جلیقه زد

تغییر؛ آرام رخ می دهد مردم، دفعتا گردن پادشاه را نمی‌زنند

۰۵ عقرب ۱۴۰۱

 

کتاب جدید گال بکرمن، سکوت آرامش قبل از طوفان، اثری است بلندپروازانه که می‌گوید «گفت‌وگوهای چندنفره» یکی از مهم‌ترین آغازگاه‌های هر تغییر بنیادینی در سطح جهان است. او در این کتاب داستان آدم‌های معمولی‌ای را تعریف می‌کند که در راه آرمان‌های خود، روزنامه منتشر کرده‌اند، مطلب نوشته‌اند، یا گروه‌های فیسبوکی و آنلاین راه انداخته‌اند و بالاخره بعد از مدتی، تفکرات رادیکال‌شان نقش خود را بر پیکر تاریخ زده‌اند.

 اگر اخیراً به خوره‌های نظریۀ سیاسی برخورده باشید، شاید این سخنان آنتونیو گرامشی، مارکسیست دگراندیش ایتالیایی، را شنیده باشید: «بحران دقیقاً اینجاست که کهنه رو به مرگ است و نو ناتوان از زاده‌شدن؛ در این برزخ نشانه‌های بیمارگونه در انواع بسیار مختلف پدیدار می‌شوند». اسلاوی ژیژکِ فیلسوف ترجمۀ آزادتر و به‌یادماندنی‌تری دارد: دنیای کهنه در حال مرگ است و دنیای جدید نمی‌تواند زاده شود: اکنون زمان هیولاهاست».

اندرو مارانتس، نیویورکر

این جمله را روی تی‌شرت‌ها می‌زنند؛ نوشتۀ به‌دردبخوری است، دست‌کم یک کتاب و یک خبرنامۀ سابستَک از آن استفاده کرده‌اند و تعداد کاربرانی که در توییتر آن را به‌عنوان بیوی خود انتخاب کرده‌اند از شمار خارج است. تعجبی ندارد. گرامشی در سال ۱۹۳۰ می‌نوشت و هیولایش موسولینی بود که رژیمش او را به زندان افکند اما این مفهوم اصلاً منسوخ نشده است. از نظر گرامشی، برزخْ «بحران اقتدار» است، دوره‌ای بی‌ثبات که «توده‌های عظیم مردم از ایدئولوژی‌های سنتی‌شان گسسته می‌شوند و باورهای پیشین خود را از دست می‌دهند». اگر شک دارید که الان در چنین دوره‌ای هستیم، کافی است چند ساعت یوتیوب تماشا کنید. درست است که ما ملتی دو تکه هستیم، اما تقریباً همه به وجود نشانه‌های بیمارگونه اذعان دارند. درمورد اینکه بعد از این چه الگووارۀ ایدئولوژیکی زاده شود و چگونه، توافق کمتری وجود دارد. کارایی استعاره‌های مربوط به بارداری هم محدودیت‌هایی دارد؛ می‌دانیم بچه‌ها از کجا می‌آیند. اما اینکه چه چیز دنیا را تغییر می‌دهد چندان روشن نیست.

کتاب جدید گال بکرمن آرامش قبل از طوفان: درباب خاستگاه غیرمنتظرۀ تفکرات رادیکال نام دارد و اثری است بلندپروازانه او در این کتاب می‌گوید پاسخ یا یکی از پاسخ‌های این سؤال «گفت‌وگوهای چندنفره» است. افراد مدنظر او بزرگان احزاب در اتاق‌های دودگرفته نیستند. پیشتازان، آینده‌نگران، افراطی‌ها و دختررران آشوبگر۱ هستند که بعضی دگراندیش سیاسی و برخی انقلابیون حوزۀ هنر یا اندیشه‌اند. بکرمن به‌خصوص دغدغۀ این را دارد که این افراد چگونه صحبت می‌کنند و رسانه چه تأثیری بر کارآمدیِ پیام دارد.

