پربیننده ها

مارا در فیس بوک دنبال کنید

عکس نیچه

شوکی به نام نیچه

۲۵ دلو ۱۳۹۹

به سبک نیچه احترام بگذاریم

تاملی در اهمیت سبک در تفکر

 صالح نجفی
اهالی فلسفه در دانشگاه معتقدند که فریدریش نیچه (۱۹۰۰۴-۱۸۴۴) فیلسوف جنجالی آلمانی را نمی توان در هیچ چارچوب مشخصی در تاریخ فلسفه گنجاند، البته این مانع از آن نمی شود که انواع انگ و برچسب را بر او اطلاق نکنند، از فیلسوف فرهنگ و اندیشمند رمانتیک تا یکی از چهره های اصلی فلسفه های حیات یا یکی از نیاهای اندیشه پست مدرن که لاجرم در سنتی کانتی می اندیشید. برخی نیز او را از پیشگامان اگزیستانسیالیسم در سده بیستم می خوانند و عده یی بر تاثیر او بر سنت های گوناگون نقد ادبی در این سده تاکید دارند، فیلسوفی که ایده های «جذاب» و «کوبنده»اش با سبک نوشتاری و حتی شیوه حیاتیش در هم تنیده و برخی مایلند او را فیلسوف حرفه یی نخوانند و به جایش بر نوآوری های ادبی او تاکید کنند، گروهی نیز با اشاره به برخی فجایع سده بیستم از جمله ظهور نازیسم رد پای او و اندیشه هایش را در این حوادث هولناک می جویند. نیچه در زبان فارسی خوش اقبال بوده، دست کم از آن حیث که عمده آثارش به فارسی (معمولااز زبان آلمانی) ترجمه شده است، اگرچه در چند و چون این ترجمه ها و تفسیرهایی که از او در این زبان هست، بحث و نظر به ویژه در میان محققان جوان کم نیست. در گفتار حاضر صالح نجفی، مترجم و پژوهشگر فلسفه که به واسطه ترجمه های دقیق و خوبش از آثار اندیشمندان معاصر عمدتا چپ گرا شناخته شده است، به سبک نیچه پرداخته تا از خلال آن و به واسطه تاکید بر اهمیت فلسفی این فیلسوف امکانات انقلابی تفکر او را آشکار سازد. این گفتار متن ویراسته سخنرانی ایشان در موسسه مطالعات سیاسی- اقتصادی پرسش است. 

هسته سیاسی و انقلابی پروژه فکری نیچه را باید در پارادوکس سبک او جست، یعنی سبکی که از یک سو ناییو است و از سوی دیگر در متن مدرنیته شکل گرفته است، ضمن آنکه آنچه آدم های پست مدرن را از او می راند، همین سبک اوست. نیچه با صراحت در این مورد می گوید: «وجدان ما را گویی تربیت کرده اند که وقتی به کسی بر می خوریم که محکم آری یا نه می گوید، مضطرب می شویم و وجدان ما معذب می شود.» زوپانچیچ معتقد است که همین وجه نیچه باعث می شود که دیگران از او بیزار باشند.

 

بحث من درباره اهمیت سبک در فلسفه نیچه است. اگر بتوان از انقلاب فکری و فلسفی نیچه صحبت کرد، باید ردپای این انقلاب را پیش و بیش از آنکه در مضامین نوشته های نیچه یافت، در سبک او جست. البته این کار به یک معنا در فلسفه امری جدید نیست، از همان بدو فلسفه که با مکالمات سقراطی افلاطون آغاز می شود تا امروز که نظام مندتر و آکادمیک تر شده، همواره پر رنگ شدن یا کم رنگ شدن سبک را می توان ردیابی کرد. یعنی در کار مجموعه فیلسوفانی که از زمان افلاطون تا عصر نیچه فلسفه ورزیده اند، نزد برخی فیلسوفان شکل ارائه مطلب در درجه دوم اهمیت بوده و نزد برخی دیگر نیز نحوه ارائه یا آنچه سبک خوانده می شود، اگر بر آنچه می گفته اند اولویت نداشته، دست کم هم تراز بوده است. شاید نزد هیچ فیلسوفی همچون نیچه، سبک تا این اندازه اهمیت نداشته باشد. به هیچ وجه نمی توان فرم نوشتاری نیچه را از انقلابی که می کوشد در فلسفه ایجاد کند، جدا کرد. از این جهت وقتی به نوشته های نیچه بر می خوریم، از آنچه می خوانیم دچار حیرت می شویم. انواع و اقسام نقل قول ها را می توان از نیچه بیرون کشید. امروزه ماجرا از این قرار است که نیچه را به ترتیبی می خوانیم که ما را متعجب نکند. هدف من اما این است که چطور می شود شوک نیچه را احیا کرد؟

