پربیننده ها

مارا در فیس بوک دنبال کنید

سراج

سراج‌التواریخ یا سراج‌المقاتل؟

۲۹ سنبله ۱۴۰۲

ویل دورانت: کاش تاریخ را فلاسفه می‌نوشت نه مورخ، به ویژه زمانی‌که این مورخ در درون دربار شاهان اکتِ خواجه‌گری کند.

مقدمه و مدخل :

اصولن من یکی طرفدار گذار هستم تا توقف، دوستدار شکسته شدن روایت های کلان هستم چون فکر می کنم هر جایی نظمی در کار است یک جایی از کار می لنگد. خوش دارم همواره به آن طرفِ (حقیقتِ) که به تعبیر نیچه (دروغ) است؛ چکر زنم و گشت و گذاری داشته باشم و این را هنری می‌دانم که نمی‌گذارد حقیقت‌های افسونگر، تیرخلاص به مغز مان شلیک و نابودمان سازد.

نویسنده: رضا مِه‌سا

حالا ایستادن در آن سویِ ملا فیض محمد کاتب هزاره، ریشه در همین باورم  دارد که نمی خواهم در پای گِل آنقدر زبونی بکشیم تا خار شویم .

  شیرجه‌ای در زندگی علمی ملا کاتب هزاره، دانش آموخته‌ی حوزه علمیه‌ی نجف اشرف بود و طبیعی است که مکتبِ  نجف یکی از پایگاه های علمی راکد جهانِ تشیع است که بیشتر “فقیه” و “مجتهد” می سازد تا سیاست‎گر و انقلابی، برخلاف مکتب قُم که از قاعده‌ی پذیرفته شده‌ای (سیاست عامل فساد) نجف عبورو فقه و سیاست را با هم عجین کرده است، لذاست که پس از مرحوم “خویی”،  قم ـ نجف را نرم و آهسته بلعید و عراق در سایه‌ی ایران، آرام خزید، در تاثیر گذاری قم و نجف برجهان تشیع همین بس که سیستانی نجفی است و خامنه ای قمی . . .

دور نشویم کاتب نگرش نجفی به دین و مذهب داشت، و تاریخ‌نویسی اش  به سبک و شیوه‌ی شیخ عباس قمی در کتاب منتهی‌الامال است و این بر ادعای مقتل‌نویسی وی در سراج التواریخ از آدرس من یکی مُهر صحه می‌گذارد.

یک اصل دینی مذهبی برای شناخت افراد وجود دارد که آن قاعده‌ی (تکلمو ـ تعرفو) است علی، می‌گفت:« المرء مخبوء تحت اللسانه » آدم در زیر زبانش پنهان است با گپ زدن شناخته می‌شود، لذاست که همانگونه که من علی را از نهج البلاغه اش می‌شناسم، می توانم کاتب را از سراج وی بشناسم ـ تورق و سراج‌خوانی، ادبیات به‌شدت دربار زده‌ی ملا کاتب هزاره را مبرهن می سازد که خواننده فکر می‌کند فردوسی و حافظ برای شاه شجاع و سلطان محمود دارد چرب‌زبانی می کند.

لذاست که مکثی و تلنگری بر کارتاریخی ملا فیض محمد کاتب در این سیاهه ـ کوتاهه خواهم داشت.

1 ـ سراج التواریخ یا سراج المقاتل ؟

فون “رانکه” مورخ مشهور آلمانی در حوزه‌ی تاریخ‌نگاری با مطرح کردن (تیوری عینیت) و (عدم دخالت عقاید مورخ در کنکاش‌های تاریخی) به عنوان یک تِز قویِ تاریخ‌نگاری در حوزه‌ی تاریخ نویسی، تیوری کالینگ “وود” انگلیسی را که باور داشت یک مورخ نمی‌تواند در سایه‌ی پیش‌داوری‌ها و ارزش‌گزاری‌های تاریخی که رابطه به‌خود مورخ پیدا می‌کند بی‌طرف بماند، به چالش کشاند.