بکرمن روزها سردبیر آتلانتیک است و شب‌ها و آخرهفته‌ها دانشجوی نظریۀ ارتباطات، آن هم نه دانشجویی معمولی. او طی سال‌هایی که برای نوشتن این کتاب تحقیق می‌کرد توانست دکترای خود را بگیرد. بکرمن به‌خاطر تخصصش فخر نمی‌فروشد، بلکه بر روایت‌های سرزنده‌ای اتکا می‌کند که ارجاعاتی عمدتاً آشنا در جای‌جای آن‌ها پراکنده شده‌اند. بکرمن نیز، مانند گرامشی، در بررسی اینکه الگوواره‌های قدیمی چطور جای خود را به الگوواره‌های جدید می‌دهند از استعاره‌های تولیدمثلی استفاده می‌کند. او ما را به یک تاریخ‌گردی جادویی می‌برد، صبورانه جزئیات را گردآوری می‌کند و مطلبش را بی‌آنکه مستقیم بگوید نشانمان می‌دهد.

هدف کتاب آرامش قبل از طوفان این نیست که ترفندی عجیب برای تبیین تمام تاریخ در اختیار ما بگذارد، بلکه چند اجتماع گفتمانی قابل‌توجه را شناسایی می‌کند و ما را به دل آن‌ها می‌برد. اثرگذاری این کتاب نه به‌خاطر تک‌نکته‌های قاطعانه، بلکه در گرو قدرتِ مبهم‌ترِ روایت است.

به گفتۀ بکرمن، تغییر «ابتدا آرام رخ می‌دهد. مردم ناگهان گردن پادشاه را نمی‌زنند. سال‌ها و حتی دهه‌ها پشت سر او حرف می‌زنند، او را برهنه و مضحک تصور می‌کنند و از مقام الوهیت به انسانی خاکی و جایزالخطا پایینش می‌کشند». او به تأسی از سال آلینسکی، فعال اجتماعی، انقلاب را به نمایشنامه‌ای سه‌پرده‌ای تشبیه می‌کند؛ نقطۀ اوج در پردۀ سوم رخ می‌دهد، اما اگر دو پردۀ اول را ندیده باشید درست‌وحسابی درکش نمی‌کنید. بکرمن می‌نویسد «نهفتگی۲ در آن دو پردۀ نخست رخ می‌دهد».

در سال ۱۹۳۴ که کشتیِ نمدی آزیکیوه وارد آکرا۳ شد، این شهر پایتخت مستعمرۀ بریتانیاییِ ساحل طلا بود. آزیکیوه، معروف به زیک، هنوز سی‌ساله نشده بود، اما از همان موقع زندگی‌اش را وقف نهضت ریشه‌کن‌کردن امپریالیسم در قارۀ آفریقا کرده بود. راه درازی در پیش داشت. آن اسکله لنگرگاه نداشت، به همین دلیل، مسافران با قایق‌های پاروییِ کوچکی به ساحل برده می‌شدند و نوبت‌ها سلسله‌مراتبی بود: ابتدا «اربابان» اروپایی، آخر از همه آفریقایی‌ها. وقتی زیک اعتراض کرد، قایق‌رانی که از قومیت گا بود نگاهی به او انداخت که هیچ اثری از همبستگی در آن نبود.

زیک که متولد نیجریه بود، نُه سال از عمرش را در آمریکا گذرانده بود، در هاروارد زیر نظر رالف بانچ و آلن لاک آموزش دیده بود، با لنگستون هیوز دوست شده بود، فوتبال‌آمریکایی یاد گرفته بود و به یک ملی‌گرایِ صریح‌اللهجۀ آفریقایی مبدل شده بود. او در نامه‌ای به یکی از راهنمایان سیاسی در نیجریه می‌نویسد «نمی‌خواهم برگردم تا مردم را به شورش کورکورانه تحریک کنم. می‌خواهم تا حدی مثل گاندی، تا حدی مثل گارْوی، بدون میهن‌پرستی افراطی، تا حدی قومیت‌مدار و با عشقِ به همه برگردم». وقتی مشتاق باشید مجموعه‌تفکراتی را به اجرا برسانید که برای شما فوق‌العاده ضروری و اضطراری به نظر می‌آیند اما بقیه غیرعملی می‌دانندشان چه می‌کنید؟ اگر در سال ۱۹۳۴ باشید، یکی از کارهایی که می‌توانید بکنید تأسیس روزنامه است.

