میدهند و پیرامونش نظریه پردازی میکنند. یکی از پاسخ هایی که اینها به علت نابرابری در جوامع چند فرهنگی میدهند این است که قومیت هسته ی مرکزی این نابرابری قرار میگیرد. چطور قومیت میتواند علت نابرابری در یک جامعه باشد؟

دیدگاهی به نام ذات گرایی “essentialism” به عنوان نیروی محرک بازتولید هویت قومی میتواند این مسئله را تا حدودی روشنتر کند. این دیدگاهیست که خصوصیات ذاتی و ماهیت ثابتی برای پدیده ها قائل است. مثلا این باور که نمیدانم از کجا آمده که فلان قوم افغانستان اصیل است فلانش نا اصیل، یا فلان قوم با غیرت است فلان قوم بی غیرت، این صفات را ذاتی فرض کردن، فضای دگرگونی و امکان بازتعریف و بازشناخت پدیده ی قومیت را از ما سلب میکند. قطعا میتوان گفت که فکت اصلی نابرابری در افغانستان مسئله ی برتری جویی قوم پشتون بر سایر اقوام است.

واقعیات تاریخی و مستندات اجتماعی این را به وضوح نشان میدهد، حتی مقالات خارجی هم وقتی در مورد نابرابری های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در افغانستان بحث میکنند، از قوم پشتون به عنوان قوم سلطه جو و استعمارگر یاد میکنند فقط کافیست سرچی در گوگل جان کنید. این پدیده که قومی بر سایر اقوام ستم کند نه پدیده ای منحصر به افغانستان است و نه صفت ذاتی قوم پشتون. زیرا میبینیم که اکثر قوم پشتون در بدترین شرایط زندگی میکنند، بیکاری، فقر و تمام ابعاد نابرابری دامنگیر اکثریت پشتون های ما هم هست . بحث اینجا بر سر طبقه ی کامپرادوری از الیت های پشتون است که همیشه حکومت را در دست داشته اند و تقریبا مدام همکار و همدست استعمار بیرونی بوده اند. البته هیچ تضمین و دلالتی منطقی ای وجود ندارد که اگر قوم دیگری بر سر قدرت باشد عادلانه رفتار کند.بحث اصلی این است که بشود در محیط های آکادمیک و غیر آکادمیک به این موضوع به عنوان یک مسئله نگاه کرد و ترس طرح آن را نداشت. ما در امریکا سلطه ی سفید پوستان بر بومی های سرخ پوست امریکا را داریم، در استرالیا خشونت انگلندی ها بر مردمان بومی استرالیا در جرمنی نژاد ژرمن ها و مثال های بیشمار. اما نقطه ای که پژوهشگر باید بر آن انگشت بگذارد این است که صحبت از این واقعیت ها نباید به عنوان تابو به حاشیه رانده شود. ما باید بتوانیم در مورد گذشته گپ بزنیم، کتاب بنویسیم، مقاله منتشر کنیم و با این فکر اشتباه که میگویند این گپها قوم گرایی را بیشتر میکند مقابله کنیم. اتفاقا صحبت از کردار اقوام در یک سیستم اجتماعی میتواند ما را به هم نزدیک و .شناختمان را از همدیگر بیشتر و شاید روزنه ای هم باشد برای عبور ازخود خواهی ها و خودشیفتگی های قومی مان

تا این گفتگو ها ایجاد نشود چگونه میتوان صحبت از برابری و عدالت زد؟

ما وقتی حاضر نباشیم دردهای هم را بشنویم چگونه انتظار داریم به همدیگر احساس تعلق کنیم؟ امکان های بیشماری هست که میتواند این گفتگو ها را ایجاد کند اما اراده های سست و ضعیف تحصیلکرده های ما و ایمانشان به قومیتشان به عنوان تنها حقیقتشان مانع شکل گیری این گفتگو هاست. امر واضح این است که قومیت هیچ ارزش ذاتی ندارد، و فقط برای تحلیل درست نابرابری های جامعه باید در مورد کارکردها یش در طول تاریخ صحبت شود و زیاد صحبت شود.نه اینکه ما دوباره دچار جهل مضاعفی شویم و فکر کنیم قومیت ارزشی ماهوی دارد.

به نظر من از ارزش “انسان” و فقط انسان پایین تر آمدن حتی یک سانتی متر نادانی محض است. از سویی دولت قومگرای افغانستان هیچ اراده و برنامه ای برای گفتگو در باره ی این موارد ندارد. ما حتی یک مرکز تحقیقی برای شناخت اقوام نداریم چه رسد به برنامه ها ی ملی. فرانسه، انگلستان و امریکا را شاید بتوان کشورهای استعمارگری دانست که میزان بیشمارِ تحقیقات درباره ی استعمار را به خود اختصاص داده اند.

حالا ما حتی از طرح این مسئله هراس داریم که سلطه جویی قدرت خواهان قوم پشتون در طول تاریخ و به انحصار درآوردن فرصت های اقتصادی و سیاسی و … یکی از عوامل مهم تداوم نابرابری در افغانستان است. من توقع دارم قشر روشن قوم پشتون که این مسئله را درک میکنند، دست به کار شوند و نقد درونی را آغازگر باشند. امیدوارم با این تحلیل انگ و برچسب قومگرا به من ندهند، کما اینکه صمیمی ترین و عزیز ترین دوستان من پشتون اند. من میگویم فرودستی تنها هویتیست که اکثر ما به این هویت تعلق داریم و هویت مقابل ما فرودستان، هویت قدرتمندانیست که فرصت ها را از ما گرفته اند. طبقه ی “کمپرادور” که فقط به منافع خود می اندیشند…

پس فرودستان افغانستان با هر قومی که هستید متحد شوید…