در میان جنبه های شوک آور نیچه می توان به این موارد اشاره کرد. سال ۱۸۸۸ سال مهمی در زندگی نیچه است، به عبارتی، سالی حاصلخیز است. شش متن از آثار مهم او در این سال نوشته شده است. او «غروب بت ها» را سپتامبر ۱۸۸۸ تمام کرد و در دیباچه آن نوشت: «این روزی است که ارزیابی تمام ارزش ها تمام شد.» در این کتاب به توصیف متفکران قبلی و معاصر خود پرداخت، مثلادانته را کفتاری خواند که در گورستان ها شعر می خواند یا سنکای اسپانیایی را گاوباز حقیقت خواند. او پروژه روسو را در یک جمله بازگشت به طبیعت به کمک ناپاکی طبیعت می خواند. درباره کانت با وجود اینکه خودش به لحاظ معرفتی یک کانتی است، می گوید: کانت (kant) سالوس یا ریاکاری (cant) است به شکل سرشتی عقلانی. البته نسبت به کانت بی رحم تر نیز می شود و او را نمونه بلاهت می خواند. جلوتر نویسنده پرکار فرانسوی به نام ژرژساند را گاو ماده شیرده خوش سبک می خواند. با مرور این کتاب در می یابیم که چرا نیچه شوک آور است. این قبیل اظهارنظرها از زبان کسی که معتقد بود در لحظه یی که می نگارد تاریخ دو پاره شده است، حیرت آور است. نیچه در «اینک انسان» خودش را ستایش می کند و می نویسد: «چرا من فرزانه ام؟ چرا من خوب می نویسم؟» و… اساسا در این قبیل نوشته ها یکی از مسائل اساسی شیوه نگارش نیچه است. از سوی دیگر نیچه معتقد بود که نویسنده هنگام نوشتن باید رقصی را روی صحنه آورد و هنگام نوشتن شعوری موسیقایی داشته باشد. در متن هایی که از نیچه مانده موارد معدودی هست که به دیگران ناسزا می گوید. نیچه در استفاده از این دست تعابیر امساک می کرد.