روزنامۀ آزیکیوه افریکن مورنینگ پست نام گرفت و شعارش این بود: «مستقل در همه‌چیز ولی نه بی‌طرف در هرچیزی که بر سرنوشت آفریقا تأثیر بگذارد». او، با نام زیک، ستونی تحت عنوان «مطالب خودی» در روزنامه‌اش می‌نوشت. در نوشته‌های او می‌خوانیم «جامعۀ آفریقا باید دمکراتیک شود. مردم باید یا آفریقایی باشند یا اگر نیستند انسان که هستند، نباید فقط فانتی یا گا، تمنه یا منده، یوروبا یا ایبو باشند». او سردبیر روزنامه هم بود، مطالبی بین‌المللی از رویترز منتشر می‌کرد و قسمت میانی روزنامه را به بخش کوچکی به نام «ستون غرغروها» اختصاص داده بود. غرغروها خوانندگان روزنامه بودند که نامه‌ها و مطالب شخصی و مقالات اظهارنظر کوتاهی را برای روزنامه می‌فرستادند و در ستون غرغروها منتشر می‌کردند. دامنۀ این مطالب از موضوعات پیش‌پاافتاده‌ای همچون سرمایه‌گذاری در بیمۀ عمر بود تا موضوعات وزینی همچون «تمدن چیست؟». آغازبه‌کار روزنامه به این شکل هدف اقتصادی مستقیمی داشت: همان شگرد قدیمیِ تام سایر که بعدها جک دورسی و مارک زاکربرگ هم از آن استفاده کردند، تبدیل مشتریان به تولیدکنندگانِ محتوای بی‌دستمزد. ضمناً به گفتۀ بکرمن این کار مأموریت کلی زیک را هم به پیش می‌برد: «زیک طبیعتاً مطالب را انتخاب می‌کرد تا پروژۀ خودش را در راستای پرورش آفریقای جدید تحکیم ببخشد». زیک در جایی می‌نویسد «برای تحول تفکر ایتالیایی‌ها، فردی مثل ماتزینی نیاز بود و، برای برنامه‌ریزی آیندۀ ملی‌گرایی ایتالیا، فردی مثل کاوور؛ تا اینکه گاریبالدی، مرد عمل، وارد صحنه شد». ماتزینی هم نشریه داشت.

از نکات مثبت اثر بکرمن این است که داستان بلوغ زیک را دم‌به‌دم با شعارهای کلی و ناپختۀ مربوط به قوانین ترقی اجتماعی قطع نمی‌کند. اما داستان زیک را احتمالاً به‌عنوان داستانی همه‌نما انتخاب کرده، پس باید پرسید چه چیز را می‌نماید. در دهۀ ۱۹۳۰، اجتماعی از روشنفکران شبه‌ملی‌گرا پیرامون افریکن مورنینگ پست گِرد هم آمدند. بیش از دو دهه بعد، جنبش استقلال‌طلبانه‌ای بریتانیایی‌ها را وادار به ترک ساحل طلا کرد و آنجا به کشور آزاد غنا تبدیل شد. این اتفاقات به همین ترتیب رخ داد. اما ترتیب زمانی حتی همبستگی را هم اثبات نمی‌کند، چه رسد به علیت. می‌توان داستانی گفت که افریکن مورنینگ پست را به حاشیه براند: در سال ۱۹۳۶، این روزنامه فقط دَه هزار مشترک داشت و اکثر ساکنان ساحل طلا اصلاً انگلیسی هم بلد نبودند. درعین‌حال، می‌توان آن را مهم جلوه داد: پس از انتشار یک مقالۀ ضداستعماری جنجال‌برانگیز، زیک را بابت فتنه‌جویی محاکمه و به‌طرز معجزه‌آسایی تبرئه‌اش کردند که باعث شد جایگاهش به‌عنوان قهرمان مردمی تحکیم شود و نسل بعدیِ کنشگران مستقل (ازجمله قوام نکرومه که نخستین رئیس‌جمهور غنا شد) به تکاپو بیفتند. می‌توان بر شرایط مادی‌ای تأکید کرد که زمینه را برای انقلاب فراهم آورد. شرایط گفتمانی را نیز می‌توان مورد تأکید قرار داد. بکرمن، با باور به قدرت ایده‌‌ها، راه آخر را برمی‌گزیند.