حال سبک تاریخ‌نویسی کاتب در(سراج التواریخ) چنانچه از قرائن بر می‌آید بدون شک (رانکه‌ای) است؛ چون رانکه، معتقد بود که مورخ نباید برگذشته داوری کند؛ بلکه فقط باید آن‌را توصیف کند، کاری که کاتب کرده فقط نشسته و از قتل عام مردم هزاره قصه کرده است ـ لذاست که این نوع نگاه به تاریخ بر جان من نیشتر می‌زند، ویل دورانت پدر تاریخ نویسی جهان با حسرت می‌گفت که کاش تاریخ را فلاسفه می‌نوشت نه مورخ، به ویژه زمانی‌که این مورخ در درون دربار شاهان اکتِ خواجه‌گری کند.

عمده‌ترین دلیلی که سراج التواریخ را می توان سراج المقاتل خواهد همین است که خواننده بایستی در تاریخ نویسی طرفدار تز ویل دروانت باشد نه رانکه، لذاست که سراج التواریخ را در حد (مقتل الحسین) “ابو مخنف” می‌دانم که راوی اخبار دستِ سوم است تا دست اول..

مرحوم ملا کاتب هزاره، درست به آن روایِ می‌ماند که از بالای تلِ زینبیه تراژیدیِ عاشورا را نقل کرده است و جالب این‌که بیکاری و پرحوصله‌گی و بیتفاوتی رانکه‌ای را بیبین که تعداد زخم های بدن حسین و صوت قرآن بر بالای نیزه و نوعیت چوب که برلب و دندان حسین، یزید می‌زد قصه کرده است، کاتب در دربار عبدالرحمن دب کرده و از کشتار مردم هزاره قصه کرده و به سناریوی قصه فروشِ آدم هزارگی در بدل یک روپیه در پل (یک‌پیسه‌گی) ـ خب است که حافظ گونه فریاد نکرده که کزین شعرترحافظ ز شاهنشه عجب دارم ـ که سرتا پای حافظ را چرا درزر نمی‌گیرد؟

ادموند”برک” طرح خوبی به نام (رفلکسیون) دارد که به معنای “درنگ” و توقف بریک پدیده‌ی علمی اجتماعی فرهنگی است، چنانچه خود در مورد انقلاب کبیر فرانسه در سه حوزه درنگ کرد اول تجلیل انقلاب، دوم تحلیل آن و سوم نقد بُن براافگنانه بر انقلاب ـ حالا من می خواهم با همین تز “سراج التواریخ” مرحوم کاتب را تورق کنیم، خوانش که دربین ماهزاره از کاتب وجود دارد بیشتر خوانشِ تجلیلی است، چون راوی و قصه‌گوی هزارگی بوده و سرکوبِ سیستماتیک هزاره‌ها در یک سده‌ی پسین از تاریخ کشور، پتانسیل فاشیسم هزارگی را چنان فربه ساخته که پیامبرعربی شان‌را چوب می‌زنند و خدای غیر هزارگی شان را پنبه می‌کنند.

اما، اگر با رویکردِ تحلیلی و تنقیدی سراج خوانی کنیم ، ملا کاتب “هزاره” یک مقتل نویس درباری برای ما باقی خواهد ماند نه یک تاریخ نگارِ مجرب.

2 ـ رانکه و کاتب دو روی یک سکه

 از روبرت یونگ نویسنده مشهور اتریشی جایی خوانده بودم که که: “پیشرفت‌های اجتماعی همیشه توسط افرادی انجام می شود كه در حاشیه قرار دارند. آنان حس می‌كنند كه جامعه به چه چیزهایی نیاز دارد.”

حال لئو پولد فون رانکه‌ی آلمانی پدر تاریخ معاصر جهان و ملا کاتب هزاره  افغانستانی و یا به تعبیر محمد اشرف غنی، پدر تاریخ معاصر افغانستان است. من یکی فکر می کنم که کاتب الحق ولاانصاف پیرو مکتب تاریخ نگاری رانکه بوده ، کار کتاب در سری تاریخ نگاری های وی در سراج التواریخ نشان می دهد که جلوه های از تیوری “عینیت ” وعدم دخالت “عقاید مورخ” در کنکاش های تاریخی را مراعات کرده است،و برخلاف تز مشهور “کالینگ وود” انگلیسی که مورخ نمی تواند در سایه “پیشدواری” ها و “ارزشگزاری” های تاریخی که ربط به خود مورخ پیدا می کند بی طرف بماند؛قلم زده است.