اما چرا ما در مواجهه با این تعابیر دیگر تعجب نمی کنیم؟ این امر نه تنها درباره خوانندگان معمولی که حتی درباره آکادمیسین ها نیز صادق است. نخستین احتمال آن است که ما در وضعیت پست مدرن به سر می بریم: وضعیتی که در آن هیچ چیز انسان را متعجب نمی کند. در این وضعیت آدم یا به همه چیز عادت کرده است یا آنکه چنان خود را کرخت کرده که از هیچ چیز اظهار تعجب نمی کند. از سوی دیگر همگان از آکادمیسین تا خواننده معمولی پذیرفته اند که اگر انقلاب فلسفی نیچه اهمیت دارد، یکی از کانون هایش سبک نوشتن اوست. اما اینکه سبک نیچه کانون انقلاب اوست، برایش مجوزی پوئتیک فراهم می کند. پس چون زبان نیچه شاعرانه است، اجازه دارد که از چنین تعابیری بهره بگیرد. اما اگر خواست حرف جدی بزند، دیگر اجازه چنین اظهارنظرهایی ندارد. این توضیح مشکلی دارد و آن این است که در فضای آکادمیک حاضر و حتی زمان نیچه کسی به خودش اجازه نمی داد که دیگران را چنان که نیچه توصیف کرده، توصیف کند. یعنی مجوز شاعرانه یی برای اظهارنظرهای تند وجود ندارد، بر این اساس ظاهرا توافقی میان ما درباره نیچه به عنوان فردی عجیب و غریب که نهایتا کارش به جنون کشید، وجود دارد. اما هیچ مجوز آکادمیکی وجود ندارد که کسی بتواند چنین تند و بی پروا درباره بقیه اظهارنظر کند. اما آکادمیسین ها وقتی به نیچه بر می خورند، می گویند ما به سبک نیچه احترام می گذاریم، زیرا هر کس آزاد است که اظهار عقیده کند. ایشان می گویند باید شوک های نیچه یی را پوشاند و با پنهان کردن آنها نیچه به شکل فیلسوفی تقریبا جدی در می آید، البته گاهی نیز از این اظهارنظرها به عنوان اشیایی اگزوتیک بهره برداری می شود. اگر بتوان این شوک های نیچه یی را به عنوان اظهارنظرهایی شخصی و غیرمهم پوشاند، در فضای لیبرالی موجود به فیلسوفی بی خطر بدل می شود. این رویکرد، خیانتی به رخداد نیچه است. کسانی که نیچه می خوانند، حتی آنها که او را جدی نمی شمارند، معتقدند که نثری قدرتمند دارد و در تاریخ نثر آلمانی کسی به سلاست، ظرافت و آراستگی او ننوشته است. البته گفته می شود که گاهی سبک او مطنطن و پرافاده (sophisticated) است و حرف های مغلق می زند، همچنین ویژگی نثر او pathetic بودن است: یعنی ترکیبی از شورانگیزی و تاثرآور بودن. اما این دو، ویژگی غالب نثر نیچه نیست، نیچه در غالب موارد به طرز نگران کننده یی سرراست و مستقیم می نویسد. آلنکا زوپانچیچ در کتاب «کوتاه ترین سایه» می نویسد که در توضیح سبک نیچه باید به متن بسیار مهمی که مغفول واقع شده پرداخت. این متن نوشته فردریش شیللر است. شیللر در سال ۱۷۹۵ مقاله یی با عنوان «درباره سبک یا درباره شعر سانتیمانتال و شعر ناییو» نوشت. او معتقد بود که سبک معرف دوران مدرن سبک سانتیمانتال است، یعنی سبکی که احساساتش به تعبیر فلوبری تربیت شده است، در مقابل آن سبک ناییو یا خام وجود دارد. یعنی سبکی که ساده اندیشانه و خام با موضوع برخورد می کند. شیللر این امر را در کنار سایر دوگانه های مرسوم قرن هجدهم مثل دوگانه طبیعت و فرهنگ، احساس و تفکر و متناهی و نامتناهی قرار می دهد. به نظر شیللر شاعران مدرن هیچگاه رابطه بی واسطه شان را با طبیعت دوباره باز نمی یابند و می گفت: «شاعران یا خود طبیعتند یا به دنبال طبیعتی گم شده اند». دسته اول را خام و دسته دوم را پروده یا رفلکتیو یا اهل تامل و بازاندیشی می خواند. این مقاله تاثیر فراوانی از هگل تا مارکوزه داشت. شیللر معتقد بود که دو نوع شخصیت خلاق داریم: نخست کسی که هیچ گونه شقاقی میان خودش و محیطش و حتی در خودش احساس نمی کند یا به آن آگاهی ندارد، دسته دوم کسانی هستند که به این شقاق آگاهی کامل دارند. او دسته اول را خام می داند، زیرا برای ایشان هنر شکل طبیعی بیان کردن است و به تجزیه و تحلیل نفس دست نمی زنند. او می نویسد: «چیزهایی که این هنرمندان می بینند، چیزهایی است که مستقیما می بینند» و گویی هیچ تاملی وجود ندارد. او فهرستی از هومر تا شکسپیر را جزو این دسته از هنرمندان می خواند و کسانی چون سروانتس هم در این دسته قرار می گیرند. سرنمون (آرکی تایپ) نبوغ این هنرمندان به عقیده او گوته است. در مقابل شاعر سانتیمانتال کسی است که هنرش زمانی در مقابل مخاطب قرار می گیرد که هنرمند وارد مرحله فرهنگ شده باشد، یعنی هارمونی حواسش با طبیعت را از دست داده است. این شاعران هارمونی تفکر و احساس را امری واقعی (فکتوال) نمی دانند، بلکه به آن همچون ایده آل نظر دارند. شعر برای چنین شاعری تلاشی است برای بازگشت به دنیایی که به کمک تخیل ساخته می شود. شاعر سانتیمانتال حس شکاف خوردگی میان دنیای روزمره و بهشت گمشده را منتقل می کند. از دید شیللر ممکن است برخی شاعران سانتیمانتال آن بهشت گمشده را به سخره بگیرند.