آن هم نه‌فقط برای استقلال غنا. او در بازگویی سیر پُرتوقف و نامنظم منشورگرایی (جنبشی در حمایت از حق‌رأی تقریباً همگانی مردان در بریتانیای قرن نوزدهم) بر کارزارها و جزوه‌های جنبش تمرکز می‌کند، نه اقتصاد سیاسی پیرامون. شرح او از برهم‌کنش میان فوتوریسم و فاشیسم در ایتالیای اوایل قرن بیستم عمدتاً متمرکز بر اشعار و مانیفست‌ها و پادمانیفست‌هاست، نه مثلاً راهپیمایی به‌سوی رم۴یا اتحاد سه‌گانه۵. بعضی خوانندگان شاید دلشان می‌خواست بکرمن کمتر دربارۀ این موضوعات می‌نوشت و بیشتر به عوامل ساختاری می‌پرداخت، مثل تسلیحات، فولاد، قوانین کار، قیمت کَره؛ برخی دیگر شاید تاریخی تطبیقی‌تر بخواهند. در این کتاب اما منشورگرایان را دنبال می‌کنیم که میلیون‌ها امضا جمع‌آوری می‌کنند ولی نمی‌توانند به اهدافشان برسند. مثلاً چیزی از پروس نمی‌شنویم که در همان دوره داشت از سلطنت مطلق به جمهوری مشروطه تبدیل می‌شد (اتفاقی که نتیجۀ شورش‌های خشونت‌بار بود، نه دادخواست). در سال ۱۹۶۰، سنگال، مالی، بورکینافاسو و چهار کشور آفریقاییِ دیگر به استقلال رسیدند. همۀ آن‌ها سازوکارهای سیاسی و تفکرات رادیکال خود را داشتند، اما هیچ‌کدامشان ستون غرغروها نداشت.

بکرمن هم «نهفتگی» و هم «تفکرات رادیکال» را کلی تعریف می‌کند و مقداری آزادی روایی برای خود قائل می‌شود که، در آنِ واحد، هیجان‌انگیز و سردرگم‌کننده است. ردپای ارتباط‌های تلویحی همه‌جا پیدا می‌شود، در گستره‌های وسیعی از زمان و مکان، مثلاً بین مینای لُوی، شاعر فمینیست دهۀ ۱۹۱۰ در فلورانس، و دختررران آشوبگر که پانک‌های جوان فمینیستِ اوایل دهۀ ۱۹۹۰ در ایالت واشنگتن بودند. آیا «مانیفست فمینیست» لوی منبع الهام مجلات خانگی‌ای همچون رایت گرررل و جیگسا و فاک می بلایند و آی ایمی کارتر بود؟ یا، با توجه به اینکه مانیفست لوی تا سال ۱۹۸۲ منتشر نشد، آیا بکرمن به انتقال و تأثیرگذاری غیرمستقیم‌تری قائل است؟ او می‌نویسد «حرکت به این صورت است: تفکری رادیکال که در یک زمان و مکان در نهفتگی است حدود صد سال بعد بروز می‌یابد».

اما کتاب بکرمن هرچه از قطعیت کم دارد در تکاپوی سینمایی جبران می‌شود. زیک را همان‌طور که دیدیمش، یعنی در بندر آکرا، ترک می‌کنیم. آدم امید دارد این بار قایق بزرگ‌تری گیرش بیاید، چون می‌خوانیم که او دارد «با یک دستگاه چاپ در عرشه» رهسپار می‌شود. بعد نوبت به بازۀ سه‌دهه‌ایِ جسورانه و تندگذری در دو جمله می‌رسد: «راهیِ لاگوس بود تا روزنامۀ جدیدی به نام وست افریکن پایلت دایر کند، به این امید که کاری را که آغاز کرده بود از سر بگیرد. حدود بیست‌وپنج سال دیگر طول کشید تا نیجریه از بریتانیا مستقل شود و، وقتی این اتفاق افتاد، نمدی آزیکیوه به‌عنوان اولین رئیس‌جمهور این کشور سوگند یاد کرد». به‌عنوان پردۀ سوم چندان هم شلخته نبود. ماجرای آزیکیوه ادامه یافت و پردۀ چهارم و پنجمی داشت؛ در سال ۱۹۶۶ او را در کودتایی خشونت‌بار برکنار کردند، در جنگ داخلی نیجریه، با تغییر جبهه، دشمنان زیادی به جان خرید و بعد چند بارِ دیگر نامزد ریاست‌جمهوری شد که هیچ‌یک موفقیت‌آمیز نبود، اما اکثر این اتفاقات خارج از صحنۀ نمایش رخ می‌دهند. آنچه جرقۀ انقلاب را می‌زند یک حکایت است و آنچه بعد از روشن‌شدن این جرقه اتفاق می‌افتد حکایتش جداست.