رانکه تاکید بر این داشت “که مورخ نباید مفاهیم ارزشی خویش را برموضوعات تاریخی فراتاباند، و به گونه اعتقادی، باید باور داشت که “دولت” ها نشانه های فکر های “خداوند”ی است”.

حال این زوایه دید رانکه ای برتمام کار تاریخی کاتب ،سایه دارد ، کاتب نخواست که قتل عام 62 درصد از مردمش را ازنگاه فلسفه تاریخ “چرایی” بخشد،چون فکرمی کرد،دولت نشانه تفکر الهی است ،امیر “ظل الله” در روی زمین است ، و “مورخ” فقط باید “روای” باشد.

کاتب چون رانکه تبحر در “نقل گری” داشته ولی تعمق “فلسفی تاریخی” نداشته است .

کاتب به دستور العمل مشهور پدر تاریخ مدرن جهان “رانکه” خوب عمل کرد “که مورخ نباید بر گذشته داوری کند، بلکه باید آن را توصیف کند”

کاتب در سراج التواریخ  فقط توصیف مازوخیسم تجاوز لشکر ملکی و نظامی عبدالرحمانی را کرده است ، کاتب در این یادداشت های تاریخی، فقط سادیسم قبیلوی را تصویر کرده است ولی بر”چرایی” و “چیستی” این تظلم داوری نکرده است ،بی جهت نیست که از سوی قبیله گرا های چون اشرف غنی به وی لقب پدر تاریخ معاصر افغانستان داده می شود.

کاتب شَم راوی گری خوبی داشته و در حوزه کاری اش “تاریخ یک” که شامل تمام تجارب انسانی و بشری می شود ،ید طولا داشته ،ولی در بستر “تاریخ دو” که “چیستی “و”چرایی” وقایع تاریخی را شامل می شود خیلی می لنگیده و با فلسفه تاریخ کاملا بیگانه بوده است.

3ـ ارزش تاریخی نگاری سراج التواریخ

  لاشک و لاریب در این که کاتب هزاره دانشمند پرتلاش و و تاریخ‌نویس پرکار بوده است  ولی با این همه خواننده زمانی که سراج التواریخ را دور از حب و بغض تورق کند در اصالتِ  این کتاب دچار شک و ریب خواهد شد چنانچه  زمانی خواننده به سطوری در جلد اول و دوم این سری یادداشت ها می رسد ، ادبیات درباریِ بیداد می‌ کند که ناخواسته انسان را متوجه‌ی روحِ چاکری و نوکریِ حاکم بر نویسنده می‌گرداند. ستایش‌گری و مدح و ثنا از دربار به اندازه‌ای شدید است که حتا نمونه‌ی آن را در تاریخِ مسعودی (نوشته‌ی ابوالفضل بیهقی) که مربوط به سده‌ی پنجم هجری است؛ و تاریخ احمد شاهی (نوشته‌ی محمود حسینی جامی) که مربوط به سده‌ی دوازدهم هجری است، نمی‌توان یافت. بسیاری از بخش‌های سراج، عینن از منابعِ پیشین، که دربار در اختیارِ نویسنده قرار داده بود، نقل قول شده است. نویسنده در برخی از جاها، به ویژه جلد اول و دوم آن را یادآور شده و در برخی جاها هیچ اشاره‌ای به آن نکرده است. از این گذشته، نثرِ حاکم بر «سراج التواریخ» دارایِ یکدستی و توازن نیست و خواننده را دچار شک و دودلی می‌کند. خواننده اگر به نثرِ «تذکر الانقلاب»، واپسین و آخرین نوشته‌ی کاتب هزاره سر زند به آسانی می‌تواند تفاوت فاحشی را که در نثرِ آن با نثرِ «سراج التواریخ» وجود دارد مشاهده کند.

 پایان‌نوشت: تذکره الانقلابِ کاتب چیزی دیگری و از جنس دیگری است این تفاوت نوشتار و گفتار در این دو اثر به خواننده القا می کنند که سراج التواریخ بیشر فرمایشی نوشته شده است تا تحلیلی و تحقیقی،

فتامل فی هذه الاثر یا اولی ابصار.