زوپانچیچ با ارجاع به این مقاله معتقد است که اگر بخواهیم از سبک نیچه صحبت کنیم، سبک او مثال بارز سبک ناییو است، منتها در بطن مدرنیته. یعنی درون جهان مدرن که باید سبک پرورده، پیچیده و آیرونیک باشد، با سبکی ناییو مواجهیم و در نتیجه این سبک نابهنگام است. شاید به همین دلیل است که نوشته های نیچه گزنده، کوبنده و برنده اند. نیچه البته حرف های پرطمطراق هم داشت، سخنانی که نشانه خودبزرگ بینی او بود. اما با خودش فاصله هم می گرفت.

البته تقابل قرن هجدهمی شیللری میان دو سبک را می توان در دو شیوه سیاست ورزی در سده نوزدهم میان دو جنبش نارودنیک ها (توده گرایان یا مردم گرایان در میان گروهی از طبقه متوسط روس که معتقد بودند باید به مردم بازگشت) و بلانکیست ها (نخبه گرایان یا توطئه گرایان که معتقد بودند گروه خاصی به شکل کاملاتشکیلاتی و مخفیانه به عمل سیاسی بپردازد) ردیابی کرد. اوج این تضاد در مقاله «لنینیسم یا مارکسیسم» رزا لوکزامبورگ مشهود است، جایی که لوکزامبورگ لنین را متهم به رویکردی نخبه گرایانه و بلانکیستی می کند. بر این اساس می توان میان دو رویکرد نخبه گرایانه و پوپولیستی بر اساس همان شکاف سانتیمانتال و ناییو تمایز قائل شد و خطر کرد و گفت نیچه از نظر سبک نوشتاری شبیه آدمی چون مائو است.

هسته سیاسی و انقلابی پروژه فکری نیچه را باید در پارادوکس سبک او جست، یعنی سبکی که از یک سو ناییو است و از سوی دیگر در متن مدرنیته شکل گرفته است، ضمن آنکه آنچه آدم های پست مدرن را از او می راند، همین سبک اوست. نیچه با صراحت در این مورد می گوید: «وجدان ما را گویی تربیت کرده اند که وقتی به کسی بر می خوریم که محکم آری یا نه می گوید، مضطرب می شویم و وجدان ما معذب می شود.» زوپانچیچ معتقد است که همین وجه نیچه باعث می شود که دیگران از او بیزار باشند. این مولفه کمیک کار نیچه هم هست، یعنی با کسی مواجهیم که خودش را اکسپوز می کند. این وجه کمیک نیچه نتیجه فاصله گیری رفلکتیو او از زندگی نیست، طبق تفسیر دلوز از مفهوم فراسو (beyond)، این فراسو به معنای ماورا نیست. بلکه به معنای تامل خود زندگی به شکل درونی در خودش است. البته نیچه در نوشتارش آیرونیک نیز هست، اما در غالب اوقات به کسانی که سبک آیرونیک دارند، می تازد. نمونه آشکار این امر سقراط است. او سبک آیرونیک سقراط را انتقام گرفتن کین توزانه فردی سرکوب شده در دولتشهر آتن باستان می دانست و خودش را دلقک می دانست. بی دلیل نیست که به آریستوفانس علاقه داشت. یعنی بر خلاف اکثر نیچه یی های قرن بیستم که با شخصیتی چون رورتی نمایندگی می شوند و فلسفه ورزی را جریانی آیرونیک می دانند، خود نیچه از تبار دلقک های شکسپیری است. سبک نیچه دقیقا در جهت جریحه دار کردن عفت عمومی بود.

دریدا در سال ۱۹۸۷ کتابی با عنوان «مهمیزها: سبک نیچه» نوشت که در آن به فالوگوسنتریسیم که آن را خلاصه تاریخ متافیزیک حضور غربی می دانست، حمله می کند و از سوی دیگر به جنبش های فمینیستی دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ می گوید ایشان در مبارزه با تاریخ مذکر یک فالوس خیالی می سازند و به این ترتیب در دام همان گفتار مسلط می افتند.