کتاب آرامش قبل از طوفان ترتیب تاریخی دارد، یعنی در اواسط کتاب با شخصیت اصلی جدیدی آشنا می‌شویم: اینترنت. سؤال اصلی حالا این است که چرا همان ویژگی‌هایی که در مجلات زیرزمینی یا روزنامه‌های کوچک رمانتیک و رهایی‌بخش به نظر می‌رسیدند، وقتی پای واتساپ به میان می‌آید، سبک‌سری و حتی شرارت به نظر می‌رسد. قطعاً یکی از دلایلش این است که، این روزها، معمولاً روزنامه‌ها و مجلات زیرزمینی را با نتایج مطلوب (مثلاً پایان امپریالیسم بریتانیا) و شبکه‌های اجتماعی را با تحولات بالقوۀ نامطلوب (مثلاً افول دمکراسی آمریکایی) مرتبط می‌دانیم. اما این‌ها حس است، نه استدلال. مگر قضیه می‌تواند به این سادگی باشد؟

این بخش از کتاب در سال ۲۰۱۰ در مصر آغاز می‌شود، با نقطۀ شروعی که حالا دیگر در قصه‌های پندآموز دربارۀ نویدها و خطرات سازمان‌دهی آنلاین برایمان آشناست. حسنی مبارک حدود سه دهه یکّه‌سالار مصر بوده، اما اخگرهای تغییر دارند روشن می‌شوند، به‌خصوص در اینترنت. نیروهای امنیتی اسکندریه سراغ جوانی به نام خالد سعید رفته‌اند، او را از کافی‌نتی بیرون کشیده‌اند و در خیابان آن‌قدر کتکش زده‌اند تا مرده است. در گذشته، با توجه به تسلط مبارک بر رسانه‌های دولتی، این نوع اتفاقات زود از یاد می‌رفت، اما این بار تصاویر خون‌آلودِ سعید در فضای اینترنت پخش می‌شود و یک دگراندیش ناشناس صفحه‌ای فیسبوکی به نام «همۀ ما خالد سعید هستیم» به راه می‌اندازد. این صفحه ابتدا بیست هزار مشترک جذب می‌کند و این رقم خیلی زود به دویست‌وپنجاه هزار نفر می‌رسد. افراد ناشناس با استفاده از این صفحه تظاهرات حضوری، ازجمله راهپیمایی‌های سکوت، را سازمان‌دهی می‌کنند. دیری نمی‌گذرد که به تاکتیک‌های اساسی‌تری نیاز پیدا می‌کنند. برخی دیگر نگران‌اند که حکومت این تظاهرات عجولانه و ناهماهنگ را سرکوب کند، اما با توجه به سازوکار شبکه‌های اجتماعی این استدلال قوامی ندارد. این صفحۀ فیسبوک، مثل تمام صفحات فیسبوک، گرایش به رشد و تکاپو و ویروسی‌شدن دارد، به قول بکرمن «جایی بی‌قرار» است که در آن «میل به شدت و کنش را می‌توان برآورده ساخت». در ژانویۀ ۲۰۱۱، مدیر صفحه به درخواست‌ها تن می‌دهد و رویداد جدی‌تری را سازمان‌دهی می‌کند که قرار است در اواخر همان ماه در میدان تحریر قاهره رخ دهد. این رویداد را «۲۵ ژانویه: انقلاب علیه شکنجه، فقر، فساد و بیکاری» می‌نامد.

همه می‌دانند بعد چه شد: این تظاهرات موفقیتی باورنکردنی به دنبال داشت. معترضان میدان تحریر، با سرعتی شگفت‌آور و بدون بمب‌گذاری، دیکتاتور را به ترک شهر واداشتند. کاشف به عمل آمد که مدیر صفحۀ فیسبوکی وائل غنیم است، جوانی بیست‌ونُه‌ساله که از مدیران بازاریابی گوگل بود. طی چند ماه بعدی، او دستگیر شد، آزاد شد، به شهرتی بین‌المللی رسید، جایزۀ شجاعت به او دادند و نامزد جایزۀ صلح نوبل شد.

بااینکه اتفاقات چنان خوب پیش رفته بود که باورکردنی نبود (چیزی مثل اینکه بتوانی با یک فِر اسباب‌بازی رژیم را تغییر بدهی)، اما اکثر مردم دست‌کم تا مدتی با آن همراه شدند. چندین شورش دمکراتیک (در تونس، قاهره، کیف) را بعضاً «انقلاب‌های فیسبوکی» می‌خواندند، حتی جنبش دمکراتیکی در میانمار صورت گرفت و برخلاف انتظار موفق بود، کشوری که تقریباً هیچ‌کس به اینترنت دسترسی نداشت؛ همین‌طور یک جنبش ناموفق در روسیه که بیش از نیمی از جمعیت به اینترنت دسترسی داشتند. در دوران شورش قاهره، می‌گویند باراک اوباما به یکی از دستیارانش گفت «دلم می‌خواهد این بچه‌های خیابان برنده شوند و این یارو گوگلیه رئیس‌جمهور شود. اما عقلم می‌گوید کار دراز و سختی در پیش است». پس از موفقیت این شورش، اوباما دست از تأکید بر قسمت دوم حرفش برداشت. او در مۀ ۲۰۱۱، طی سخنرانی برای وزارت خارجه، گفت «تصادفی نیست که یکی از رهبران میدان تحریر از مدیران گوگل بوده». او قول «حمایت از دسترسی آزاد به اینترنت» را داد، با این استدلال که «در قرن بیست‌ویکم اطلاعات یعنی قدرت؛ حقیقت را نمی‌توان پنهان کرد و مشروعیت دولت‌ها نهایتاً در گرو شهروندان فعال و آگاه خواهد بود».

باز هم می‌دانیم بعد چه شد، هرچند در اینجا خاطرات عامیانه کم‌رنگ‌تر و تیره‌تر می‌شود. مشروعیت حکومت پسامبارک فوراً از هم پاشید. اولین رئیس‌جمهور منتخب مصر آن یارو گوگلیه نبود. محمد مرسی از اخوان‌المسلمین بود که حدود یک سال بعد در کودتایی نظامی سرنگون شد. رهبر آن کودتا، عبدالفتاح سیسی، ازآن‌پس در مسند قدرت نشسته و حکومتش از مبارک هم بی‌رحمانه‌تر است. شبکه‌های اجتماعی هنوز قدرتی قابل‌توجه در مصر دارند، اما این روزها نه برای تظاهرات انبوه، بلکه برای گیرانداختن و زندانی‌کردن دگراندیشان. در سال ۲۰۱۹، چک‌پوینت، شرکت امنیت سایبری، توطئۀ فیشینگِ «به‌شدت پیچیده‌ای» را تحلیل کرد که به استفاده از گوگل، مایکروسافت اوتلوک و فیسبوک برای پاییدن کنشگران مصری مربوط می‌شد. این توطئه را ظاهراً دولت سیسی ترتیب داده بود.

اگر یک تفکر را تخم‌مرغی در نظر بگیریم که، مثل آن تخم‌های توی «پارک ژوراسیک»، بازشدنش گاهی یک قرن طول می‌کشد، پس سخت می‌توان فهمید از اتفاقاتی که در چند دهۀ اخیر افتاده، ازجمله اینترنت، چه برداشتی می‌توان کرد. بعضی از این اتفاقات بد بوده (مثلاً تظاهرات طرفداران برتری نژاد سفیدپوست در سال ۲۰۱۷)، بعضی‌ها خوب بوده (مثلاً تظاهرات ضدخشونت پلیس در تابستان ۲۰۲۰) و سخت می‌توان با قطعیتِ نظام‌مندی گفت چه چیز باعث می‌شود احتمال وقوع نتایج خوب بیشتر از نتایج بد باشد. آیا باید ناامیدانه دست بالا ببریم و بگوییم هنوز زود است برای اینکه حرفی بزنیم؟