فالوسی بودن در این گفتار به معنای نماد سلطه مردانه است و از بسیاری چیزها به عنوان اموری مردانه یا فالیک یاد کرد. نسبت این امر با بحث سبک در نیچه در کتاب دریدا به چه صورت است؟ دریدا در پیشگفتار کتاب بر جمله یی از کتاب «فراسوی خیر و شر» نیچه تاکید می کند. نیچه در این کتاب می نویسد: «بیایید تصور کنید که حقیقت زن باشد، در این صورت تمام فیلسوفانی که تاکنون کار فلسفی می کردند و دگماتیک به معنای کانتی بودند، زن ها را درست نمی شناختند. این پیله کردن های ناجور فیلسوفان برای دست یافتن به حقیقت وسایل و تمهیدات ناجوری برای نرم کردن زن ها بوده است.» دریدا از اینجا شروع می کند تا نسبت نیچه با زنان و زن ستیزی مشهور او را مورد تامل قرار دهد. دریدا بحث را از ابزار نوشتن که اموری فالیک هستند، آغاز می کند. کلمه قلم در فرانسه «stylo» است که ما را به یاد style یا سبک می اندازد. در زبان یونانی استالوس به معنای سوزن بوده است. بنابر این تبار کلمه سبک نشانگر خصلت فالیک آن است. در مقابل حقیقتی که دریدا معنایی هایدگری یعنی نامستوری (آلثیا) دارد. ریشه این کلمه «لثه» یونانی است که از پنج رودخانه دوزخ است و هر کس از آب آن می آشامیده دچار فراموشی مطلق می شده است. دریدا با این تعبیر می خواهد از وجه مونث حقیقت صحبت کند و بگوید که سبک نوشتن صفت های مردانه دارد. در واقع دریدا می خواهد نیچه را کی یرکیگوری بخواند، یعنی به دنبال وجه تصمیم ناپذیر در کارهای نیچه است. تصمیم ناپذیری در کار کی یرکیگور با آیرونی توضیح داده می شود، آیرونی نزد او مثل پارادوکس دروغگوست. دریدا برای یافتن وجوه تصمیم ناپذیر نیچه به همان روش واسازی (دکانستراکشن) سراغ متون حاشیه یی نیچه می رود تا به واسازی متون او بپردازد. جمله یی که دریدا به این منظور انتخاب کرده را ویراستاران بعد از مرگ او یافته اند (حدود دو سوم آثار نیچه در زمان حیاتش منتشر نشدند) و مربوط به سال ۱۸۷۴ یعنی هنگام نگارش «تولد تراژدی» است. این جمله این است: «من چترم را فراموش کرده ام.» مقاله مفصل دریدا در توضیح این جمله نوشته شده است. او ابتدا می گوید هیچ گاه به طور قطع نمی توان گفت که منظور از این جمله چیست و به آنچه ویراستاران می گویند، استناد کرد. اهمیت این جمله همین بی ابهامی آن است، یعنی نیچه می خواهد بگوید که دقیقا چترش را فراموش کرده است. اما مساله اصلی دریدا در خوانش این جمله برای بحرانی کردن نیچه آن است که نیچه یی که این جمله را می گوید، یک انسان عادی است یا یک نویسنده؟ اگر نیچه نویسنده یا فیلسوف باشد، این فراموشی می تواند از جنس فراموشی هایدگری باشد یا با نگاهی فرویدی و لاکانی می تواند معنایی فالوسی داشته باشد. اما می تواند به عنوان یک فرد عادی هم باشد که این جمله را نوشته تا بعدا از آن استفاده کند. از نظر دریدا این جمله با حذف «فراموش کرده ام» به معنای آن است که نیچه پیشاپیش می گوید «من چتر دارم». اگر ماجرا را دریدایی کنیم، داستان چتر به ویژه وقتی بسته است، خصلت فالوسی دارد و وقتی باز می شود، نامستور می شود و خصلت مونث می گیرد، یعنی امر نامشخص است. به تعبیر دریدا عنصر تعیین ناپذیر یا تصمیم ناپذیر همین جاست. دریدا معتقد است که وقتی با متن نیچه مواجه می شویم، ابتدا با گزاره «حقیقت زن است» مواجه می شویم، سپس این گزاره نفی می شود و گفته می شود که «سبک یک مرد است». به نظر دریدا در فاصله سبک و حقیقت فرآیند نوشتن صورت می گیرد. او معتقد است که عنصر تعیین ناپذیر در فلسفه نیچه خود نوشتن است. نوشتن گاهی از منظر سبک (مذکر) و گاهی از منظر حقیقت (مونث) دیده می شود، مثل لولای در (در تفسیر جان سلیس) که عنصری تعیین ناپذیر است و در حد فاصل در و قاب در است. یعنی عنصر پارادوکسی نوشتار نیچه، همین نوشتن اوست که در حد فاصل حقیقت و سبک تحقق می یابد. این شکل خواندن نیچه او را در حد فاصل کی یرکیگور، کانت، مارکس، لایب نیتس و هیوم قرار می دهد.