نسخۀ امروزی شوخیِ مارگارت تاچر دربارۀ جامعه می‌تواند به این صورت باشد که چیزی به نام اینترنت وجود ندارد، فقط سایت و خدمات هست. باآنکه خیلی دلمان می‌خواهد نظریه‌ای جهان‌شمول وجود داشته باشد که یک بار برای همیشه تبیین کند «شبکه‌های اجتماعی» چه به روز «گفتمان» می‌آورند، اما با چسبیدن به جزئیاتْ چیزهای بیشتری دستگیرمان می‌شود. بهترین قسمت‌های کتاب آرامش قبل از طوفان جاهایی است که شمه‌هایی از اجتماعات گفتمانی به ما نشان می‌دهد، بی‌آنکه چیزی بیشتر از دانستی‌ها به آن نسبت بدهد. سرراست‌ترین نصیحت بکرمن به کنشگران دیجیتال نصیحتی دقیق و مناسب است: دقیق به ابزارِ موجود بنگرند و «متفکرانه انتخاب کنند».

شاید انقلاب فیسبوکی واقعاً مثل فِر اسباب‌بازی باشد، راهی فوق‌العاده سریع و ارزان برای تولید گرما که البته کالری‌های بیهوده تولید می‌کند. زینب توفکچی نیز، در کتاب توئیتر و گاز اشک‌آور۶، ماجرای میدان تحریر و اتفاقات بعدی‌اش را در کنار جنبش‌هایی که به‌شکل مشابه آغاز شدند (اعتراضات پارک گزی در استانبول، جنبش تسخیر وال‌استریت) بازمی‌گوید. او معتقد است در هر یک از این موارد نقاط قوت سازمان‌دهی آنلاین را هرگز نمی‌توان از ضعف‌هایش جدا کرد. توفکچی، که خبرنگار و جامعه‌شناس است، برای رسیدن به نتیجه از «تحلیل‌های کمّی‌ای که نشریات علمی از پیمایش بیش از هزار شرکت‌کننده در تظاهرات میدان تحریر قاهره انجام داده‌اند» و دیگر داده‌های تجربی بهره گرفته است. بکرمن رویکردی عکسِ این را پیش می‌گیرد، یک چهرۀ همه‌نما را در جمعیت می‌یابد و او را زیر ذره‌بین می‌گذارد.

توفکچی تا چند سال بعد از شورش پیگیر غنیم است و بعد وِلش می‌کند، بکرمن اما با او می‌ماند. در سال ۲۰۱۴، غنیم و دو نفر از دوستانش استارتاپی به نام پارلیو راه انداختند. هدفشان ساخت یک شبکۀ اجتماعی بود که «اندیشمندی و نجابت و ارزش» را بپرورد. این استارتاپ پا نگرفت. سال بعد، غنیم در ژنو یک سخنرانی تد ایراد کرد و در آن از تفکرات آرمان‌شهرِ فناورانۀ خود دست شُست و گفت «اشتباه می‌کردم. بهار عربی بالاترین پتانسیل شبکه‌های اجتماعی را آشکار کرد، اما بزرگ‌ترین کمبودهایش را نیز نشان داد». در سال ۲۰۱۹، غنیم کانال شخصیِ یوتیوبی راه‌اندازی و در آن، به‌صورت روزانه، «ده‌ها کلیپ عجیب و عجیب‌تر» منتشر کرد: اعتراف به خیانت به همسر، تراشیدن ابروها، «خندیدن دیوانه‌وار یا رقص». دوستانش می‌ترسیدند عقلش را از دست داده باشد. بکرمن که در گذشته چند بار با غنیم مصاحبه کرده بود سعی کرد با او ارتباط بگیرد، اما غنیم به او توپید: «خیال کرده‌ای من گدای توجهم، مثل آن گداهای توجه که برای ذره‌ای توجهی له‌له می‌زنند؟».

بکرمن معتقد است اگر کسی این روزها تجلی مقاومت مصری‌ها باشد، غنیم نیست، بلکه دگراندیش دیگری به نام علاء عبدالفتاح است که شهرت کمتری در اینترنت دارد، چون بیشترِ دهۀ گذشته را در زندان به سر برده است. در سال ۲۰۱۹ که مدتی او را از زندان آزاد کردند، مصاحبه‌ای طولانی در یک واحد آپارتمانی ضبط کرد. به یک ردیف بالشتکِ رنگارنگ تکیه داده بود و پرتوهای آفتاب روی دیوار سفیدِ پشت سرش آرام حرکت می‌کردند. می‌گفت جنبش دمکراسی در مصر دچار «پسرفت» شده است. «تقصیر مصری‌ها نیست، به‌خاطر رسانه‌ای است که استفاده می‌کنند. فیسبوک آدم را می‌بلعد. آدم با دوستانش بحث‌های احساسی می‌کند، چون فیسبوک به همین منظور ساخته شده. یک دام است».

پست‌های فیسبوکی ویژگیِ نوپدید ارادۀ مردم یا روح تاریخ نیستند. قطعه‌محتوایی‌اند که در معرض مشوق‌های توجهیِ مشروط و طراحی‌شده قرار دارند. این مشوق‌ها عمدتاً با یک هدف طراحی شده‌اند: گسترش مستمر فیسبوک. وائل غنیم در سال ۲۰۱۸ در مصاحبه با «فرانت‌لاین» دربارۀ فیسبوک می‌گوید «آدم را احساساتی می‌کند. درواقع روی هویت احساسی آدم دست می‌گذارد». جنبش آنلاین فی‌نفسه هیچ مشکلی ندارد، همان‌طور که یک روزنامۀ کوچک هیچ شرافت ذاتی‌ای ندارد. شعار افریکن مورنینگ پست («مستقل در همه‌چیز، ولی نه بی‌طرف در هرچیزی که بر سرنوشت آفریقا تأثیر بگذارد») یادآور شعار دیگری بود که در قرن نوزدهم چندین روزنامۀ آمریکایی، ازجمله کانتری‌من (روزنامۀ حامیان ایالات مؤتلفه که در دوران جنگ داخلی در جورجیا چاپ می‌شد)، از آن استفاده کرده بودند. یک روزنامه، مثل هر چیز دیگری، می‌تواند در سمت حق تاریخ باشد یا در سمت ناحق آن. اما دست‌کم روزنامۀ زیک واقعاً روزنامۀ زیک بود. صفحۀ فیسبوک غنیم ظاهراً مال خودش بود، اما درواقع همیشه به مارک زاکربرگ تعلق داشت.

اطلاعات کتاب‌شناختی:

Beckerman, Gal. The Quiet Before: On the Unexpected Origins of Radical Ideas. Crown, 2022


پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را اندرو مارانتس نوشته و در تاریخ ۱۶ فوریه ۲۰۲۲ با عنوان «From Conversation to Revolution» در وب‌سایت نیویورکر منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۷ تیر ۱۴۰۱ با عنوان «واقعاً چه چیزی می‌تواند دنیا را تغییر دهد؟» و ترجمۀ علی‌رضا شفیعی‌نسب منتشر کرده است.
•• اندرو مارانتس (Andrew Marantz) جستارنویس ثابت نیویورکر و نویسندۀ کتاب جامعه‌ستیز: افراطی‌های آنلاین، آرمان‌شهریان فناورانه، و سرقتِ گفت‌وگو در آمریکا (Antisocial: Online Extremists, Techno-Utopians, and the Hijacking of the American Conversation) است.
••• آنچه خواندید، به‌طور اختصاصی برای وب‌سایت ترجمان تولید شده و به‌رایگان در اختیار شما قرار گرفته است. شما می‌توانید با خرید اشتراک فصلنامه ترجمان علوم انسانی از انتشار این مطالب و فعالیت‌های ترجمان حمایت کنید. برای خرید اشتراک فصلنامه ترجمان و بهره‌مندی از تخفیف و مزایای دیگر به فروشگاه اینترنتی ترجمان به نشانی www.tarjomaan.shop مراجعه کنید.

[۱] riot grrrls خرده‌فرهنگی که ملغمه‌ای از فمینیسم، موسیقی پانک و سیاست است [مترجم].
[۲] incubation
[۳] پایتخت غنا
[۴] March on Rome تظاهرات سازمان‌یافته و کودتایی که در اکتبر ۱۹۲۲ رخ داد و باعث شد حزب ملیِ فاشیستِ موسولینی در ایتالیا به قدرت برسد [مترجم].
[۵] Triple alliance توافقی میان آلمان، اتریش‌مجارستان و ایتالیا که در سال ۱۸۸۲ امضا شد و تا ۱۹۱۵ پابرجا بود [مترجم].
[۶] Twitter and Tear Gas